
چهار شعر از مریم یوسفی

۱
با چشم خودم دیده ام اعجاز شده
افتاده هم آماده ی پرواز شده!
هر روز خجسته است و نحسی رفته
با تو گره های کور من، باز شده!
۲
در لاک سکوت خود، نهفتن سخت است
بیداری و می زنی به خفتن، سخت است
اغلب، من و واژه ها گلاویز شدیم ...
با قصد تو شعر ناب گفتن سخت است!
۳
شادابیِ بی مثال نابی در من
چون باغِ پُر از عطرِ گلابی در من
نام ات که امید است ولی از نظرم
گرما و فروغ آفتابی در من!
۴
دزدی به تمام گنج قارون زده است …
انگار که دشمنی شبیخون زده است ...
از بس که کتاب بی طرفدار شده ….
یک غده به نام جهل، بیرون زده است!