
چند شعر از عصمت حسینی

عصمت حسینی: متولد آبادان سال۱۳۳۵
تحصیلات کارشناسی زبان و ادبیات فارسی
داستانهای چاپ شده از ایشان درروزنامههای پیام شمال، عصر پنجشنبه، (شماره ویژه ادبیات خوزستان). یادداشتی بر رمان رازی در کوچه ها از خانم فریبا وفی با نگرش «چهره مردان در آثار نویسندگان زن» و رمان کوتاه، «در من فیلی خفته است» از نویسنده و مترجم خانم «ثنا نصاری» و چند داستان در نشریات مختلف به چاپ رسانده اند.
دو مجموعه داستان به نامهای “بخواب تا من حرف بزنم” و ” آن دست پل” از ایشان به چاپ رسیده
تقریبا نیمی از داستانهای هر دو مجموعه پسزمینه جنگ دارند و بقیه با موضوعات مختلف اجتماعیاست.
۱
خاکی و اصیل و کهربایی هستی
نوری و زلالی و خدایی هستی
شاه بیت غزل….نه….محکم تر از آن
تو مصرع آخر رباعی هستی
۲
ابریشمم, به قامت قانون زلزله
سُرخَم, چو چشم پر از خون زلزله
موجم که میدوم اما, بسوی ویرانی
کوهم ولی, نشسته به کانون زلزله
۳
در هر رگ من هزار کودک به فغان
سلول به سلول تنم سُرب روان
عمری است رقیب نابرابر هستیم
من کودک پا گرفته, این عمر دوان
۴
چون قله بی فاتحی ای مرگ! چرا؟
طوفانی و ما نهال بی برگ !چرا؟
بیتابی گردبادی و میچرخی
در کلبه و کوخ و قلعه و ارگ! چرا؟