
چند شعر کوتاه از محمود تقوى تکیار

- یک
سرانجام گفتیم
آن را که باید
من و تو
دل و عقل.
- دو
دریا
غرق در خود
کران تا کران
حیرت.
- سه
درى باز
درى بسته مىشد
تازه مىشد
درد مادرم.
- چهار
شبى خاموش
ساعتى بخوابم
خواب تو را نبینم
نیامده باشى هنوز.
- پنج
دوبارہ بر خودم آوار
پلی شدہام
از هیچ طرف
به هیچجا
کنار خودم ماندهام.
- شش
مىخوانمت
دهانم تلخ مىشود
از دل چگونه برانمت
خارى و
ریشه در خونم دارى.
- هفت
شب
همه شب
شبان و بیابان
تنهاترم
و ماه
مجابم نمىکند.
- هشت
آرام و
پر هیاهو
چه در سر دارد
ماه!
- نه
گرم و روشن
از اشتیاق تو و من
کلبهاى بىروزن
تا آفتابى نگردد
رازمان.
- ده
خاموش مىخندیدیم و
پنهان مىگریستیم
راز و نیازمان دیگر
رنگ و آوازی نداشت
سکوت
ادامه پیوند مقدر ما بود۔
- یازدہ
سخت است زاری
بر مزار دور
در دلم بیارام.
- دوازدہ
نوروز
انبوہ عزاداران
بر مزارهاى نو.
- سیزده
خودم بودم
در میانه راه
با تردیدى دیگر.
- چهارده
بى شیرینى دهانى
بر خاک میپوسند
لیموهاى ریخته
پای درخت.
- پانزدہ
بر تن خزه پوشاش دست کشید
دلتنگیاش را بویید
پا بر جاماندہ بود
خوج دار پیر
در حیاط خانه متروک۔
#محمود-تقوى-تکیار