
دو شعر از سعیده پاکنژاد

۱

سعیده پاکنژاد
دایرهی پرسشها،
نبضام کند میزند.
گلهای کاغذی باغچه
دلتنگی
چای خوردن تا حد مرگ
و سیگاری پر از دیوانگی.
دود
تا نهایت آسمان بیرنگ
و
جسد دختران همسایه
سفیدند در میان دسته گلهای سرخ
سرخاند در میان سفیدی بیپایان.
اگر پی جواب نمیگشتند خوشبخت میشدند.
چشمام راه میکشد
کدام پرسش جواب خواهد داشت؟
آخرین صدا از کدام گلوله شکل خواهد گرفت؟
اگر در مرکز ثقل پرسشها نمیایستادم،
شاید خوشبخت میشدم.
دوباره گریه میکنم
بوی تو از همین خاک میآید
نورها همه به شب ختم میشوند
و قطرهای بیقرار از دهان قناری چکه میکند.
برمیخیزم
نمیخواهم مرکز دوایر بیحجم باشم
سفر خون را دوست ندارم.
چه کسی
یک فنجان چای
زیر درخت انجیر
مهمانام میکند
کدام شما؟
بگویید.
۱۴/۷/۹۶
[clear]
[clear]
[clear]
۲
[clear]
آبها از خاورمیانه خستهاند
پرندهها بوی خون را دوست ندارند
و جهالت اولین لایهی این خاک است.
فکرم را از چهارچوب مرزها بیرون میکشم
چه کسی از حماقت نشئه میشود؟
آزادی از چشمان پرستوها میچکد
وقتی از آشیانههای کهنهشان کوچ میکنند
و دستهای سفید نوزادی پشت درهای مشبک
در سرخی افقهای تیره
ویران است.
۲۹/۷/۹۶