
سرودههایی در همبستگی با روزنامهنگارانِ دربند

به سلامتی زندانیهای بی ملاقاتی
پشتت خمه از غصّه و این درد صافت کرد
دستات پر از میلهست، زندون اعترافت کرد
چشمات کبوده، خاطراتت ردّ خون داره
این روزهای بیملاقاتی جنون داره
بیرون سلولت هوا خوردی، هوا غم داشت
این خونهی بی مرد انگاری هوا کم داشت
اخبار پخشت کرد امشب روی میز ِ شام
که اعتصابت کرده دنیامون ولی تنهام
تنها، کنار حرف حقّی که زیادی بود
سلولهای مُردهای که انفرادی بود
با عکسها موندم، برات از خونه میگفتم
از روزنامه که تو رو می خونه میگفتم
از نامه و حرفات تا اخبار کشتنها
تا تیتر بودن از تو، ممنوعه نوشتنها
تا هر ستون پر میشد از تو، ترس از ما ریخت
که دردها سر رفت امّا…
سقف دنیا ریخت
فریادهامون دفن میشد، دردها موندن
که مَردها پوسیدن و نامردها موندن
طوفانمون خوابید، حتی بادها هم مُرد
خواب زمستونی تو رو از یادها هم برد
من موندم و عکسی که این دستام قابت کرد
من موندم و این خونهای که اعتصابت کرد
حالا غمت شبنامهی یک نسخهای میشه
دستات یخه، بغضت ولی همدست آتیشه
دلتنگتم، دلتنگ مردی که نمیترسید
از بازجو هم که نمیشه حالتو پرسید