
چهار شعر از محمدحسین عابدی

محمدحسین عابدی سال 1347 در تهران متولد شده و فعالیت خود در عرصهی شعر، پژوهش ادبی و مطبوعات را به طور حرفهای از اوایل دههی هفتاد آغاز کرده است. از او تا کنون سه مجموعه شعر با عناوین "خوان کبود"، "دیگر دلی به دریا نمیزند" و "وتنم بودی" انتشار یافته است و چهارمین مجموعه از اشعار او را نیز نشر افراز به زودی منتشر میکند. او همچنین کتابی در بررسی شعر دههی هفتاد به رشتهی تحریر درآورده که بخشهایی از آن در سالهای گذشته در مطبوعات انتشار یافته است. عابدی به عنوان سردبیر با مجلات و نشریاتی چون "کلک"، "معیار"، "ندای قومس" و همچنین به عنوان دبیر بخش فرهنگی با روزنامههای متعددی نظیر اخبار، همبستگی، صدای عدالت و… همکاری داشته است.
دستم بگیر و گرفتارم كن
دستم بگیر و گرفتارم كن
كه هوای ماندنیتَرِ مَنی
هلهلهء هلالِ هر ماهی
كه خیال را از پسِ ابرهای هیاهو
هموار بر دلم راه میبَری
همدلِ هر راهِ ندیده
كه آرزوهایمان را به خود میخوانَد
و ترسهایمان را ز خود میرانَد
از استواری دلْ به لرزشِ دست
هیچ قلمی توانِ این تپشْ را بَر نمیتابد
تابْ تابِ گیسو، تبِ تَن، تَنیده بر نگاهم، تابْ تابِ گیسوْ تنِ مژگانت،
كه تَنَم را تَب میكند
بیا عزیز نیامدهء من!
شبهای پَرسه در سراسرِ شب
بی تو شب نمیشود
بیا همهمهء حضور ناپیدا!
این همه آزادی تنهایی را نمیتابَم
دستی میخواهم كه
تار بِتَنَد بر تَبِ تَنَم
رهایی را از تَنَم بتكاند
تنهایی را از تَنَم دربیاورد
برهنهام حالا هوای ماندنیترِ تَن
همهمهء هلالِ شب!
حَلالَم باش!
همدلِ هر راهِ نخفته!
تنهای پَرسه در سراسرِ شب
بی تو تَن نمیشود
تنانه بر تَنَم بِتَن
كه بی تو من نمیشود
دستم بگیر و گرفتارم كن!
31 مرداد 1387
این خبر، چیزی بیشتر از یك شعراست
عطر نفسش آمیخته با سلولهای پوستم
و چنان دلیرم كه هیچ سلولی مرا نمیترساند
و چنان كودكانه بر خدا شوریدهام كه خدا مرا دوست دارد
صبح، در حوالی تلفن بیدارم میكنی
و همهء دنیا خواب میبیند كه من چیزی بیشتر از یك عاشقم
كنار بساط این خبرها، خبر از آنسوی دنیا چنان واقعی از تلفن بیرون میآید و سینهاش مماس بر سینهام، چشم در چشمانم و لب بر لبانم و آغوش در آغوشم میخوابد كه تمام تمام شبكههای ماهوارهای دنیا یك لحظه مبهوت میمانند این خبر از كدام خبرگزاری بزرگ آمده است كه چنین وحشی است چنین بی تاب است و چنین زیباست؟
گیسوی لخت رهایش از كدام آبشار چنین دلكش میبارد بر عطش كویری این صبح؟
این خبر، چشمانش از كدام آسیای جنوب شرقی، این صبح را مینگرد كه دنیا چنین خواب مرا میبیند كه چیزی بیشتر از یك معشوقم و چیزی بیشتر از یك عاشق و چیزی بیشتر از یك شاعر
عطر نفسش آمیخته با من
این خبر چیزی بیشتر از یك شعر است
كه چنین كودكانه مرا بر دنیا شورانده است
و هیچ سازمان ضد شورش نمیداند این خبر از كدام خبرگزاری بزرگ در آغوش من است
محمدحسین عابدی
چهارشنبه 12شهریور ماه 1382
ساعت 11:20
عطر نفسش آمیخته با سلولهای پوستم
و چنان دلیرم كه هیچ سلولی مرا نمیترساند
و چنان كودكانه بر خدا شوریدهام كه خدا مرا دوست دارد
مرا كه روز چهارشنبه 12 شهریور ماه از چهار جانب جانم بر جهان تاختهام
قمار
باران به شكل تو بود
یك سال سكوت و بعد میبارید
دستم نمیرسد به آن آسمان اما
دست تو را كه میگیرم
انگار چند ستاره در مشتم پنهان كردهام
پنهان نمیكنم
این روزها برایم حكم آوردهاند از خود شخص خدا
كه عاشقی عاقبت خوشی دارد برای من
پنهان نمیكنم
كه هر بار میبینمت
ثانیههای پس از این
رو به رویم مینشینند
با هم گپی میزنیم و گاهی قماری
تو را دست كه میآورم
تمام ثانیهها را میبرم
بالا میرود این وقت
دستم به آسمان نمیرسد اما
دست تو را كه میگیرم
چند ستاره در مشت من است
شنبه 19/11/1381
سمفونی شرقی
موومان اول
زار میزند
هی چشمانم را!
هی چشمانم كه میبندم را!
گذشته از تلاطم بنگر كه بر سیاهی
آهی میرود آهی
با اولین تیك تاك، من بر ساعت مینشیند
بر نیمكت مینشینم با ترسی كه چشم میشود
سكوتی كه اشك در كلاس درس
تا جگر پاره پارهء درختی، تختهای سیاه شود با سینه روبه روی من بایستد
ومن با ترسی كه چشم میرود
بنگرم كه بر سیاهی، آهی میرود آهی آهی كه نوشته میشود:
بابا نان داد بابا بر تختهء سیاه سیاه سیاه جان داد
تخته بر تن میگذرد تابوت میشود
سیاهی بر تخته تخته بر تن
و درخت، گیسو میشود
تركه میكشد بر دستانم
دستانم نقاشی میشود:
گلهای سرخ
سرخی گونهها
سرخی لبها
و خوابهای سرخ
دستانم سرد میشود
یك بطر ودكا
میان دود سیگار مینشیند
با دود سیگار پنجرهای میكشم به اندازهء یك دختر
دختر مینشیند میان پنجره
و تنهایی كه از تاریكی نمیترسند
دیگر همهء دنیا پنجره است
من چه آسان دل میبندم
و این نسل چه زود میمیرد
سیگار تمام میشود
بچههای محل تمام میشوند
جنگ تمام می شود
زنی به خانه میرود
در آغوش عكسی میخوابد
در آغوش عكسی باردار میشود
دانهای كه هیچ سپیدهای توانیش نیست
وقتی كه فرشتهها نسلی را عقیم میكنند
تنها رگبار و صاعقه میتواند شكوفهای شود بر دل سخت زمان
موومان دوم
شبانه رقص میشود
انتهای رقص بوسه و روز مینشیند بر گونههای ما
گیسو ساده میشود چشم، معصوم
دل ، كولی و لب ، ترانه:
آی كولی هنوز زنده!
از لبان كدام ترانه برخاستهای؟
زنده و آرام مهتاب بر تنت دو ماه لرزان در لباس شب، جادوی قامتت
تو لب میگشایی
زمزمههایت گلی فراز زخمها بنگر كه بر سیاهی
مگر این اندوه را ترانهء تو پلی باشد آهی میرود گاهی
وقتی كه فرشتهها نسلی بر زخم زمان
تنها رگبار و صاعقه میتواند مرهمی
مرهمی بر زخم
مرهمی بر زمان
تنها رگبار و صاعقه
بنگر كه بر سیاهی
آهی میرود آهی
موومان سوم
چشمانم كه میبندم را چشم میگشایی
زمزمههایت پلی میشود فراز رودخانه
گذشته از تلاطم، زیر پای ما میگذرد
و صخرهها كوچك میشود
روزهایت پلی متلاطم از اندوه میگذرد
زار میزند
هی چشمانم را!
هی چشمانم كه میبندم را!
گذشته از تلاطم میگذرد از زیر پای ما
متلاشی میگذرد این روزها ازتلاطم
و باز پیوند میزنی تلاطمها را تنها را من و كودكی را
من با كودكی
قطره
قطره
می
نشیند
در
چشمانت
ترس میشوی
زخم میشوی
و بعد كنار من میایستی
دختری به بستر میرود
پسری از سلالهء شخمهای بی حاصل و ساقههای خشك
بكارت زمین را میدرد
گذشته از متلاطم شب از اندام میگذرد اندام، صاعقه میشود
باران میتند بر خشكهای تن
رعد مینشیند بر تنهای بندر
دانهای كه آفتاب و آبی را بشارت نمیدهد
وقتی كه فرشتهها نسلی را عقیم میكنند
تنها رگبار و صاعقه میتواند شكوفهای شود بر دل سخت زمان
چشمانم كه میبندم را تو چشم میگشایی
زمزمههایت پلی فراز رودخانه
تمام تلاطم گذشته زیر پای ما
و صخرهها كوچك
مگر این اندوه را ترانهء تو پلی باشد
موومان چهارم
محمد حسین عابدی
اسفند 1381