
یک شعر از علیاکبر جانوند
های شهریبان!
اسمر!
گلرو!
همایون!
ترانهی ما را ندیدهاید؟
گماش کردهایم
مادرم ایران
شادی صدایش میکرد
باران که میبارد در پاییز
عطر او پخش
و سبزههای وطن جوان میشوند
باد بهاری
چلچلهها،
چک چک شبنم
در محاق ماه
و سوسوی ستارهها
شادی را
شهر به شهر
کوی به کوی
زمزمه میکنند.
ترانهی ما شادی،
گماش کردیم
شهریبان، اسمر، گلرو، همایون!
کسی او را
گوشهای،
آوازی
بخواندش که بیاید
شب است اینجا هنوز مفتشان امید را رد میزنند
کوی به کوی و خانه به خانه
شبی
یا روزی
روزنهای خواهیم بافت
شادی به خانه باز خواهد گشت
دست در دست امید همراه آزادی!
ع.الف.جانوند