
سه شعر کوتاه از مجید میرزایی

۱
در چارشنبه سوری ما
تنپوشهای اجباری
تحقیر و ترس و تخطئه و تردید
میسوزند.
و کودکان و دخترکان
پرّان فراز پشتهٔ آتشها
میخوانند
« پایان اقتدار زمستان است
گیسو فشان که وقت باد بهاران است!»
۲
ژاندارکهای دیار من
می رقصند
در پیش آتش دشمن
بی جوشن!
از شعلههای روسریهاشان
میسوزند
اندوه و ترس و دارهای کهن
رقصان به زیر پرتو ستاره آزادی
در پویشی به سوی زندگی روشن!
۳
با مشعلی فروزان
از شعلههای شال دختران جوان
برکف
از غارهای وحشت اعصار
میگذریم
و میگریزند
خفاشهای پیر خونآشام
از نور و شور و سرور
وز روشنای شعور!