
سه اثر ترجمه از فرشته وزیری نسب

فرشته وزیری نسب در سال ۱۳۳۸ در کرمان متولد شده و در رشتههای فیزیک و ادبیات انگلیسی تحصیل کرده است. او بعد از اخذ مدرک کارشناسی ارشد ادبیات انگلیسی در سال ۱۳۷۰ تا زمان ترک ایران در ۱۳۸۰ در دانشگاههای مختلفی در ایران زبان و ادبیات انگلیسی تدریس میکرده است. رساله دکترایش را در دانشگاه گوته فرانکفورت در زمینه ساختار شکنی در آثار نمایشی ساموئل بکت، تا م استوپارد و کریل چرچیل نوشته و مدتی نیز در این دانشگاه نمایش معاصر انگلیس را تدریس کرده است. فعالیت در زمینه ترجمه را از سالهای ۷۰ شروع کرده است و تا به حال سه نمایشنامه، تعدادی داستان کوتاه، شعر و مقاله ترجمه کرده است. از او همچنین شعر، داستان و مقالههایی در مجلههای داخلی چون سینما تئاتر، فصلنامه فرهنگ و هنر کرمان، پایاب، چیستا، کرمان و مجلههای اینترنتی چون تاسیان، پیاده رو، ماهنامه کندو، جن و پری و رادیو زمانه منتشر شده است. از مقالههای او میتوان به “آرمانگرایی و ایبسن”، “پست مدرن و تئاتر” (سینما تئاتر)، “فرا فرهنگیت” (اثر)، “نگاهی به دیدگاههای لیوتار در مورد موقعیت پست مدرن” (پیاده رو)، “بحران و اصلاحات: نگاهی به مقاله “عشق و پول” ریچارد رورتی (ماهنامه کندو)، زبانپریشی و روانپریشی: نگاهی به شعر “…کافه/داغ” نوشته سعیده کشاورزی (ماهنامه کندو) و “زیبا شناسی زنانگی در فیلم زنان بدون مردان” (رادیو زمانه) اشاره کرد. علاوه بر این در زمینه بازیگری، داوری و نقد تئاتر هم فعال بوده است. برگزاری جلسات نقد داستان و نقد ادبی در کرمان و فرانکفورت، پایهگذاری انجمن نمایش کرمان به همراه دکتر بهزاد قادری و دکتر یداله آقا عباسی و ایراد چند سخنرانی در این انجمن، و بازی در چندین تیاتر از جمله “آن شب که تورو زندانی بود” و “سایه یک مبارز” از سایر فعالیتهای اوست. در حال حاضر به کار ترجمه و نوشتن اشتغال دارد و با ماهنامه اینترنتی کندو به عنوان دبیر بخش نقد همکاری میکند.
نلی زاکس همیشه در نامههایش به پل سلان شعری هم میفرستاد. این شعرها نشانگر نومیدی و غم فراوانی بود که در زندگی احساس میکرد چون که هرگز نتوانست خود را از دست خاطرات هولوکاست برهاند. از این جهت نزدیکی زیادی بین او و پل سلان وجود داشت. و به همین خاطر هر دوی آنها مشکلات روانی بسیاری داشتند و ده سال آخر قبل از مرگ مدام کارشان به بیمارستانهای روانی میکشید. تقریبا یک سال بعد از ملاقات در زوریخ نلی زاکس شعر زیر را برای پل سلان به پاریس فرستاد:
چه کسی صدا میزند مرا؟
صدای خودم
چه کسی جواب میدهد؟
مرگ
به اردوگاه خواب
فرو میرود دوستی؟
آری
چرا هیچ خروسی نمیخواند
در انتظار است تا بوسه اکلیل کوهی
بر آب شناور شود
چیست این؟
دم از یاد رفتگی
که زمان از آن مرگ میگیرد
کشته شده به دست ابدیت
چیست این؟
خواب و مرگ خصیصهای ندارند
و سلان در نامهای به تاریخ ۱۳/۹/۱۹۶۱ جواب این شعر را این طور داد: دورمان خیلی خالی شده نلی، روزگار خوبی نداریم.
***
شعری از چارلز بوکوسکی
همین چند وقت پیش بود
دم صبح
پرندههای سیاه روی سیم تلفن منتظر بودند
و من ساندویچ دیشبم رو
که یادم رفته بود میخوردم
ساعت شش صبح
یکشنبهای آروم
یه لنگه کفشم سر بالا
وایساده بود یه گوشه
یکی دیگه هم یه وری
افتاده بود یه گوشهی دیگه
بعله، بعضی زندگیها ساخته شدن
که ضایع شن
***
نبودن شاید بودن بدون توست
شعری از پابلو نرودا
نبودن شاید بودن بدون توست
بدون رفتن تو که چون گلی آبی رنگ
برش میدهد نور ظهر را
بدون گذشتن تو از میان سنگها و مه
بدون آن مشعلی که در دست بلند میکنی
مشعلی که ممکن است دیگران طلاییاش نبینند
و شاید در باور کسی نگنجد که گل کرده باشد
این سرآغاز درخشان گل سرخ
و سپس آمدنت، یا بودنت، ناگهانی و الهام گونه،
که با آن زندگی را بشناسم، و فروغ گل سرخ را ، و گندمهای نسیم را
و به دنبال آن بدانم که هستم چون تو هستی
و در نتیجه “بودن” توست که من هستم و ما
و به خاطر عشق
تو، من، ما، جان میگیریم