UA-28790306-1
تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

چند شعر از سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

سعید فلاحی هستم با نام هنری “زانا کوردستانی” متولد ۱۲ مهر ۱۳۶۳ در کرمانشاه، بزرگ شده در شهر کامیاران در استان کردستان و از سال ۱۳۹۰ ساکن شهر زیبای بروجردم.

لیسانس مددکاری اجتماعی دارم و فوق لیسانس علوم سیاسی گرایش روابط بین‌الملل.

از دوران دبیرستان دست به قلم شدم، شعر میگفتم، داستان می‌نوشتم و مقاله و تحقیق تهیه میکردم. چند جایزه منطقه و استانی در شعر و داستان و… در همین دوران گرفتم. اما به طور خاص و ویژه از سال ۱۳۹۶ به سرودن شعر پرداختم و بیشتر اشعارم در قالب سپید و کوتاه است. فرم هاشور و هاشور در هاشور که مبدع آن جناب استاد بهروز وندادیان با کسب اجازه از جناب شاملو بزرگ، است را انتخاب و پیش می‌برم.

چند کتاب مشترک و فردی دارم.

 

– ای سفر کرده!

 

 رفتنت، 

بل فاجعه بود

اتفاق که نه!

مثل خشکسالی‌های ممتد

مثلِ،،،

 سوءتغذیه‌ی 

                 درخت!‌

 وقتی که رفتی 

دنیای من چهار دیواری شد 

درانحصارِ تاریکی.

 تو که رفتی  

همه چیز دنیا عجیب شد 

مثل آوار زده‌ایی که

لاشه‌اش را

 از زیر خاک بیرون می‌کشد، 

برای : 

    –خاک سپاری!

 

 

– دلتنگی:

 

دلتنگی؛ 

صخره‌ای ست سیاه و،

بزرگ!

 دلتنگی؛

 در نمی‌شناسد 

پنجره نمیشناسد!

می‌آید

     می‌آید

وَ امانت را می‌گیرد،

–جان به لبت می‌کند

وقفه‌ای در کارش نیست

اما

می‌ماند،

      می‌ماند،

            می‌‌ماند…

فقط،

جابجائی‌اش با توست!

 

 راه بلد:

 

  در معبدِ من می‌میرند

تمام بولهوسی‌های جهان!

من راهبه‌ئی هستم که

 آخرین عبادتگاه ساخته شده‌ام 

طرح‌ست از یک حسِ گمشده.

 در مرهمی آغوش،

به پیچیدگی‌هائی برخورده‌ام

که رمزِ بوسه‌هایت را

             دنبال می‌کند!

به جغرافیائی آشنا 

          هدایتم باش!

 

 رهایی:

 

 این روزها؛

گونه‌های یکسانم؛

زیر پای اشک‌هائی خشن،

           –لگدمال شده‌اند…

 وقت‌هایم می‌خواهند،

از یک تهاجم وحشی

پاندولی سرعتی بسازند

تا برسم به آرامشی کمیاب!

  دستی بکش،

به شیارهای راه‌راهِ حدودی گمراه

تا فلشی مطمئن

به نگرانی‌ام  

          پایان  

               بدهد!

 

همراهی:

 

  می‌دانم

 –خوب می دانم…

ردیفی پاییز؛

از سر دلتنگی‌هایم 

دست بر نمی‌دارد.

 شاید،،،

  انبوهی ی برگ‌های زرد

–علیرغمِ تازیانه ی توفان–

 تنِ عریان شهرراپوشانده اند؟

 کاش؛

 فهمیده باشی،،،

دلواپسی هایم را که

دست ،

     تکان می‌دهی!

 

 

 

 

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها
تبلیغات

سخنرانی و کتاب‌خوانی

آگهی‌های اجاره خانه:

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: