Advertisement

Select Page

پنج شعر از عرفان دلیری

پنج شعر از عرفان دلیری

۱

تفاله
از تفاله فال بریز
که من چشم‌ها را
تلخ دوست دارم
باید که فوراً
تکه‌ای از دو بازویِ بی شکل بردارم
و بر ضلع لبی بنشانم
که زبانم شکل بگیرد از تریاک
دست می‌برم تا تلفظ ِ سینه
که از عبور زبان
بر این تاج منحنی
پرده‌ای بیفتد
باز تمام قد سفید
تا بلند شود دو طرح برآمده
به پهنای آینه
و خیز بگیرد دیگر
این افعی سفید
به خیزاب ِ خندق
بوسه‌ای که در میان درز ِ لب
بین دولبه قائمه شد
به سرفه افتاده است
که لختگی نقش بگیرد به گِتر گلو
تا چرخ بخورد لرز زبان
روی سه گوش
تا حلقه شود سیل دو پا
به دور پشت
تا شتاب کند ریتم صدا؟
آسمانی که تا حوالی هوای کافه کوتاه می‌شود
یا همین برفی که پشت پایم
دست می‌کشد هنوز
بر سر در ِ خیابان
که از خطابه‌ی قوزک پایی
برگشت خورده باشم
و در تخطّی ِ این پاره خط معوج
گلو گیر کرده باشد
تا برای چشمی که دید می‌زند
دوباره دستی جفت کرده باشم؟
قهوه‌ام که تمام بشود
چشم می‌بندم
و از لابلای
خوابی که خالی‌ست خیلی
برگشت می‌خورد یکی
که منتظر هیچکس نباشد
باشد؟
۲
ترنس_سکشو_کار
با لهجه‌ای کوتاه
که سرد نشسته باشد بر لبی
در بستری که کم نخورده باشد شانه
روی دکلته‌ای لاغر
اریب هم نمی‌رود دیگر
که چشمی درشت باز کرده باشد!
و با سمت همین حالا
که دارد تا‌به‌تا می‌رود از مستی
دیگر آنقدر مادگی کنم
تا روی این پیشانی بلند
قوز لختی چنان سفید کرده باشم
که حتی به دریا هم/
نمی‌زند دیگر دل!
در توازن این لب‌ها
که چرخ می‌خورد زبان
روی تاج گوشت‌خواری
در این ارتفاع شنی
بینِ دو قرنیز سرخ
فقط آغوش شوری کم داریم
و در بده‌کاری پوستی
که از آفتاب می‌خورد سیلی
سیلی چنان روان
به این اسب دوانده‌ای
تا برگشت بخورد از خط استوانه‌ای
که راست
وارونه
طویل مانده باشد در کناره‌ی شبی
برای این نعل باریک
که بالا برود، بالا برود، بالا؟
می‌رود دیگر از لب گرمی
تا نور از عصب بیرون بزند
تا نور جهنده
لزج
مکیده
تنیده
تو به تو
بریزد دور عرض این زبان کمی؟
نه بازی تو در آستر این صفحه
هنوز هم سینه‌ی باز/
همان مردی ست
که در بطن چپت
اینگونه قرینه خوابانده‌ای
امشب که مدام
یک صدا؟
آهسته
یک نفس؟
بی‌صدا
یک زمان؟
دمادم
می‌دود در پس ِشبی دیگری
تا که در آستین این دست
یکی دوباره خودش را باز
آغاز کرده باشد؟

۳

گرانج
ما فقط جایمان عوض شد
باید به دندان بگیرد یکی
این شقیقه‌ی نازک را
که بین گودی گُل وُ گلوله
اینگونه در گلو جا ننِشیند
این جا دهانه‌ی تیزی ست
که لب می‌زند به زخم هایمان
این جا قوس جریان خونی
میان آبی شریانِ شاهرگی
می نشیند به پوست
و آسمانی که سر می‌زند
به این ارتفاع موسمی
سر می‌روم دیگر
از تمامی ترس‌ها
نه دست‌هایی
که در گلویم سنجاق کرده اند‌!
این جا اوشاقِ این زبان
این جا تکیه گاه
این‌جا کمرگاه
این جا گلوگاه
این جا خط خیسِ این زبان
روی کتفِ کبودم از رگ
دهان باز می‌کند
میانِ دو دندان
که از تنگنای تنگه‌ای
عبور کند زبانه‌ی تَنگی
تا انقباض حفره‌ای از سرب
خون
درد
جنون
و این هوای کشیده‌یِ قفقازی
روی خط سیلِ دو ران روانی
جایی بینِ استخوان گُل
به تب تازی بنشیند برای پوست مان
نه ما فقط جایمان عوض شد
بر نمی‌گردی ؟
بستر این زخم گلوی دیگری ست

۴

آنونس 
تنهایی‌ام را که پوشیدم
پشت به شومینه
در این کف‌پوشِ چرمی
دراز می‌شود درست
دو دست علیه صورت
و صدا که بالا می‌رود
از پاگرد خانه
تا پسِ گردن
که بکوبد
به اطراف ارتفاع صورتم فوری
صدا
تصویر
حرکت
آخر قبول را
اصولاً؟
فی نفسه
ترجیحاً،؟
یقیناً
تلویحاً؟
احتمالاً
پای صفحه گرد کرده‌اند
برای چه؟
ها؟ تا بکشم دست
به چنبره‌ی مار در نافم
که دوباره روی لب
کمی بیشتر پیش بروند؟
هه
اینجای پلان که برگشت می‌خورد
پس و پیش می‌کنند
چرا زبانم را؟
جناب آقای شاعر
با دو ساقِ نسبتاً طولانی
در بود و باش لفظ چین دارم
با دست‌خطی
که حتی به سمتم سوء ظن دارد
و نقشی که روی تخت‌خواب
زیادی زن دارد
کنار این قالی گل نداده‌ام
که این قدر پا بخورد
و برندارد چشم
از فشار این نفس
که می‌کشد دست روی آخرین مهره
تا بزند بیرون ماری
از میان این دهلیز
که دارد می…
اینجا که ایست نمی‌کشد یکی
به پایین شکم
که هنوز نخورده باشد پاتک
و این شروع که همچنان
یک دست مشروع است؟
۵
لایقراء
از شکل دهان افتاده دهانی
که سنگر می‌زند اینگونه در گلو
در تنازلی میان دو لب
تا روی اعتکاف کشاله‌ای
جلب کنند فقط جنب تن را؟
در اضلاع این سرخی
برای گوشه‌ای
که بیرون نمی‌زند دیگر از گلو
دوباره باید به هورالعظیم هوای پیرهنم
یکی اقرارِ قراری کند خالی
و لخت در خلوت محرابی
که قاری به قاری می‌زنند به لایقراء
روی قرائت تنم آنقدر اغتشاااش کنم
تا زندگی از بلندیِ
چین و چرای این چادر
که ملی نمی‌کند زن را
بالای مثلث باریک
جمع نیمه‌شبی دانه درشت
تکان بخورد این بار؟
مارش به شریان دستم
روی شاهرگی کم‌خون
در لکنت چهار رکعت
عشاء به عشاء
رکوع در رکوع
دست به دست
دست برنمی‌دارد دیگر از سرم
و دُهل که می‌زند ودکا
در کولای شورِ شرجیِ سینه‌ام
این هوای دانه درشت
شانه دیگر نمی‌شود چرا
برای پیشانی؟
با حفره‌ای که دارد اعتصاب می‌کند از بیخ
نمی‌شود دیگر
چون و چرایِ چه و گونه‌ی طرز بعدی
لطفاً قبلاً
حالا صرفاً
تاریخ میانه خطوطم را
خط می‌کشم بر این لولا
که میله‌ها به تنم بیایند
و عبور که می‌کند
خط و رسمی از چارقد لهجه
که جعل لکُم حبُ*
در گلوبندِ آینه
برای رسم و خطِ تلاوتی
تشریح شود فوری
در تشیع کدام گریه
که جلب می‌کنند دائم جنب تن را؟
تا زخم که دهان باز می‌کند
تا زخم که سنج می‌زند
تا زخم روی اسم اعظم
از جماع جمعه‌ای
که حوایِ نابلدی دارد
بر سیمای این بوسه
پیدا کند سایه‌ لبی
که سوختنم دیگر
هوای هوویی دارد
حتی ناتنی؟
—————–
* جَعل لکُم حبُ: قرار داد برای شما دوست داشتن را*
لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights