
شعری از علی جانوند

[clear]با لبهای آماسیده
با انگشتهای شکسته
نفسهای بریده بریده
با سرنای گُرگرفته
چهّمّری بنواز
موسم گیسبُران شاهو، دالاهو
چّهمّری بنواز
در این پاییز یکشبهی بیستون
برای دلهای خزان رسیده و بغضهای حبس شده
چهمری بنواز
در کُتلکوب سواران کرماشان
چهمری بنواز
دختران گیسوبریدهی ذهاب
برگذرگاه سّرمیل خونابه میزدایند
ازشقیقهی پاطاق
از پیشانی زخمی بازیدراز
از کمرگاه شکشستهی دالاهو
چّهمّری بنواز
با داغی از نشان برادر
با زخمی از فروکوفتگی پدر
غم فروخوردهی یادگار خواهر
حسرت تقلای به زیستن مادر
چهمری بنواز
تا اندوه را تاب بیاورد فرزندکورد
تا یارسان دوباره جمع ببندد
نا جمجمهی تنبور
از کرداریار
از حق و هو گرم شود
تاذات پاک عشق
اجاق خاندان را شعلهور
تنور نیشتمان را روشن
و ساج دودمان را دوباره گرم کند
چّهمّری بنواز
تا رولهی ایران
تا کرماشان دوباره برخیزد
کورد غمهایش رادرجمع میرقصد