UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

گفت و گو با دل آرا تیو هنرمند رقصنده‌ی فلامینکو

گفت و گو با دل آرا تیو هنرمند رقصنده‌ی فلامینکو

به انگیره اجرای رقص فلامینکو دل‌آرا تیو، هنرمند ایرانی تبار در ونکوور

دل‌آرا تیو

اندوه و شادی در من حسی بر می‌انگیزند که دوست دارم از درون برقصم

دل آرا تیو، چگونه اسیر و شیفته رقص فلامینکو شد؟

ـ من از بچه‌گی خیلی رقص فلامینکو را دوست داشتم.  ما ایران بودیم و یک نوار ویدیویی را یکی از مادران دوستم آورده بود که در آن رقص فلامینکو داشت.  وقتی من آن را دیدم خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم و به نوعی این رقص مرا هیپنوتیزم کرد.

آن موقع چند سال داشتید؟

ـ فکر کنم ۹ – ۸ سال بودم.  بعد این ویدیو را از بس که نگاه می‌کردم، دیگه داشت پاره می‌شد.  خوب، برای من یک چیز خیلی دور از دسترس و دست‌نیافتنی‌‌ای بود. حتی وقتی که به کانادا هم آمدیم، رقص فلامینکو نبود.  تا این که یک روز مادرم به من گفت که در خیابان کامبی ونکوور، کلاس رقص فلامینکو دیده است و من باورم نمی‌شد.  به هرحال رفتم و مدرسه‌اش‌رو دیدم. آن موقع ۱۸ سالم بود.  ولی کلاس‌هاش خیلی گران بود.  نمی‌توانستم بروم و پدر و مادرم حاضر نبودند که هفته‌ای ‍۱۰۰ دلار بابت کلاس رقص من بپردازند.  تا این که صبر کردم و رفتم دانشگاه UBC و بعد وام دانشجویی گرفتم و پول کلاس‌ها را با وام دانشجویی می‌پرداختم.

چند سالگی به ونکوور آمدید؟

ـ تقریبا ۱۲ سال‌ام بود.

دل‌آرا تیو

مشکلات پیش‌رو تا رسیدن به این مرحله از هنر رقص فلامینکو چه بود؟ و اکنون چقدر این مشکلات کاهش یافته است؟

ـ مشکلات زیادی داشتم.  یکی از مشکلات این بود که اصلا برای خانواده‌ی من با توجه به این که رقص و موسیقی را خیلی دوست دارند، ولی برایشان و ما ایرانی‌ها رقص فلامینکو چیزی نیست که با آن بتوان تأمین زندگی و امرار معاش کرد.  چون این رقص به عنوان تفریح و خوش‌گذرانی یا یک حالت ورزش تلقی میشه.

یعنی به شکل هنر به آن نگاه نمی‌کنند.

ـ دقیقاً.  به عنوان این که یک دختر ایرانی برود مثلا هنر رقص را به عنوان شغل انتخاب کند.  یعنی این به درد بخور نیست و باید یک چیز مطمئن‌تر و آینده مطمئن‌تری را دنبال بکند.  آن آینده مطمئن‌تر هم همیشه باید چیزی باشد که آدم برود دانشگاه مدرک لیسانس و دکترا بگیرد و از این حرف‌ها.

نکته دیگه هم این بود که وقتی در میان جمع ایرانیان، جلو دوستان و آشنایان همیشه می‌پرسند خوب چه تحصیل می‌کنی؟  من حتی جغرافی هم می‌خواندم و وقتی می‌گویم جغرافی، همه می‌گویند؛ آ. . . خوب . . . انشاءاله موفق باشی.  مثلا اگر علوم نباشد و یا یه جوری مثلا دندانپزشکی نباشد، انگار اوضاع آدم خیطه و به جایی نمی‌رسه، بعد اگر بگویی رقص، که دیگر هیچی دهن‌شان باز می‌ماند.  من احساس می‌کردم همیشه وقتی از مادر و پدرم می‌پرسند؛ خوب دل‌آرا جان در اسپانیا درس می‌خواند و یا در اسپانیا چکار می‌کند، من فکر می‌کنم پدرم خجالت می‌کشید بگوید که دخترم آموزش رقص می‌بیند.  این‌ها بیشتر مشکلات فرهنگی است.  همین که من خودم را به اسپانیا برسانم آن هم به تنهایی، بدون پول، بدون کار، بدون ویزا، خیلی‌خیلی سخت بود.  من از این خونه به آن خونه، از این مبل به آن مبل، بعدش هم به مادر و پدرم نمی‌گفتم که چه بلاهایی به سرم می‌آمد.  بعدش هم همه سختی‌ها‌رو تحمل می‌کردم.  می‌دانستم یک روزی به هر حال این مسائل آسان‌تر می‌شود و به قول ایرانی‌ها؛ توکل به خدا خیلی داشتم.  بدون ترس می‌رفتم جلو با این که هیچ کس‌رو در این شهر نمی‌شناختم، پول هم نداشتم می‌دانستم یک چیزی از من نگهداری می‌کند.

مادرید رفتم، بارسلون رفتم.  کسی مرا نمی‌شناخت.  خانواده‌ی دوستِ دوست من مثلا به من پیشنهاد می‌داد که با ما بمان تا کار پیدا کنی.  بعد یکهو کار پیدا می‌شد.  ولی از نظر پولی برای من خیلی خیلی سخت بود، چون مادر و پدرم کمک مالی به من نمی‌کردند چون دلشون می‌خواست که من سختی بکشم و برگردم.  با این که آدم در یک کشور دیگر مثل اسپانیا غیرقانونی اقامت داشته باشد، نه می‌تواند کار کند و نه می‌تواند کشور را ترک کند چون نمی‌تواند دوباره به آن کشور باز گردد.  هر وقت که از طرف و نزدیک مرز رد می‌شدم، تنم می‌لرزید.

چه چیزی در هنر رقص فلامینکو بود که دل‌آرا این همه مشکلات را تحمل کرد؟

ـ در درون آدم چیزی، حسی به وجود می‌آید که آدم از هیچ طریقی یا روش دیگری نمی‌تواند با آن ارتباط برقرار کند: این حس در آدم هست که در بعضی‌ها به صورت موسیقی بروز پیدا می‌کند و در بعضی‌ها از طریق رقص یا نقاشی و یا واژگان در شعر.  ولی در درون من به ویژه موسیقی و آواز یک حسی را به وجود می‌آورد تا تمام بدن من از جایش بلند بشود و به حرکت موزون رقص در بیابد و نمی‌توانم بنشینم و آن حس را در درونم سرکوب کنم و نگهدارم.  باید یک جوری آن را ارایه بدهم و بیرون بریزم.  خیلی‌ها فکر می‌کنند که فلامینکو همیشه شاد است یا حالت مثلاً. . . چه جوری بگویم قر دادنی هست و از این حرف‌ها.  ولی فلامینکو بیشتر آهنگ‌هاش حزن است و بعضی وقت‌ها مثل اذان می‌ماند.  مثل تحریرهای آقای ناظری و یا شجریان که آدم فکر نمی‌کنه اصلا با یک چنین آهنگ‌هایی می‌شود رقصید.  و این جور آوازها می‌تواند خیلی غم‌انگیز باشد.  حتی شعرش هم غم‌انگیز باشد و یا این که شاد باشد.  اندوه و شادی در من حسی بر می‌انگیزند، که دوست دارم از درون برقصم.

در واقع بازتاب درونی شادی‌ها و اندوه‌های یک فرد می‌تواند در رقصی به نام فلامینکو ارایه شود.

ـ بله.  دقیقا همین طور است.

دل‌آرا تیو

چه کسانی استادهای شما بودند و با چه افرادی این رقص را یاد گرفتید.

ـ در ونکوور من نزد آقای اسکار نیتو و خانم کاساندرا شروع کردم و خیلی معلم‌های خوبی بودند و خیلی من را دوست داشتند ولی من بیشتر می‌خواستم یاد بگیرم و این کلاس‌ها برای من کافی نبود.  احساس می‌کردم من آن رقص و حس واقعی‌اش را می‌خواهم. برای این که در غرب – از همین ونکوور صحبت بکنم – یادگیری این رقص خیلی گران است و بیشتر برای کسانی است که کار خوب دارند با درآمد بالا که قشنگ پول در می‌آورند.  اینها، بیشتر شاگردان، خانم‌هایی در رده سنی ۴۰ تا ۵۰ سال بودند و همه مهندس و آرشیتکت، وکیل و پزشک بودند.  شغل‌های خیلی خوب داشتند و برایشان یک حالت تفریحی و سرگرمی داشت که می‌آمدند به کلاس. هیچ کدام آن‌ها، رقصنده نبودند.  ولی من احساس می‌کردم که تو کلاس‌ها به اندازه کافی یاد نمی‌گیرم. معلمم‌ خیلی کوشش نمی‌کرد تا ما بیشترین سعی و تلاش خودمان را بکنیم، چون مردم می‌آمدند برای تفریح و سرگرمی نه برای این که از خودشان مایه بگذارند و یک هنر را یاد بگیرند.

در واقع روح آن رقص فلامینکو و اصالت این هنر را در این کلاس‌ها نمی‌دیدید.

بله! همین طور است.  اصلاً برای من یک آرزو بود که بتوانم بنشینم کنار آن پیرمردهایی که می‌نشینند توی بار یا چارپایه می‌گذارند بیرون جلوی در خونه‌ها و در کوچه آواز می‌خوانند یا آن خانم‌های چاقی که با پیش‌بند تو حیاط خونه، مشغول جارو زدن هستند و شروع می‌کنند به آواز خواندن.  کسانی که در عروسی، توی خیابان، توی جمعه خوب می‌خوانند و می‌رقصند، برای من آن فلامینکو دارای ارزش و اعتبار بود و هست.  از ته دل و جان است.  چون آن نوع فلامینکو که خیلی‌ها در آمریکا و یا جاهای دیگر برایش تبلیغ می‌کنند، این است که لباس‌های خیلی چین‌دار و گل به مو و . . . که واقعا زیباست همه‌اش.  ولی این بیشتر آن چیز بیرونی‌اش است نه حس درونی‌اش.  فلامینکو در واقع از آدم‌ها بیچاره و کولی‌های زجر کشیده‌ای برمی‌خیزد که اصلا نه پول داشتند لباس بخرند و نه هیچ چیز.  روی خاک می‌رقصیدند.  برای من آن صالت مهم بود که از ته دل بیرون می‌آمد.  خیلی دوست داشتم به آن بخش دسترسی داشته باشم.

استادهای شما در اسپانیا چه کسانی بودند؟

ـ استادهای خیلی زیادی داشتم ولی یکی از مهم‌ترین آن‌ها خانم «این ماکولادا اورتگا» است که در اجرای برنامه شنبه‌شب ۲۸ آوریل در ونکوور با من خواهد بود. من خیلی دوستش دارم و خیلی از ایشان بیشتر از معلم‌های دیگر یاد گرفتم.  برای این که خیلی اهمیت می‌داد به موسیقی فلامینکو.  برای این که ما یاد بگیرم چه جوری با موسیقی برقصیم، همیشه در کلاس‌هایش گیتار داشت و خودش می‌خواند تا ما گوشمان عادت کنه به مقام‌های فلامینکو.  این خیلی‌خیلی مهم بود.  برای این که در فلامینکو آدم بتواند خیلی حرکات زیبا داشته باشد و حرکات زیبایی اجرا کند، برای خوبی این کار باید با موسیقی همراه باشد، یا هارمونی داشته باشد.  این در فلامینکو خیلی سخت است.  این خانم با این کار، به ما این آزادی را می‌دهد تا ما بتوانیم هرچه دل‌مان می‌خواهد، حرکات را از نظر موسیقی هم درست انجام بدهیم.

به عنوان یک ایرانی تبار کانادایی که رقص فلامینکوی اسپانیایی را می‌آموخت، چه بازتابی در میان هنرآموزان این رشته در اسپانیا داشت؟

ـ اتفاقا خیلی جالب است.  برای این که کسانی که بور و آمریکایی هستند، خیلی وقت‌ها دوست دارند بگویند که ما پدر و مادرمان مثلا جهود بودند و با فلامینکو در ارتباط هستند.  من همیشه می‌گفتم ایرانی‌ام.  من خیلی با غرور می‌گویم ایرانی‌ام.  برای این که احساس می‌کنم اولا که آواز فلامینکو از آواز ایرانی و هندی می‌آید.  احساس می‌کنم که من مال همین فلامینکو هستم.  یعنی فلامینکو هم به فرهنگ من تعلق دارد.  خود رقصنده‌های فلامینکو هم می‌بینند که مثلا من مثل آمریکایی‌ها و آلمانی‌ها و یا غیراسپانیایی‌‌ها نیستم.  حتی طرز رقص من هم مثل آنها نیست.  در رقص‌های فلامینکو نمی‌دانم چگونه منظورم را بیان کنم، از نظر تکنیکی خیلی هم تمیز می‌رقصند ولی آن روح رقص فلامینکو ارایه نمی‌شود.  من فکر می‌کنم با کسانی که کار کردم، این روح و حس رقص فلامینکو را در من می‌بینند. چون واقعا در درون من هم هست.  درست همان طوری که در درون یک رقصنده فلامینکو اسپانیایی است.

پیام‌تان به کسانی که علاقه‌مند به این رقص هستند و حرف‌هایی که برای هم نسل‌های خودتان دارید

ـ من واقعا فکر می‌کنم که علیرغم سختی‌هایی که کشیدم، عمیقاً خوشحالم به هنری که از ته دل علاقه‌مندم و همه سختی‌هارو برایش کشیدم، و امروز به آن رسیدم.  هر چقدر هم دور و بری‌های من آن چیزهایی که من از این هنر می‌دیدم و آن‌ها نمی‌دیدند، اجازه ندادم که روی اراده من اثر بگذارد.  واقعا باور داشتم به کارم.  می‌دانم که چیزی که آدم اگه از ته وجودش بخواهد و سعی کند، به آن می‌رسد.  بین ایرانی‌های خودمان خیلی‌ها  دنبال کاری که به آنها می‌گویند آن درست است، می‌روند.  داخل پرانتز (درست است) از نظر اجتماعی و یا مادر و پدرشان به آن‌ها می‌گویند درست – انجام می‌دهند. و خیلی‌ها از زندگی‌شان ناراحتند چون اصلاً کارشان را دوست ندارند، یا این که عادت کردند به کارهایی که زود به سرانجام برسد. مثلاً مدرک‌شان را در طی دو سال بگیرند و شتاب دارند به جایی برسند. مثلا فوق‌لیسانس را باید هرچه زودتر در ۲ سال تمام کنند یا لیسانس را هرچه زودتر باید ۴ ساله تمام کنند.  همه چیز حالت فشرده دارد. همیشه رشته‌های فشرده. هیچ کس از میان هم سن و سال‌های من حوصله‌ی این که یک چیزی نتیجه‌اش را مثلا بعد از چندین و چند سال بگیرند، ندارند. همیشه نتیجه‌ی سریع می‌خواهند.  البته این فقط مختص ایرانی‌ها نیست.  دیگه حوصله چیزهایی را که سالیان سال طول می‌کشد تا نتیجه داشته باشد، کسی خیلی نداره.

 

احساس می‌کنم که ایرانی‌ها به نوعی به خاطر داشتن حس مشترک با موسیقی فلامینکو، با آن ارتباط برقرار می‌کنند. 

بله.  بیشتر آوازش همان طور که گفتم خیلی شبیه ماست.  خیلی از مقام‌های موسیقی را مثلا پدر من که در موسیقی کار می‌کند و موسیقی فلامینکو را می‌شنود می‌گوید این مقام شوشتری ماست.

  • یادآور می‌شویم که برنامه رقص فلامینکو با هنرمندی دل‌آرا تیو، دومینگو اورتیگا و اینماکولادا اورتیگا، فردا شب ۲۸ آوریل، ساعت ۸ شب در سالن کی‌مک سنتر واقع در شماره ۱۷۵۰ خیابان ماترس – وست ونکوور اجرا می‌شود.

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

خانه | >> واپسین نوشته‌ها

هادی ابراهیمی رودبارکی؛ شاعر، نویسنده و سردبیر هفته‌نامه شهرگان آنلاین؛ متولد ۱۳۳۳- رشت و ساکن کانادا - استان بریتیش کلمبیاست.

فعالیت ادبی و هنری او با انتشار گاهنامه فروغ در لاهیجان در سال ۱۳۵۰ شروع شد و شعرهای او به تناوب در نشریات نگین، فردوسی، گیله‌مرد، گردون، شهروند کانادا و شهرگان ونکوور چاپ و منتشر شد.

ابراهیمی همراه با تاسیس کتابفروشی هدایت در سال ۲۰۰۳ در نورت ونکوور، اولین انجمن فرهنگی-ادبی را با نام پاتوق فرهنگی هدایت در همین سال به‌همراه تعدادی از شاعران و نویسندگان ایرانی ساکن ونکوور راه‌اندازی کرد که پس از تعطیلی کتابفروشی هدایت در سال ۲۰۰۷ این انجمن با تغییر نام «آدینه‌ شب» برای سال‌ها فعالیت خود را بطور ناپیوسته ادامه داد.

هادی ابراهیمی رودبارکی از سال ۲۰۱۰ رادیو خبری فرهنگی شهرگان را تاسیس و تا سال ۲۰۱۵ در این رادیو به فعالیت پرداخت.

از ابراهیمی تاکنون دو کتاب شعر منتشر شده‌است:

«یک پنجره نسیم» - ۱۹۹۷ - نشر آینده - ونکوور

«همصدایی با دوئت شبانصبحگاهی» نشر بوتیمار - ایران

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: