UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

چند شعر تازه از سمیه جلالی

چند شعر تازه از سمیه جلالی

 

۱

سمتِ نعوظِ رابطه‌ها دست می‌بری

روشن نمی‌شوم که چراغی بیاوری

ما احتمال تیره‌ی شب‌گیرها شدیم

من را به سمتِ پنجره‌هایت نمی‌بری؟

 

وا کن نسوجِ پیرهنت را که پارگی

اصلاً به پودهای زمختم نمی‌خورد

من دردهای محتملت بوده‌ام ولی

چاقوت بند خاطره‌ها را نمی‌بُرد

 

تیزی سوای خنجری‌ات بوده بی‌گمان

ابرو پرانده ابر بهاریت در شبی

باران حصولِ مادگی‌ات در جوار من

تا سبزِ سرخ گونه شوم روی هر لبی؟!

 

انکار می‌شوم که دوباره بریزمت

در خاکِ خیس باغچه‌ام، خون نمی‌خوری؟!

هر نطفه‌ای که در بغلت سبز می‌شود

خونخواه دیگری‌ست که از شاخه می‌بُری

 

کاش آمده بچیند ازَت آهِ دیگری

امیدهای بچه درختان دیگری

بچه درخت؟ قامتشان سرو می‌شود

نامت چه بود؟! در بغلم خیس می‌پَری

 

با فلس‌هات ، ماهی تنگ بلور من

ماهی که بی‌دلیل فرو می‌چکد به چاه

تعبیر دست‌های من و لیز خوردنت

در خواب‌های صورتی‌ام زیر نور ماه

 

خوابم، سفید روی تو و سرخ خوی من

ترکیبی از قرار تو و بیقراری‌ام

گاهی که سبز می‌شوم از لای هر شکاف

می‌بینی‌ام که توی رگ‌ات باز جاری‌ام

 

اصلاً شبیه سورمه‌ی چشمِ شبت شدم

این رنگ‌ها جنون شبانگاهی من است

شب می‌شوم که در شب تو تیره تر شوم

شب می‌شوی، حدود شب‌ات نام یک زن است

 

اسمی که قطره قطره چکیده به روی لب

تا وا کنم دهان و بلیسم چکیده‌هات

چک /

چک/

چکیده می‌شوی و چکه‌های نهر

نحرم اگر کنند، بچینم رسیده‌هات

 

آن میوه‌های نورس فصل انار تو

پاییز در تراکم زیر لباس تو

ترکیب تازه‌ای‌ست برای شبی که من

افتاده‌ام به لمس نگاه و حواس تو

 

شب در اتاق کوچک من خواب می‌رود

شب زیر چهار خانه‌ی تن خواب می‌رود

شب را به خواب می‌بردم تا صدای صبح

_بیدار باشِ سورمه‌ی چشم شب‌ات شود…

 

۲۴ تیر ماه ۱۴۰۰

 

 

۲

چه روزها و چه شب‌های سگ‌وَشی داریم

به فعل اخته‌ی این جمعیت، گرفتاریم

خمار لقمه‌ی نانیم و لحظه‌های سگی

 به محضِ صحبت اغیار بر سر داریم

 

کشیده‌ایم به دندانِ عافیت جان را

جهانِ چار ستونش به رعشه افتاده

بپرس نور کجا بوده؟ این شکاف‌های عمیق

چه وقت رابطه‌ها را به باد می‌داده؟

« نه خواهری، نه برادر، نمانده هیچ رفیق»

 

کمانه می‌کشد آتش به جانِ جنگلمان

جهان به شکل سرابی‌ست در ته دوزخ!

به جستجوی بهشتی که نیست خو کردیم

به مثله مثله شدن در میانه‌ی مسلخ

 

به شهدِ رودِ سفیدی که از میان می‌رفت

میانه بوده و در انزوای ما می‌رفت

میانه باش که کبریتِ خیسِ بی‌خطر است!

از انفعالِ خیابان، کناره‌ها می‌رفت…

 

کنار رفتن ما، رفتنِ به حاشیه بود

سگانِ حاشیه را کس نمی‌دهد فرمان!

که فرق بین سگ حاشیه‌ست با گرگان

نه چنگ بوده‌ای و نه هراسِ بر دندان

 

به واژه‌های صمیمیِ لهجه‌ات برگرد

به حرف‌های سگی، زوزه‌‌های شب‌گردت

شب است ماه تو را خوانده، ماه باش و سگی

برقص، بغضِ فراخوانده با نی و بربط

 

شبِ بریده نفس را نمی‌دهند قسم

به جز خیالِ سگی که به روز دل می‌بست

که ابر می‌رود و ماه بر/ن/می‌گردد!

که شب ن/می‌رود و روز سایه‌ی روز است!

 

ببین چگونه تو را مسخ کرده آن سگِ زرد؟

ببین چگونه مرا مسخ کرده سوگندت؟!

قسم تو خورده‌ای و نان ما فطیر شده

مونالیزای عجیبی‌ست طرحِ لبخندت!

 

زمین، تجسم رنجی‌ست در تکرر درد

جهان، دهانِ بزرگی‌ست که نمی‌خندد!

زمان نمی‌گذرد، اتفاق یعنی این…

دهانِ حادثه‌مان را کسی نمی‌بندد؟!

 

بگیر جانِ سگت را، بلند همت باش

تو بند بند خودت باش و وارهان از بند

 

سگان حاشیه را نان نمی‌دهند به جبر

خمارِ خمر خودت باش ای سگ در بند

 

تو آن نخستِ عزیمت تو آن بزرگِ شبی

برای حزن نگاهت ستاره جان می‌کند

 

شکوه چشم تو را کس ندیده است هنوز

تو را چکار به رندانِ شب‌پرستِ لوند؟

 

اگر چه ماهِ بلندی پسِ سیاهه‌ی ابر

از این محاق درآ ای هراسْ ماهِ بلند

 

به کوچه‌های رسیده به مرزِ فریادت

بشاش و دل به رفیقانِ نیمه راه نبند

 

به جنگلی که از آتش به تنگ آمده است

بگو که ابر بپاشد بگو که سیل شود

شبیه رود که طغیان شده پس از باران

صدا شود، تنش از خیسِ شاخه‌ها برود

 

به انتهای جنون‌اش به خویش‌باوری‌اش

به رود رودارودش به خشمِ مادری‌اش

خروشِ مردمِ انگشت‌هایشان در خون

به خواهرانه‌ترین امنیت، برادری‌اش

 

به جنگلانه‌ترین سبزْهای پوشیده

به زوزه‌های سگان در شبی خروشیده

بگو که برگردد، نطفه‌ها جوانه زدند

ببین که شاخه‌ی امیدمان نخشکیده!

 

 ۱۵ خرداد ماه ۱۴۰۰

 

۳

پرت می‌شوی که باز ابرهای واقعه دچار تکه‌های چارپاره‌ات شوند

پرت نام یک پرنده بود روی شانه‌ تا که شاخه‌ها، کومه‌ی دوباره‌ات شوند

 

با پرنده‌ها بپر نگو آشیان رمیده‌ای، جنون/ انتخاب بال‌ها نبود

بال و پر بریز تا دچارها،فرارها و یک ضمیر فرد چاره‌ات شوند

 

ذهن ناگزیرِ برگ‌ها، بادها و گوشه‌های ناخجسته را بلد شدند

گوشه‌های ما دچار ریختن، فرو شدن، چراغ باش، کومه‌ها گزاره‌ات شوند

 

خوب بوده‌ای، رفیق راه بوده‌ای، برای شاخه‌ها، پرنده‌ها پناه بوده‌ای

پس جویدنِ بریده‌های نان برای تو که گربه‌هایِ موش آرواره‌ات شوند

 

گربه‌هایِ‌موش! موش‌هایِ‌گربه! فرق بینِ فعل و فاعلی که خورده می‌شود

هم‌رفیق شو، کنام موش باش تا که موش‌ها ضمیرهای چندکاره‌ات شوند

 

کار وُ بار وُ سازه‌های چند بُعدی و سه بُعدِ خشمگینِ دیگرت برای بَعد

بُعد ساکت‌ات برای ما، تا که چشم‌های بسته‌مان دوباره هم‌نظاره‌ات شوند

 

عاقلا فسانه‌ای، بهانه‌های چند پاره

استعاره‌های چندگانه‌ای

پس به‌هوش باش، ابلها فسانه استعاره‌ها مباد گوشواره‌ات شوند

 

سرخ‌ها و دانه‌ها، گریزها و ناگریزهای موش‌گربه‌ها بهانه است

عاقلافسانه آن نگاره‌هایِ خون‌فشان اگر که بشکفد، مناره‌ات شوند

 

۱۸ فروردین ۱۴۰۰

 

 

۴

مجال حرف نباشد زبان به هیچ بچرخد،

گمان کنی که مثلث،سه ضلع واقعه باشد

که رأس باشی و بی‌ربط،ربط باشی و در رأس

_ حرف باشی و خونی که توی جوب بپاشد

 

که جوب می‌بردت سمت فاضلاب و فضیلت

به اهتمام رسیدن به موش‌های مذکر

بخواب ،سیب رسیده بخواب موش مونث

که فضله‌های تو در ذهن عابران مکدر

 

که دختری و سرت را به باد فاجعه دادی

که همسری و دلت را به شوق پنجره دادی

که مادری و مقدس،تمام عمر چراغی

بساز نور دمادم بسوز هدهد هادی

 

زنی که نیمه‌ی تاریک‌روشنای نیازی

ستایشی، جبروتی، مبارکی، ملکوتی

که کر وفر بیانی ،موجهی به نبودن

زبان به کام گرفتن به گاهِ حرف،سکوتی

 

سکوت! هیس… گمان کن که خواب بوده از اول

زنی که مثله شده در حجامت کلمات‌ش

سکوت! دست کسی بر دهان پنجره/ بسته‌ست!

تزلزلی که فرو‌ریخته‌ست پای ثبات‌ش

سکوت! پنجه‌ی معکوس و پنج ناخن مشئوم

که خنج را بکشد بر رخ حیات و ممات‌ش

 

بِکُش به طرز وقیحانه ماهِ در بغلت را

به زعم زن شدن‌ش ای پلنگ یاغی سرمست

سه ضلع و‌ رأس مثلث، که رأس باشد و بی‌ربط؟

یکی مدام دهان را به روی فاجعه می‌بست!

 

بنفش زیر دو چشمت، چه رنگ عامه پسندی‌!

کبود روی تنت را چگونه حوصله کردی؟

صدات توی گلو ساز قمریان حزین شد

هزار بار شکستی و در خودت گله کردی

 

تو با خودت گله را هی به سقف حوصله بردی

کف اتاق بریدی و توی آینه مردی

ببین که پنجره هم از دو لنگه تاب ندارد

تو‌ بخت پنجره را هم به عمق فاجعه بردی

 

که باز و بی گله باشد که هی مدام ببندی‌ش

دلت بگیرد و بازش کنی و باز ببندی‌ش

که سمت گیج نگاه‌ت،جهان جن‌زده باشد

دهان پنجره را بعدِ بوی گاز ببندی‌ش

 

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: