
دو غزل از مرضیه رزازی

۱
از درون هرچقدر آواریم، در نظر خوب و خانه آبادیم
مهدِ آرامشی به رهگذران، در دل اما هزار فریادیم
پنجهی باد میکشد آرام، روی هر شاخ و برگ از این جنگل
شاخهها روی ساز او رقصان، تا همیشه موافق بادیم
بسکه خوردیم زخمههای تبر، از سرِ ما پریده مرغ سحر
با همه غصه باز هم شادیم، چونکه گفتند سرو آزادیم
مانده بر روی خاک نیمهی جان، کُندهها یادگاری از پدران
این چنین داغدیده و نگران، دل به این کشور کهن دادیم
رسم جنگل همیشه هم بد نیست، گاه گاهی بهار میآید
میشکوفد گلی به هر شاخه، ما درختان خانه آبادیم
۲
شد سخت کار ما به تن آسانی شما
ویران شدهاست خانه به دهقانی شما
قربانیان گله هزاران هزار گشت
وقتی رسید نوبت چوپانی شما
کج میرود قلم به نوشتن ز عدل و داد
صد آفرین به طرز قلمبانی شما!!
از عالمان گوشهنشین بیخبر شدیم
دیوان نشستهاند به دیوانی شما
چون گیسوان عاریه بیاصل و ریشهاید
هر گل زدید بر سرم ارزانی شما
چون سوزنید موذی و دجال چشم و شوم
با من چه کرد نقشهی شیطانی شما؟
راهی بود به رفتن و پایان خستگی؟
گر بگذرم ز راه مغیلانی شما