
دو شعر از زهره ضیایی

۱
ای در خود جا داده سینههای بسیار را
شب!
ماه کبود دربدر سینه خیز را، شب!
چشمههای نور را از دلت
بتابان
صور تنگ و تاریک
بشارت نور میخواهند
بکارت تنگه را
به وقت
شکوفایی و چرخیدن بابونهها به روز و طلوع
سحر شبحهای بدنهاد از سوی گلبرگ و باد
از عنصر بابونه رد خواهد شد
به شکستگی در کاکتوسها
از بلندای حصار
تن روشن رهگذری
تپههای شتاب را نمایان میکند
که بر هر ساحل و تکیهاش
لمیدهای بر کاسنیها طراوت و ورد زمزمه میکند.
۲
بر بام صبوریها و
کنارهگیری تار کلاغان از آونگهای سبز
دهکدهی یاس آب نخوردهای ست
در انتظار آبیاری غروب
که در جعد سرخ موی و
تنی سرمست در رگها به خواب رود
یاسها در شاهرگها نبضهای جهنده
تپنده و بلورین،
حریرها فلسهای نقره که میپوشند بدمستی و لغزانی را