
«خط فقر موشها»

شاید اهریمن بە پا اُفتادە باشد
و در تاریکی ظهر هنگام کمربند خود را شُل کردە باشد
بِسان سگی کە کە پانادول میخواهد
در راە منفعت توالتی معصوم و بیچارە!
شاید این آخرین دیدار باشد
کە نسخە هیچ پزشک روانشناسی تنها نماند!
هیچ کس تلاش عشق را نمیبیند در سطل آشغال
آن هنگام کە دختری افسردە دسمال بینی خود را تقدیمش میکند
گوشەِ افسردە اطاقها خودکُشی میکنند
مادر در آشپزخابە هوار میکشد
و مرگ پدر را میرُباید!
این حجم از حضور متعفن گُلها در بلوارها و خیابانها
سَندی را برای خورشید و پیامی برای این سرمای راهزن ندارد
کە در پَهنای اِسفالتها کمین گذاشتەاند.
سلسلە مراتب سرطان و رگهای پوسیدە
بِسان پرندگان کە اصالتش از جنس خلت اول صبح!
زندگی زیباست از زاویەای رو بە زوال
بِسان لبخند دوور و دراز اهریمن کە بە پا اُفتادە
شاید کمربندش شُل نباشد
و همراە جویهای آب از فاضلابِ سوسکها و خط فقرِ موشها سخن بگویند!