Advertisement

Select Page

«تشخص دادن به فهمِ کلمات»

«تشخص دادن به فهمِ کلمات»

«تشخیص دادن به فهم کلمات» در دفتر شعرِ: «لب‌های باز کلمه» از کورش همه‌خوانی

به قلم: عابدین پاپی (آرام)

شعر نوعی شعورِ شعورمند است که شاعرانه مشعورِ خود را از جامعه و طبیعت دریافت می‌کند. نوعی مشاور و مشور و مشیر است که گویه­گی ها و سویه­گی های خود را پندگونانه و پندگُنانه به رخِ جهانِ معنا و بی‌معنایی‌های معنا می‌کشاند. شعر، نوعی اجرا به‌وسیله‌ی کلمات است. رابرت فراست شاعر برجسته‌ی آمریکایی قرن بیستم، زبانِ شعر را زبانی می‌داند که به ما این اجازه و اختیار را می‌دهد تا چیزی را بگوییم اما منظور چیزهای دیگری هم هست.» بنابراین وقتی صحبت از شعر و کلمات می‌شود باید چنین پنداشت که:«کلمات خانه‌ی زبانِ شعر را می‌سازند.» و به قولِ رابرت فراست:«کلمه بن‌مایه‌ی (basic element) شعر است.» نقش کلمه درشعر مانند همان نقشی ست که رنگ در نقاشی، نُت در موسیقی و سنگ در پیکرتراشی دارد. شعر از هم‌نشینی و تکلم و تأمل منظم و مرتب واژه‌ها در شرایطی کاملن متفاوت و مجزای با نثر و البته با توافق موسیقایی، آوایی و معنایی آن ها آفریده می‌شود و این یعنی یک اجرای ناب و تاب و باب… همچنان که، از ترکیب و هماهنگی خاص رنگ‌ها، تابلویی خاص شکل می‌گیرد.

شکل اجرای واژگان در زبان می‌تواند سبب خلق و آفرینش و چینشِ «نوع» (genre) درشعر شود به‌عنوان‌مثال: نوع حماسی زبانِ شاهنامه بیش از آن‌که از رکن‌های فعولن فعولن… سرچشمه بگیرد (غیر از عناصر معناشناختی و حتا روان‌شناختی پهلوانی و اسطوره‌ای) ناشی از شکل اجرای واژه‌ها روی خطِّ ساختار است. شوپنهاور فیلسوفِ آلمانی، واضح فلسفه‌ی اصالتِ اراده، شعر را صنعتِ به کار انداختن تصورات به کمک کلمات می‌داند و مالارمه (mallarme شاعر فرانسوی سمبولیست به شاعران توصیه می‌کند:«ابتکار عمل را به واژه‌ها بسپارید.» زیرا این واژگان‌اند که حاصلِ تجاربِ زیسته­ی شاعرند. شاملو نیز معتقد است که شاعر با کلمه می‌اندیشد نه با اشکال و تصاویر و خودِ نیما در ارزش‌گذاری عنصرِ «کلمه» تا آنجا پیش می‌رود که می‌گوید:«شُعرایی که شخصیت فکری داشته‌اند، شخصیت در انتخاب کلمات را هم داشته‌اند…» بر این پایه و بنیاد، فی‌مابین شخصیت فکری شُعرا و کلمات می‌تواند نوعی:«همبسته­گی، وابسته­گی و وارسته-گی» را احساس کرد. شاعر ظرفی است که مظروف این ظرف کلمات‌اند و اگر مظروف را از این ظرف بگیریم درواقع ظرف تهی و خالی و حتا بی‌معنا می‌شود. دیگر نکته مهم صنعتِ «تشخیص» است. تشخیص یکی از صناعاتِ ادبی است که درقالب بدیع و بیان محل بحث و نظر می‌تواند باشد. بدیع به خاطر این‌که نوعی زبان را درشعر ابداع می‌کند و بیان بدین سبب که بیانگر و مُبیّن زبانِ شعر محسوب می‌شود. تشخیص عبارت است از دادنِ صفات و خصیصه‌ها و خصائلِ انسانی به یک حیوان، یک شیء و یا یک مفهوم. تشخیص درواقع زیرگونه‌ای از استعاره با مقایسه‌ای است تلویحی، که در آن، اصطلاحِ مجازی مقایسه، همواره یک موجود انسانی ست. به‌عنوان‌مثال: وقتی رابرت فراست خورشید را ساحر و ماه را ساحره می‌نامد از صنعتِ تشخیص مُستفاد و بهره‌برداری می‌کند و یا وقتی کیتز (keats) پائیز را به «دروگر»ی تشبیه می‌کند که «بی‌خیال روی کف یک انبار غله نشسته» در اصل به یک مفهوم شخصیت می‌بخشد. بنابراین دردنیای پست کریتیکال که از آن به‌عنوان دنیای انتقادی- تشریحی یاد می‌کنند اصولن صنعتِ تشخیص جایگاه و پایگاهِ خاصی را در میان جامعه بازکرده است. اومانیسم (انسان‌گرایی) و دیگر انسانی که درشعر پسازبان قابل‌طرح و گزینش است دو عامل‌ هستند که شاعرانِ عصرِ حاضر را به سمتِ صنعتِ تشخیص کشانده‌اند و شما وقتی با یک اثرِ ادبی مواجه می‌شوید درواقع زبانِ تشخیص را دراین اثر بیشتر احساس می‌کنید.

نکته سوم که فرآرونده‌تر از هر روندی می‌تواند باشد و این شیوه درمورد شُعرای بیرون از موطن خویش صدق می‌کند مقوله‌ای به نامِ ادبیاتِ تبعید و ادبیاتِ مهاجرت است. ادبیاتِ دریک بافتار و ساختار کلی و گسترده بخشِ جدایی‌ناپذیر از فرهنگ و زبانِ جهان است و تأثیر آن بر زبان، فرهنگ و آداب‌ورسوم و عاداتِ ملل برکسی مستور نیست. ادبیات تبعید در اصل آن‌گونه از ادبیات اطلاق می‌شود که حکومت خودی به دلایلِ عقیدتی و سیاسی و تئولوژی و بافتاری تئوکراسی مجوزِ نشر یک اثر را در داخل کشور نمی‌دهد. ادبیات تبعیدگاهی منجرِ به تبعید خود ِفردِ صاحب اثر و تولید فرهنگی می‌شود و گاهی هم اثر آن منع و به حاشیه و بایگانی می‌رود و در داخل کشور این اثر مجوز ظهور و حضور پیدا نمی­کند و ادبیاتِ مهاجرت به ادبیاتی گُفته می‌شود که صاحبِ اثر یا خودِ اثر از یک مکان یا اقلیم به مکانی دیگر هجرت می‌کند و با هجرت ادبیات درواقع زبان، فرهنگ و آداب‌ورسوم و سنن صاحب ادبیات دچار تغییر و تبدیل می‌شود زیرا که جهان‌بینی صاحبِ اثر تحتِ تأثیر زیست‌بوم و اقلیمی است که در آن سکنی گزیده است اگرچه دراین وضعیت برخی از هنرمندان زیست اجتماعی و زیست فکری متوازن و متناسبی با موطن و زیست مندی مادری خود دارند و اشعاری را در همین راستا می‌سُرایند و گاهی وقت‌ها صاحبِ اثر درصدد است تا که ویژگی‌های زبانی درمتن را به موطن خویش اختصاص دهد. تبعید ادبیات و مهاجرت ادبیات زمانی اتفاق می‌افتد که شیوه و نوع لحن و بیان این نوع ادبیات با سیستم حاکم در تضاد و تصادم است و به همین خاطر گاهی اثرِ نویسنده تبعید و مهاجرت می‌کند و گاهی هم خودِ نویسنده مجبور به ترک موطنِ خویش می‌نماید و در خیلی از مواقع صاحبِ ادبیات با تبعید و هجرت دچار یک دوگانه­گی فکری – فرهنگی و حتا چندگانه­گی مفاهیم و مقادیر می‌شود. به هرروی و تفسیر، آنچه درپیشِ روی ما قرارگرفته مجموعه شعری است با نامِ:«لب های بازِ کلمه» که با سرشناسه‌ی همه خوانی کورش با مشخصاتِ ظاهری ۱۴۹ ص توسط انتشاراتِ «کتابِ هرمز» درسال ۱۴۰۲ به چاپ رسیده است. این دفترِ شعر حاوی ۷۵ شعر کوتاه و بلند است و در پایان این مجموعه شعر، سُرایش گر، یک شعر بلندبلند با نامِ:«پرورده نگارا» و چند متن کوتاه را لحاظ کرده است که به‌نوبه‌ی خود می‌تواند بر چاشنی زبانِ این دفتر درجوانبی بیفزاید.

تِم (درون‌مایه)ی اشعار بیشتر عاشقانه با طعمِ یا مزه‌ی اجتماعی است و درجهاتی هم می‌توان اشعاری را مشاهده نمود که از زبانی انتقادی و شاید اعتراضی بهره‌مند شده‌اند. سبک اشعار بیشتر ره­آلیسم است و درجوانبی هم می‌توان رویکردی سوبژاکتیوته را در بطن و متن اشعار ملاحظه نمود. توجه سُرایش گر به کلمات و فهمِ کلمات و استفاده از صنعتِ تشخیص در جهت تشخص دادنِ به:«فهمِ کلمات» از عمده کاربست‌های زبانی سُرایش گر به شمار می‌روند. فهمِ مشترک، درکِ مشترک و دردِ مشترک همه خوانی آن‌چنان با کلمات کلاف و عتیق و عجین شده که خواننده احساس می‌کند این کلمات همان انسان‌هایی هستند که می‌خواهند لب به سخن وا دارند چه این‌که چنین می‌سُراید:«… تو هم بیا…/ مثلِ یک پیچک/ به دورِ من پیچ بزن/ به هم بپیچیم/ من قوتِ دستم را از کلمه ها گرفته‌ام… و یا می گوید:«انگورِ توأم / هرچه له­ام کنی/ کلماتم شرابی‌تر می­شوند و یا می‌سُراید:«دوتکه ابر جدا/ وقتی به هم می‌رسند/ چقدر گریه‌دارند. همه خوانی به کلمات خواندنی همه خوان می‌دهد و برای آن ها شخصیت قائل است. به کلمات تشخیص می‌دهد تا که هر جای سطر که دوست دارند بنشینند و فصل ساز باشند و در بهار کتاب لب به سخن وا‌کنند. تصویرسازی به‌وسیله‌ی کلمات در جهت نیلِ به زبانی وارسته و خجسته و تشخص دادنِ به فهمِ کلمات در جهت نیلِ به فرهنگِ کلمات از عمده کارکردهای زبانی همه خوانی دراین دفتر شعر است. دیالوگ‌هایی چندجانبه همراهِ با طرحِ مونولوگ­هایی نهفته خود می‌تواند از دیگر کاربست‌های زبانی همه خوانی محسوب شود که شعر را از آن بن‌بست‌ها به سمت کاربست‌های راهگشا هدایت و سوق می‌دهد ضمن این‌که نامِ مجموعه نیز برگرفته از صنعتِ تشخیص است ازاین‌رو که، لب های بازِ کلمه نشان می‌دهد که همه خوانی می‌خواهد به کلمه عضو و صفاتی را بخشد و درواقع این انسان است که لب‌هایی بازدارد اما همه خوانی چنان به زیبایی به کلمه لبِ باز می‌بخشد که خوانند احساس می‌کند یک انسان به‌جای کلمه نشسته و ایفای نقش می­کند.

طرح روی جلد اثر نیز درجوانبی ارتباطِ موضوعی و معنایی با نام ِمجموعه شعر دارد به‌طوری که،  طراح با گزینش رنگی تمایل ِبه قهوه‌ای درزمینه­ی کار و طراحی چندتکه ابر و چند پرنده می‌خواهد که نوعی پلی فونی (چندصدایی) را در طرح ایجاد نماید. پرندِگانی که به رنگِ ابرها دیده می‌شوند و پروازی در دل ابرها و فراتر از ابرها را گزینش کرده­اند. طرح یک منظومه‌ی فکری است که در چند منظور مجزا می‌تواند قابل‌بحث و نظر باشد. شاعر سخن از صدایی دارد که چراغانی شب‌هایش بوده است و این‌همه پرسی زبان تا بد آنجا پیش می‌رود که می‌سُراید:«صدایت هنوز/ چراغانی شب‌های من است/ آمدی …رفتی/ در فصل‌های نوشتن/ دور از تو/ هر شب/ یک تارِ مو/ درآینه/ کلمه‌ای سپید می‌کند. کار کشیدنِ از کلمات در جهت نیلِ به زبانی تکنیکال و کارآمد که در این شعر لحاظ شده و قابل‌رؤیت است. ایجاد نوعی زبانِ پارادکسیکال درشعر که یک تار مو می‌تواند کلمه‌ای را سپید کند. از فرد به جمع رفتن با زبانِ تشخیص که استتیک(aesthetic) زبان را درشعر دو چندان می‌کند.

اتاق را تنها می‌گذارم/ با تمامِ خاطره‌هایش/ اما/ پنجره را با خود می‌برم/ آوازهایم/ به کوچه‌ای تازه بریزد. ایجادِ رابطه‌ی زبانی درشعر که با کلماتی نظیرِ: اتاق، پنجره و کوچه شکل می‌گیرد خود از عناصر و پارامترهایی است که ویژگی‌های زبانی درمتن را مشخص و معین کرده است. وقتی شاعر با بُردنِ پنجره با خویش صحبت به میان می‌آورد و می‌خواهد که آوازهایش را به کوچه‌ای تازه بریزد درواقع با دادنِ صفاتِ انسانی به واژه‌ی آواز به زبان شعر، جلال و جلای دیگری می‌بخشد. تشخص دادنِ به یک مفهوم به‌مانند آواز خود می‌تواند جایگاهِ فرآیندِ زبانی شاعر را به تصویر و تعبیر بکشد.

خورشید / عرق‌ریزان/ از دیوارها بالا می‌رود/ سُراغِ گُم‌شده‌اش می‌گردد/ به آخرین کلبه سر می‌زند/ ماه بی روسری/ از لای در نگاه می‌کند/ خانم آمده‌ام بگویم/ آن‌قدر / سوخته‌ام برایت/ که حالا بتابی برایم.

درون‌مایه‌ی شعر عاشقانه همراهِ با بسامدِ خیال است که مواد و مصالح ساختمانِ شعر را کلماتی نظیر آفرین به‌مانند: خورشید و ماه تشکیل می‌دهند و وقتی صحبت از ماه بی روسری می‌شود که از لای در نگاه می‌کند خواننده حدس می‌زند که با یک انسان (زن) مواجه شده که به چیزی یا در چیزی خیره شده است و چند سطر نخست شعر نیز آن‌چنان بدیع و بیان دارند که خواننده از این ابداع به وجد می‌آید چراکه خورشید / عرق‌ریزان / از دیوارها بالا می‌کشد نیز یک تشخیص ناب و تاب است و انگار یک انسان عاشق به دنبالِ پیدایی معشوق اش است که گُم‌شده است و این تصویرسازی‌ها درشعر خود می‌تواند به زبانِ شعر کمکی بایسته و شایسته باشد. در اغلب اشعار همه خوانی عشق حضور دارد و به‌عنوان بن‌مایه و پایه‌ی کار تلقی می‌شود. حضور عشق و گُفت‌وگو مندی عاشقانه در لابه‌لای اشعار دراین دفتر پیدا و هویداست و این زبانِ تازه زاده و پرورده، خود می‌تواند طرحی نو را در زبان شعر معاصر به سهمِ خویش نشان دهد با نمونه‌ی ذیل:

با زمزمه‌ی باد و / گردوخاک باران/ ناخوانا مانده‌ام/ مگر سطرها در حضور متن/ مرا انتشار دهد/ که زیر سنگ هم / به یادت پیر می‌شوم!

شعر با صنعتِ مراعاتِ نظیر تعبیه و آغاز می‌شود به‌مانند: باد، گرد، خاک و باران و در سطرهای بعد خواننده شاهد صنعتِ تشخیص است که باز گزینش کلماتی چون: سطر، متن و انتشار خود می‌تواند مراعات نظیر باشد که سُرایش­گر، گویی به دنبال پویایی و گویایی تشخصی دیگر به کلمات و مفاهیم در ذهن و زبان خویش است. سُرایش­گر می‌خواهد عشقِ ساغر (واقعی) را دراین شعر به تعبیر و تصویر بکشد عشقی متعهد که این تعهد زبان را نیز می‌توان در دو سطر پایانی شعر به سهولت ملاحظه کرد.

شیرازه پیام و آوازه‌ی کلام این‌که، شعر رابطه‌ی دیرینه و شیرینه با کلمات دارد و این کلمات‌اند که زبانِ شعر را ساغر و فاخر می‌کنند و مسلمن شاعری در دایره­ی شعر موفق است که بتواند باکار کشیدن از کلمات دیروز و امروز ساختمانِ آینده‌ی شعر را بازسازی و واسازی نماید. بازآفرینی و بازتولید کلماتی جدیدتر که پی آمد همین دنیای صنعت و تکنولوژی (پست‌مدرن) است خود می‌تواند زبانِ شعر شاعر را دچار صیرورت و تحول کند و احساس می‌شود کورش همه خوانی در آثار بعدی از تمامِ کلماتِ در شعرش که سال‌ها دوست دیرینه‌ی آن در نوشتار و سُرایش بوده‌اند بایستی خداحافظی کند و با تغییر جهان‌بینی خویش و فاصله گرفتن با سلایق فکری و علایق روحی و روانی موجود می تواند به یک بایستگی در زبان و نهان بینی در گفتار در جهت گام در وضعیتِ مطلوب‌تری دست یابد.

با تغییر زبان و مکان و ریکاوری ذهن می‌توان به کلماتِ دیگری دست‌یافت که پیامد و آمدِ آن زبانِ دیگری است. اگرچه دل کندن از کلمات برای هر شاعری سخت است اما شدنی است چراکه شاعر را از بودن به سمتِ شدن پرتاب می‌کند و به قولِ گُفتنی:«دوستی یک اتفاق است و جدایی یک قانون» پس بیاییم حادثه‌ساز باشیم و قانون‌شکن تا که به بایستگی‌ها و شایستگی‌های دیگری درجهانِ معنا و جهانِ ذهن و حتا جهانِ بی‌معنایی دست‌یابیم. جامعه‌ای که بیشترها را بیشتر می­خواند پیروز است پس: «می‌نویسم/ بر گونه‌ی گُل خودم را/ تمامِ زمستانم را/ تو را / و تمامِ بارش برف را/ شاید فصلی شدیم که کتاب اش را گم‌کرده است!

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights