
یک شعر از نفس موسوی

خبری داغ خاکستر سیگارش را
در خانهی همسایه میتکاند!
آینه را که میکاوم
سنگینیام باورم نمیکند،
عریانیام
زبان به دهان گرفت ساکت شد
فرقی ندارد سرم باز باشد یا بازی در سرم،
بهرحال پرواز کردن بَلَدَم نیست؛
فکر کنم زبانم ،
مادریزایید، عقیم ،
که هیچ الفبایی در دهانم نطفه نمی کند
به سینهام که میرسم گورستانی برمیخیزد
و شعاری که مرا هر بار یاغیتر میکند
از انعکاس آینه جا میخورم
تکهای مرا بلند می کند..
#نفس_موسوی