
یک شعر از علیاکبر جانوند

تجربهی بی بارانی بود
و سراب سرد؛
رویای بهار!
برملا شدن کذاب،
با برآمدن آفتاب آگاهی
_این که، توهمی بیش نبود مینوی موعود اجباری_
شغالها زوزه کشان
تمام تابستان،
حبهها را جویدند
تمام فصول،
ماتحت بر زمین سایدند
غوغاسالار،
انگور را تکفیر و شراب را بدنام!
تاک را مستحق اشد مجازات دانستند
_هفت بار سوختن زیر دیگهای بیشمار شلهزرد در ملاعام _
شفقت و رئوفت نامهای دیگر کشتارجمعی
روزگار کند،
با دوغ و دروغ دوشاب سر شد
خیالها،
یکی پس از دیگری باطل
قحطی،
نام مستعار سالهای بیبرف و برکت
تا ایمان بیاوریم به باورهای سرد سخت تاکیدی فروغ!
بارانی نبارید بر
پائیز خزان زدهی زخمی
رخسار اشکآلود رویا را
تنها،
دستهای جوان امید پاک
و به جای هر تاک افتاده،
هر تاک زخمی،
هر تاک داغ دیده،
صدها نهال سرخ و سپید و سبز
سر برآورد
زیر هر
صبر و سنگ،
تاوان و تحمل،
هزاران جوانه جوشید
چشم تا چشم
تاکستان سرسبز
سردابه دوباره
لباب از خمرهی نور و انگور
نعرهی مستانه،
طنین انداز
وطن
جوان
و جاودانه خواهد ماند
مادامی که
رودرروی اهریمن
ایستادهای
عاشقان نامت را
بر دیوارها تکرار
و تاکها
به بالای تو
به گیسوی تو
میپیچند!
ع.الف.جانوند مهرماه ۱۴۰۱