
«اعتبار در تعبیر و اعتقادِ به تصویر»

«اعتبار در تعبیر و اعتقادِ به تصویر» در دفتر شعر: «پیامبر باران» از اکبر بهداروند
غزل قالبی از شعر کلاسیک است که تا به اکنون در مشخصههای زبانی قابلتوجهی خودش را در بطن جامعه نشان داده است. تاریخی دیرینه دارد و تکلم آن شیرینه است و به دو بخش غزل دیروز (آرکائیک) و غزل امروز (آکادمیک) تقسیم میشود. کهنالگو و خرد جمعی و فلسفی دارد و شُعرا در چارچوب پارادایم غزل به سُرایش میپردازند. زبان جامعه است که زبان امروز و دیروز میباشد و بسترها و نشانههای طبیعی در شکلگیری زبان و حالات رفتاری و اندیشهای این ژانر ادبی مؤثر هستند. حرکت اجتماعی و فرهنگی و حتا حرکت زبان جامعه به سمت صنعت و فنآوری و جهانِ مدرنیته تقریباً زبان غزل را دچار گویه ها و سویههای تازهتر با مضامین بکرتری نیز کرده است. غزل دیروز غزل عشق، تغزل و عرفان بود و هست و البته طبیعت در دامنهی دامانِ این نوع غزل زیست مندی دارد اما غزل امروز و یا به تعبیری غزل معاصر که شُعرایی چون شهریار، ابتهاج و افرادی در دورهی دوم معاصر چون سیمین بهبهانی و حسین منزوی و غیره از حیث ساختار فرهنگی و بافتار زبانی این نوع ژانر ادبی را با تغییر و تطور مواجه ساختهاند بهطوریکه شما میتوانید این تغییر را در اغلب واژِگان و قافیه و ردیف همین قالب شعر مشاهده نمائید. اصولاً با تغییر فرم و محتوای جامعه و طبیعت، سیرت و صورتِ غزل همتغییر میکند و با حضورِ انقلاب و جنگ اینگونهی ادبی در خدمت جنگ قرارمیگیرد و درکل با هر رویداد و رخدادی که دراین سالها و دهههای پیشِ رو به وقوع پیوسته است درواقع غزل هم بهصورت و سیرت خود تغییراتی را احساس نموده است.دیگر نکتهی مهم مقولهی دیالوگ و مونولوگ در زبان غزل است که این مهم هنوز هم بر پایهی همان زبان کلاسیک و آرکائیک درحرکت است پس غزل را میتوان فینفسه به دو بخشِ: «غزلِ آرکائیک» و «غزلِ آکادمیک» هم تقسیم نمود ضمن اینکه مسئلهی دیالوگ درغزل بیشتر حول و محور ضمیرِمن و تو و دیالوگهای دوطرفه و درجوانبی نیازِ به نازِ معشوق در جنبوجوش و خروش است و شاید غزل این کُهن بوم نیازِ به یک «ما» و بهاصطلاحی دیگر، منِ اجتماعی داشته باشد. هر چه قدر از شُعرای نامی و پرآوازه میخوانید اغلب با مضامینی عاشقانه همراهِ با طعم تغزل و عشقبازی و درجوانبی عرفانی تصادم دارید و این بهرهمندی زبان بر پایهی نوعی گفتوگوی دوجانبه همراهِ با چاشنی و خمیرمایهی طنازی و تمایلِ به عشوه و ناز همراه با رفتارهای لطیف و ظریف است. اگرچه غزل هنوز هم بُعد اجتماعی خود را بهخوبی پیدا نکرده و اغلب رویکردها عرفانی و ذهنی ست اما در بین این شُعرا میتوان غزل سعدی را غزلی جامعهپذیر با زبانی سهل ممتنع خواند و این روند و شیوهی سُرایش از سعدی بیشتر مرتبط میشود با همان تجارب زیستهی شاعر که سیاح و جهان گرد بوده و اغلب همان تجارب عمومی و اجتماعی خود را درقالب شعر بیان میکند اما نباید از این مهم هم غافل ماند که «مجد همگر» که رباعی سُرا و غزل هم میگفته و البته درقالب های دیگر هم هنرآزمایی کردهاند و نزدیک به سه هزار بیت هم دارند و درسرهنویسی همدستی دارد درواقع بهاندازهی حافظ و سعدی دیده نشده و اغلب جامعه این شاعر را نمیشناسند مگر در دانشگاهها که از تفکر آن بیشتر برای پایاننامه استفاده میکنند. مجد همگر به نظرم اپوزیسیون اندیشهی سعدی نبوده بلکه دریک دوره زیستهاند و درجوانبی ازلحاظ فکری و رویکردِ ادبی زاویه دید داشتهاند و خودش هم در دیوان اشعار «رباعیات» میگوید:
ما اگرچه به نطق طوطی خوشنفسیم
برشکَرگفتههای سعدی مگسیم
در سنت شاعری به اجماع امم
هرگز من و سعدی به امامی نرسیم
با این تفاسیر میتوان چنین داشت و برداشت کرد که زبان غزل ما بر پایهی عرفان و مباحثِ تئوکراسی و تئولوژی بنانهاده شده و مجد همگر تنها شاعری ست که بیشتر از اینکه شعرش عرفانی و تئوکراسی باشد فلسفی است و چون فلسفیدنِ در جامعه و طبیعت را میفهمد لذا اشعارش صبغه و صیغهای فلسفی همراهِ با تغزل و دیالوگهایی با منِ اجتماعی دارند و چون جامعهی ما کمتر با فلسفه و مشخصههای فلسفی آشنایی دارند با شعرِ این شاعر ارتباط زبانی برقرار نمیکنند و اصولاً هم زاد پندار و هم ذات پنداری با این شاعر از حیث اندیشهای ندارند و بدین سبب است که شعر آن تااندازهای به فراموشی سپردهشده است و نظر این منظر این نیست که هرکسی که بیشتر دیدهشده پیشتر و پیش رو تر است بلکه بیشترها را باید در لابهلای زبان ادبا و نوع رویکرد و عملکرد زبانی و فکری آنها پیدا نمود. دیالوگ با جامعه و طبیعت خود میتواند منِ اجتماعی شاعر را تقویت و هویت بخشد و این مهم خود میتواند نگاه فردگرایانه و دوجانبهی ما را به عشق تغییر دهد.
شاعر زمانی شعرش جامعالاطراف و پارادایمیک میشود که بتواند با زبان مردم مضامین اجتماعی و طبیعی جامعه را بیان کند اما شعرایی که رویکرد فلسفی به شعر دارند از چنین خصایص و خصائلی برخوردار نیستند بلکه زبانی تکنیکال و تعقید برانگیز و تقید محور دارند و بیشتر متخصصین و اهل فضل و دانش با آنها ارتباط میگیرند. حال سؤال این است که آیا شاعری که شعرش درعموم جامعه جایگاه پیدا میکند برتر است یا که شاعری که آحادِ جامعه وخواص شعر آن را میفهمند؟ اگر بخواهیم جوابی قانعکننده و معقول و مقبول به این پرسش بدهیم باید گفت که شاعر مردمی قائم به شخص نیست بلکه تکیهبر اراده و تأیید مردم دارد که درواقع با زبان آنها والبته حالاتِ رفتاری و کرداری آنها را بیان میکند اما شاعر تکنیکال قائم به شخص معتبر و با بینش و منش دارد و شهرت آن تخصصیتر و با اعتبارتر است زیرا که افراد صاحبقلم و دانش او را تأیید میکنند که تعداد اینها هم بسیار کم است یعنی همان کسی که سعدی را پسند میکند یا رد میکند و توان این قضاوت و تدبیر و نظرخواهی را دارد همان مجد همگر یا امامی هروی ست نه عمومِ مردم و دراین جاست که شهرت خصوصی از شهرت عمومی از حیث اعتبار و ارزش علمی و حتا عملی بالاتر است امانگاه عموم اینطور نیست چراکه شاعر همزبان آنها که با آن زبان مشترک دارد را بیشتر تأیید میکنند حتی اگر شعرش تخصصی هم نباشد و بهاصطلاح بعد عرفانی و فلسفی هم نداشته باشد. بههرروی آنچه فرار روی ماست و به دایرهی بررسی و وارسی میرود دفتر شعری است بانام: «پیامبر باران» از اکبر بهداروند که این مجموعه شعر درسال ۱۴۰۲ توسطِ انتشارات «کتابِ هرمز» به چاپ رسیده است. نامی که شاعر برای دفتر شعرش گزینش کرده درواقع لقبی است که به دانیالِ نبی دادهاند و شاعر شاید با توجه به زیستمندی قابلتوجهی که با مناطق جنوب (خوزستان) دارد درصدد برآمده تا که اینچنین نامی را برای اشعارش برگزیند. از جانبی دیگر زبان شعر دارای زیر لایههایی معرفتشناسانه هم هست و در خود ِصنعت ایهام و حتا استعاره خیلی از واژگان معانی دور و نزدیک و حتا حالتی آلترناتیو هم به خود میگیرند؛ بنابراین پرداختنِ به واژگان طبیعی بهمانند باران و تشخص دادنِ به چنین واژگانی کاری بس دشوار و هنرمندانه است که این مهم به همین سادگی هم میسر و میسور درشعر نمیافتد. پیامبر باران سوای از معنای هرمنوتیک و تئولوژی آنکه حالتی متافیزیکال را به ذهن تداعی میکند میتواند به معنی فرستادهی باران یا پیام یا پیغامآور باران که باز باران هم در چند معنی میتواند به کار رود اعمال و گزینش میشود و شاعر از دو معنا یا چندمعنا استفاده میکند و درواقع اگرچه یک مفهومی را بیان میکند اما منظور و مقصود مفاهیم بیشتری هم هست که خواننده را به تأمل و تفقد وامیدارد ضمن اینکه پیامبر باران به معنی پیامآور شعر که خود ِشاعر هم هست میتواند باشد و باران دراین جا هم میتواند به معنی رحمت و شکوفایی باشد و هم به معنی خود واژهی شعر هم به کار رود.بنابراین زبان شعر چندگانه اندیش و چندگانه کیش و بیش است و چنین است که خواننده معانی بیشتری را از خود از شعر دریافت میکند و درواقع زبان فرا متن شعر را با متنِ زندگی خود تطبیق میدهد. این دفتر حاوی ۷۵ غزل تقریباً نیمه ماکسی مال است که درقالب ۱۶۳ صفحه آمدهاند. نام گذاری اشعار که بیشتر شاعر از نشانههای اجتماعی و طبیعی استفاده میکند خود بیانگر آن است که درجهاتی نوع زبان شاعر ناتورال است چه اینکه این ناتورال بودن شاعر ریشه در تجارب زیسته و زیست تجربی شاعر را دربستر طبیعت نشان میدهد و چنین خیزابهای از زبان شعر برگرفته از همان «خیز و رستاخیز درکلمات» هم هست که سالها این کلمات با شاعر زندگی کردهاند. بهداروند شاعری است که شعر آن «ناتورالیسم معنایی» است چراکه با زبان طبیعت وارد گفتوگو میشود و به سهولت ارتباط موضوعی و معنایی برقرار میکند بهطوری که اغلب مفاهیم خود را در بطن طبیعت و نشانههای طبیعی یافت و دریافت میکند و البته درجهاتی هم برای بهتر شدن زبان شعرش از بسترهای اجتماعی نیز بهره برده است. شاعری که یک گام در پس و گامی در پیش دارد و میخواهد ساختمان غزل را با دیالوگهایی چندجانبه رخشانتر و درخشان تر به جامعه نشان دهد. بهداروند محقق و پژوهشگر است و در حوزهی بیدل شناسی و بررسی آثار بیدل سهم به سزایی دارد و بیشک زحمات بیبدیل وی در دایرهی گستردهی زبان و ادبیات فارسی برکسی مستور نیست اما شاید بتوان گفت بیشتر خوانده و نوشته است اما کم تر دیدهشده است که البته دیدن افرادی چون بهداروند همچشم بصیرت میخواهد و هرگز با چشم سر میسر نخواهد شد بلکه نیاز به چشم دل دارد. بیدل شناسی قهار و مبتکر است که در اشعارش رگههایی از شناختشناسی زبان بیدل هم به چشم میآید و در عرصهی شعر کلاسیک و نو بسیار تاخته و ساخته است. زبان شعرش نوعی تریلوژی هم هست چراکه پلی فونی (چندصدایی) درسُرایش های آن پیدا و هویداست. شاعری چندگانه محور که در راستای طبیعت، جامعه و انسان درحرکت و جوشوخروش است. تغزل درشعر اکبری نه آن تغزل دیروز است و نه تغزلِ محض امروزی بلکه تغزلی عاشقانه – اجتماعی و درجهاتی فلسفی ست. عرفان درغزل بهداروند جایگاه و پایگاه مهمی دارد و تشبیهات و نمادهای لحاظ شدهی وی درشعر ستودنی ست. بسامد خیالش در خیال شعر چربش و چرخش قابلِ التفاتی دارد و به سهولت واژگان را در شعرش استخدام میکند و به تعبیری دیگر کار کشیدن از واژگان درجهتِ نیل به معانی سازنده از عمده مهارتهای شاعر درشعر و بهویژه قالبِ غزل است.
او فرزند شعر است و به شخصیت و اعتقادِ شعر اعتبار و ایمان میبخشد و کلمات درشعر وی بُعد معنایی و فلسفی هم دارند. همتغییر درمتن دارد و هم اعتبار در تغییر زبان و این دو خود از عواملی ست که شعر بهداروند را جذاب و ناب و پُر تاب و خواندنی جلوه میدهد. درقالبِ غزل خودساختهای ست که خود را نباخته است اما باختن و تاختن در میدان شعر را بهخوبی میداند چراکه باختن آنهم به معنی رقص است و هم به معنی خودِ باختنی عرفانی و به همین خاطر است که زبانِ شعرش هرمنوتیک است و از حالتی گویا و پویا و قابلفهمی نیز بهرهمند شده است. تعهد عمیق و عتیقی به ادبیات و شعر دارد و ادبیاتِ «متعهد» شعار اوست و از هرگونه بیادبی اجتناب و احتراز میکند. شعر را برای ادب و ادب را برای شعر میداند و به همین خاطر است که قلم و شخصیت آن باهم متوازن و متعادل هستند. توازنِ در زبان و تعادلِ در گفتار و کردار ازجمله مؤلفههای شخصیتی این شاعر محسوب میشوند. شاعری برمحور منِ شخصی – فردی که گاهی درد و دردمندیهای خودش و دنیای شخصی خودش را بیان میکند و گاهی هم شعرش منِ اجتماعی دارد و به دنبالِ تصویر کردنِ درد آوارگیها و درد وآرگیهای جامعهی پیرامون خویش است. شعرش رویکردِ فلسفی – عارفانه هم دارد که با زبان تغزل تصویر میشود و دیگری درمتن آن همیشه حاضر است و روایت میشود.
با نمونههای ذیل از این دفتر:
نمونهی (۱)
وقتیکه پلک خیس تو را خواب میبَرَد
باغِ ثمرنصیبِ، مرا آب می بَرَد
دراین شب شگفت که گُم شد، یقین صبح
شکِ هزار خاطره را خواب می بَرَد
این قایقِ شکسته، در امواج سهمگین
دارد مرا، به دامن غرقاب می بَرَد
بوی تلاوت عطشی، در سبوی صبح
روح مرا، به یکشب بیتاب می بَرَد
بشکن، طلسم پنجرهام را، به سنگ آه
وقتیکه ابر، رونق مهتاب می بَرَد
بودای ماهتاب، در آینهی نگاه
نیلوفری زِ رنج، به مرداب می بَرَد
صبحی، نسیم، خاطرِ رؤیایی مرا
بردوش گُل، به خانهی شبتاب می بَرَد
حافظ، در آستانهی شیرازِ آفتاب
هوش مرا، به کامِ می ناب می بَرَد.
شعر دیالوگی دوجانبه است که فیمابین ضمیر تو و من شکل میگیرد اما در ادامهی غزل و در ابیات بعدی من ِاجتماعی نیز درشعر حضور مییابد. شاعر صحبت از امواج سهمگین و خانهی شبتاب میکند و گویا ارتباطِ تنگاتنگی با خیابانهای آسمان هم دارد چراکه صحبت از یقین صبح، آینهی نگاه، شب بیتاب، دوشِ گل، سبوی صبح و رونق مهتاب نشان از شناختشناسی شاعر از این نشانههای طبیعی و آسمانی را میرساند. شناختشناسی شاعر نوعی شناخت شناختی متافیزیک است که گاهی هم از قایق شکسته صحبت به میان میآورد و گاهی دوش گل و آینه نگاه و طبیعت را هم فهم و درک میکند و با آنها به گفتگو مینشیند. اکبری درغزل پیرنگ (طرح) دارد و لحن آن روان و سلیس است. او شاعری است که ارتباط بسیار خوبی با طبیعت دارد و به سهولت با جهان معنا و متافیزیکال به گفتگو و سخنوری مینشیند و در اغلب اشعار این مجموعه گویی که پیامبر بارانِ شعر خودش است چراکه در روایت کردن نشانههای آسمانی و زمینی راوی زبردستی ست که چنین تصویرسازیهایی از دست و فکر هرکسی ساخته نیست. صنعتِ واژهگزینی درشعرش بهخوبی دیده میشود چراکه کلماتی را در خانهی شعر گزینش میکند که این کلمات به زیبایی زبانِ شعرش افزودهاند. موسیقی لفظی و کلامی و نوای معنوی زبانِ شعرش بهطوری کارکردمند است که گویی هزاران سال است که دوست دیرینهی جهان معنوی ست. شاعری در هوای مهتاب که بر گونههای آن خوش میتابد و به زیبایی میسُراید: درازنای شبم، در هوای مهتاب است / که پلک کودکِ صبحم، هنوز در خواب است. تشخص دادن به صبح و تعبیری زیبا را از صبح به تصویر کشیدن با محوریت کودک صبح خویش ازجمله استتیک زبانی شاعر محسوب میشود که در اغلب این دفتر به چشم میآید. صور خیال و خیالانگیزی شاعر با تشبیه و استعاره و نمادهای ناب ستودنیست که گاهی هم تن به صنعت آشنازدایی و مراعاتِ نظیر درشعر میدهد و باز در بخش نخست غزل «نستوه» خود اینچنین زیبا میسُراید: « بهار سال کبیسه که در تب خواب است/ به دشت خاطره جوشم، ترانهی آب است / به تار نازک باران، به صبح رؤیایی/ نسیم موج دف و زخمه نوش مضراب است.» بهداروند گویی که داستاننویس طبیعت است و میخواهد که تمام خصائل جزئی و کلی طبیعت و جهان را بنویسد در شرحی مفصل و اینچنین است که در اشعارش به زیبایی نشانههای طبیعی و آسمانی را به دایرهی گفتوگو و سُرایش و بیآیش میآورد. گزینش و چینش کلمات درشعر بهداروند با پشتوانهی وینش خویش شکل میگیرد و پی آمد آن منشی رونده و باینده است.
نمونهی (۲)
خیمه زد تا ناگهانی، برف پیری برسرم
میرود تا آسمانها، آذرخش آذرم
برسرِ این دشتِ خشکِ آرزوهای محال
بغضِ ابرِ پا به ماهِ خویشتن رو میبرم
میتراود، از دهانِ کلکِ من، باران شوق
تا که نامت را نویسم، روی برگِ دفترم
میشوم بیخویشتن، از خویش، ای رؤیای سبز!
وقتی از بنبست چینِ گیسوانت، بگذرم
دستِ ناپاکِ کدامین اهرمن آیین، زِ کیش
شوکران را، ریخته درکام سرد ساغرم
با یقینی گُمشده، دراین شباهنگام مرگ
آذرخش داغ میروید، به باغِ باورم
بس که میآید به گوشم «گاگریو» بیکسی
جامه را مانند گُل، از داغ، بر تن میدرم
از پس این روزهای تلخِ بدفرجامی خویش
میرسد از انتهای شب، صدای مادرم
بر سکوت بامِ رنگین آفتاب آسمان
چون پلنگی، در هوای ماهتابی میپرم!
غزلی پُر شو رو شعور با زبانی روان و سلیس اما سهل ممتنع که خواننده را به وجد میآورد تا که با آنهم زاد پنداری و هم ذات پنداری کند. این غزل آنقدر زیبا و دلنشین است که هر خوانندهای سیمای خودش را در آینهی آن میبیند و انگار زبانِ حال خودش را شاعر بیان میکند. زبانِ غزل پارادکسیکال است همراه با طعم ِ عشق و تلخی روزگار و آنقدر در قالبی هنرمندانه سُروده شده که سرو هر دلی به احترام آن به تمامِ فصول زبانیاش درود میفرستد. شاعر تشبیهات زیبا و دلنشینی را درشعر خودش لحاظ میکند و صنعت مراعات نظیر و تضاد و درکل بدیع و بیان دراین شعر جایگاهی خاص را ایفا میکند. استفاده از زبان حالِ قوم و قبیله بهمانند واژهی «گاگریو» به زبان غزل اصالت میبخشد و قافیهها بخش عمدهای از زیبایی لباس و ساختمانِ غزل را شکل دادهاند. شعری درقالب سبک رئالیسم که با بهرهگیری از طبیعت نوعی «ناتورالیسم معنایی» را به دایرهی تصویر و تعبیر میکشاند. نوعی مونولوگ شیوا و روشمنداست که از خود شاعر و خودنگری شاعر آغاز میشود و منبعد گام درروایت کردن جامعه میگذارد. اگرچه من فردی – شخصی غزل چربش بیشتری بر منِ اجتماعی آن دارد اما در بطن همین منِ فردی – شخصی شما مفاهیم گسترهی اجتماعی را یافت و دریافت میکنید. وزن شعر روان و ساده است و مفاهیم تازه و هم نظیر به زیبایی زبان افزوده است تا که این زبان بتواند به مقصدِ نهایی خیال دست یازد. زبان خانهی کلمات است و این کلمات هستند که ساختمان مجلل زبان را میسازند و شاعری میتواند به توفیقِ در زبان شعر دست یابد که کلمات هم نوع و جنس همین ساختمان را درشعرش لحاظ کند.
شیرازهی سخن اینکه زبان شعر همان زبانی است که پرشور تراز زبان معمولی لب به سخن وامیدارد و شاعری شعرش به پویایی و گویایی میرسد که درقالب چنین تعریفی قرار گیرد. اگرچه درجهان امروز که از آن بهعنوان جهانِ پستمدرن یاد میکنند شعر دیگر شعر زبان نیست بلکه شعر پسا زبان و شعر عقل مطرح است اما من درشعر کلاسیک و بهویژه غزل گرهخوردگی و کلافیدگی طبیعت، خیال و جامعه را باهم درجهتِ تصویری ادیبانه و هنرمندانه بیشتر پذیرا هستم ضمن اینکه جامعهی ما هنوز در حالِ تجربه کردن جهانِ مدرنیته است و در بیشتر زمینهها بر پایه و بنیاد مؤلفههای سنتی و تاریخی و مباحث آرکائیک در سیر و سلوک است. بههرروی بهداروند دردنیای شعر گامهای قابلتأمل و تفقدی را برداشته و بیشک کار نیکو کردن از پر کردن است و کسی به مقصد نهایی خیال میرسد که توشهی بسامد خیال آن بیشتر از پیشترهاست.
عابدین پاپی
عابدین پاپی متخلص به آرام (زادهی ۱ خرداد۱۳۵۰- خرم آباد)، شاعر، نویسنده، نظریهپرداز و منتقد ایرانی است. این نویسنده، فعالیت فرهنگی و ادبی و روزنامهنگاری خود را ابتدا در شهرستان کرج آغاز نمود و بعد از آن در دو حوزهی گفتوگو و مقالهنویسی فعالیت خود را با روزنامههای مردمسالاری، عزت، زمان، اطلاعات، آرمان، شهروند و… تا به امروز ادامه داده است.
او نوشتارهای زیادی را به رشتهی تحریر درآورده که میتوان در دایرهی نظر و اندیشهی ادبی و اجتماعی اشاره نمود. پاپی شاعری معناگرا با رویکردی اومانیسم است واعتقاد دارد که گفتمان شعر با تکرار معنا مواجه شده و نوشتارهای نثر آن بیشتر رئالیسم و ذهنیت گرایی است.
از عابدین پاپی تاکنون نوشتارهای زیادی در رسانههای خارجی و رسانههای مجازی ایران بهچاپ رسیده است. شمار نوشتارهای این نویسنده در حوزهی علوم انسانی به بیش از ۵۰۰ مقاله میرسد. فعالیتهای این منتقد ادبی و شاعر در ۶ حوزهی: گفتارنویسی- طنز- دیالوگ- ژورنالیستی- نثر و شعر و سخنرانی میباشد که تاکنون ۶۰ سخنرانی تصویری وصوتی ازاین نویسنده منتشرشده است.
عابدین پاپی نزدیک به ۳۰ عنوان کتاب شعر و شعر منتشرشده دارد. آثار نثر او نیز به ۲۵ عنوان کتاب و یادداشت میرسد.
آثاری از او مثل: «گفتاورد قلم »، «تا اندازهی واژهها مینویسم»، «نویسشهایی در لابه لای پیادهرو»، «گفتهها و گُفتوگوها»، «کلمات بدون نقطه حرف می زنند» و «فکرها» تجدید چاپ میشوند.