UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

چند شعر سپید از مریم گمار

#مریم گمار

 

 

ته مانده کلمات سوخته ام

سطری نیمه تمام

نقطه هایی در چند

 شعر شکسته

 

که مشت می کوبد

به ناملایمات اشیاا

به شانه های خیابان

 

برمیگردم به خودم

واز جلد دوم

 لبخند می افتم

 

 روزهای رفته

 لکنت انداخته حنجره را

حرفهای نجویده

 

حافظه  را برمی دارم

رسیده ام به رگ های گورستان

بگو چگونه برگردم؟

 

اشک می شوم در چشم‌ شب

یا شایعه ای متحر ک

در دهان روزنامه

در چرخش مدام لحظه

خاک میشوم

 

برمیگردم

به مونولوگ هایی

که گیج می خورند

در دست های مرگ

تا  انباشته اجساد

شورش نکند در باد

 

🍀🍀🍀

 

زن رسیده 

به بی وزنی خواب گره خورده

به چَشم های سه بعدی پنجره

 

رگ های بریده اش آماس

در ضلع دوم دست هات

 

جیغ می کشد دشت

تا سکوت پنجره

در فرم دیگری

گل بگیرد در صورت باد

نور را کشیده

به آبی رگ ها…

با نبضی تند

 

تا زن حواسش را گم نکند

لای شب بوها و سر نخورد

بر صدسال تنهایی مریم

 

از گلوی این سطرها

مجال آفتاب چکیده می شود

بر هفت پنجره

برنصف النهار موهاش

 

 

🍀🍀🍀

 

 

ادامه انگشت ستاره ای

 می ریزی بر مویرگ هایم

ونور بر نور می افتد

واژهِ بر واژهِ

 

حالا  از گلوی کلماتم

بالا می روی

همانگونه که لهجه گنجشک ها

از باد ،از خیابان

از  دست های سپیدار 

 

 

وبا جهش نبض

مرا از بند ناف بریده

پرتاب  می کنی

به  زندگی ،به لبخند

به خیابان بیست وهفتم

 

آنچنان که از

اتصال این سطرها

 نام تو سپید می شود

 

 

🍀🍀🍀

 

 

ذهنی مورب

کشانده مرا

به سطرهای میانی

به آخرین نقطه چین

که با دهان بسته حرف می زند

کسی مرا نمی فهمد

در پژواک لبخندت

 

هر قدر

خط بزنی واژه ها را

کلمات نیمه جان

رج میزند نام تو را

بر سطح‌ مُتورم‌ شعر

 

بالا آمده از گلوی پنجره

وتکانده

بر سکسکه های یک در میانِ

کاغذ های مچاله

 

مجال نوشتن نیست

تکه های الفبا گم .

باید باز کنم پنجره را

با رفتار باد فریاد بزنم

 

 

🍀🍀🍀

 

نگاه کن!

از گوشه دهانم به فاصله

یک لبخند تکرار می شوی

روز به روز

می ریزی بر اضلاع تنم

 

ببین می کشی ام!

از خاطره ای به خاطره دیگر

و پهلو به پهلو

به هیات جهان آویزم

 

نگاه کن!

چطور از روبروی خودم

کنار می روم

از روبروی غرور تا بپوشانی

پیشانی ام را به نور

 به جمعیتی از لبخند

 

چه اتفاق عجیبی!

حافظه ام پرت می شود

در آغوش تو با رعایت یک بوسه

 

بگو کدام صبح در رگ هایم

نطفه های عشق می کشد؟!

که با دویدن انگشتانش

حجمی سرخ می پیچد در تنم.

 

 

مگر نمی دانستی احتمال بوسه

خواب رگ ها را بیدار می کند

ببین فقط چند پلک فاصله

مانده تا تبلور لبخند

 

راه افتاده ای در من

با بوسه ای هزار ساله

که می کشی اش

 به دهان با قدی راست

 

تا از گوِشه دیگرش

پیله ای پروانه شود

به فاصله یک پرواز و تکرار شویی

ساعت به ساعت

در اضلاع تنم

 

 

🍀🍀🍀

 

 

از صدای فاصله بالا می آیم

وتو از  آبشخور رگهام.

لیز می خوری

بر موج های میانی ذهنم‌

 

آنچنان که سفالینه های تنم

میان این‌همه‌ صدا

میان ابجد چشمانت

هفت‌بار طواف می شود

وهفت در بسته باز

 

کسی چه می داند ؟

شاید با سمفونی  این‌ رود

نشت کرده ای در من‌

ودوباره دوباره

می ریزی بر تن تنهام

بر استخوان هام

لابلای کلماتم

آنچنان که جمعیتی از

کلمات کم می شود از من

و به انگشتانت اضافه

 

حالا به شکلی عجیب

سطرهای شکسته را تکانده

و بلند می شویی به دوست داشتنم

 

می رقصی  بر دهان سرنوشت

که از تو آب می خورد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

مریم گمار: شاعر، نویسنده و منتقد ادبی

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: