UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

چند شعر از غلامرضا بروسان

چند شعر از غلامرضا بروسان

۱

 

حرف که می‌زنی انگار

سوسنی در صدایت راه می‌رود

حرف بزن

می‌خواهم صدایت را بشنوم

تو باغبان صدایت بودی

و خنده‌ات

دسته کبوتران سفیدی

که به یک‌باره پرواز می‌کنند.

تو را دوست دارم

چون صدای اذان در سپیده دم

چون راهی که به خواب منتهی می‌شود

تو را دوست دارم

چون آخرین بسته سیگاری در تبعید.

تو نیستی

و هنوز مورچه ها

شیار گندم را دوست دارند

و چراغ هواپیما

در شب دیده می‌شود

عزیزم

هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر می‌گیرد

از ریل خارج نمی‌شود.

و من

گوزنی که می‌خواست

با شاخ‌هایش قطاری را نگه دارد‌.

 

 

 

۲

 

ساده زندگی کردم

اما مرگم مشکوک به نظر خواهد رسید

پیدایم می‌کنید

با ناخن‌هایم، با موهایم و استخوان دلم

که گودالی تاریک را روشن کرده است.

 

 

 

۳

 

بی ‌تو

خودم را بیابان غریبی احساس می‌کنم

که باد را به وحشت می‌اندازد

جویبار نازکی

که تنها یک‌پنجم ماه را دیده است

زیباترین درختان کاج را حتی

زنان غمگینی احساس می‌کنم

که بر گوری گمنام مویه می‌کنند

آه

غربت با من همان کار را می‌کند

که موریانه با سقف

که ماه با کتان

که سکته قلبی با ناظم حکمت

گاهی به آخرین پیراهنم فکر می‌کنم

که مرگ در آن رخ می‌دهد

پیراهنم بی‌تو آه

سرم بی‌تو آه

دستم بی‌تو آه

دستم در اندیشه دست تو از هوش می‌رود

ساعت ده است

و عقربه‌ها با دو انگشت هفتی را نشان می‌دهند

که به سمت چپ قلب فرو می‌افتد.

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: