
چند سروده کوتاه از:خالد بایزیدی(دلیر)


خالد بایزیدی – دلیر
۱
دیگرهرگز!
به پدرم نمی گویم:
برایم خانه ای بسازکه…
در…
پنجره…
دیوار داشته باشد؟!
ازاین به بعد
خانه ای می خواهم:
بی در…
بی پنجره…
بی دیوار…
[clear]
۲-
آه…!
اگر دروپنجره و
دیوارنبودند
الان مادر و خواهر وپدرم
زنده بودند
[clear]
۳
ازبوی خاک غربت
بوی خاک دیارم
به مشامم رسید
گاه که خواستم:پروبال بگشایم
وباخاک مقدس اش
تیمم کنم
دیارم باخاک
یکسان شده بود
[clear]
۴
نیمی از اندوه وغمم را
به موج های دریا سپردم
ونیمه ی دیگر رانیز
به پائیز
که زیباترین گلهایم را
درزیر برگهای زرداش مدفون کرد
دیگرهیچ برایم باقی نمانده بود
چزبادکنکی رها
درآسمان مه گرفته ی دیارم