Advertisement

Select Page

یک شعر از امیرحسن خاکشور

یک شعر از امیرحسن خاکشور

بی‌وقفه

بی اختیار و بی گمان، ناخواه، بی‌وقفه
می‌روید از راه گلویم آه بی‌وقفه

می‌آید از ویرانه‌های آسیابادی
امشب صدای زوزه‌ی روباه بی‌وقفه

امشب تمام آسمان سرخ است و وهم‌آلود
تیرک زده خون از گلوی ماه بی‌وقفه

بعد از غروب از پنجره از آشپزخانه
می‌‌شُرَّد از دیوار و در اشباح بی‌وقفه

از روی غیظ و خشمشان باهمهمه با من
تا صبح صحبت می‌کنند ارواح بی‌وقفه

پرده دهان وا کرده و از قصد می‌خواهد
من را ببلعد بی غم واکراه بی وقفه

تو نیستی و من مچاله می‌شوم زیرِ
این حس وهم‌آلوده‌ی جانکاه، بی‌وقفه

تو نیستی و من روانی می‌شوم تنها
تو نیستی و می‌شوم گمراه بی‌وقفه

#امیرحسن_خاکشور

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights