Advertisement

Select Page

چهار شعر از حسین فرخی

چهار شعر از حسین فرخی

بدنیست

قاطی می شوم با سروصدای توتاخیر نمی کنم
از یک معرکه و این محشرواین دیگر  تصور کن کاملا”
حرف های خاص و  روشن من است
خوشبختانه
چه بگویی چه بخوانی اضافه کنم از اطرافم درخیام که
کسب وکارمن است
تا گلوگیر باشم  از جمع ترانه هایت
که طعم از هرچه نرگس وسوسن گرفته اند ومی گیرند
از بوهای خوش و جوان
من از گندم وگنجشک این حاشیه نمی گذرم
مشخصه چه قدر تغییر کرده ام از این همه واژه
واژه برای نوشتن اززن آماده ی دعوت
و ملاقات نور  که بی جانب ببارد
امید  که اهل مداراباشی درباران همین  چندوقت شب
که حاضراست و ما بیداریم
مادراختیار عاشقانه ایم به هرشیوه و باهر شیوه که ذکر کنی قاطی ماجرای شوم
باحق تکثیر که کم اتفاقی نیست
سر و  و زبان در اطراف خیام هنوز بلند است
وجمع   جمع ترانه ها را مشق می کنم
مشغولم
و باز به تقسیم گلوگیر نان و کلمه می پردازم
دل داده  / دل سپرده لااقل
که دیگر کلیشه ای نیست
سرو صدا گفتم بسیار است
ازبلوغ و زن افتاده / نیفتاده لابه لای موسیقی  کافه ای
از زیارت عده ای که مشغول اند این جاوسکوت راپس
می زنند
ومعاشقه می آورند
-بی پرده هم بگو دیگر اثری نیست
-باهم پیش می رویم گاهی
قاطی می شوم روشن است دراین حکایت حوصله کن
در اطراف خیام که نفس گیر است ای نرگس وسوسن جوان و زنده ای
ای گندم و ای گنجشک
زیر باران شبم با این نقشه یریخته  درکف خیابان فلان
توی این جمع با چشمان باز و قرمز ببین چه راحت است
که  فریاد بزنم و کلمات نقش تازه ام را بپذیرند.

عبادت

بعد از شعر و شفا
زنده ماندن را می نویسم و می خوانم
ورضایت دارم
به عبادت آزادی و جمع رویاهایم می رسم بیا
بی دریغ از اول شب پر از باران نم نم بدان بیا
و اثری از آرامش کلماتتم بگیر
آغوش عاشقانه نزدمن است
بعد ازشعر ودعا
ادامه می دهم اجازه بده وبی تفاوت نباش
انسانم و تمرین ایستادن می کنم
(زنده باد)
از اعتماد به تو و فهم علاقه سرشارم از عیش ومستی
که بریدن ندارد/ عادت کرده ام وظیفه دارم
بنویسم و به زیستنم سرعت بدهم بخوانم و برخیزم
سر بزنگاه رابطه ها و انکار چندجانب  چندین جانور پرم
ودیگر از آزمون هرشب اطرافم نمی ترسم بیا
بعد از شفا و شعر
فکروذکرم را تماشا کن
زیستن در امید وعبادت را ببین
دروغ نیست این معرکه
این ماجرااصلا” دروغ نیست
به نان ونمک  و  گلوی تازه دیگر نبریده ام در همین اوقات
“-دارم  پی یک بهانه ی دیگر می گردم”
“-حسین، حسینم را هم به جایی می رسانم”
نان و نمک همین جمعه و در بغل تو بمیرم بی سوال
بعد از شفاوشعر
با تومی میرم رضایت دارم
به رگبارکلماتم توجه کن
سرنوشت انسانم رادرمی یابم و جار می زنم
(زنده باد)
و بازهم شاعر روزگار عجیبی می شوم
ممکن است
به عبادت آزادی می رسم بعد از شعروشفاورویاها
می نویسم
ومی خوانم.

ماجرا

این حق من است
امید را به من سپرده اند رویا را سپرده اند
پنهان نمی کنم شب ها را که به خاطر دارید
که شمرده اید
ونام های تازه ای که در کلمات افتاده اند
وجان می گیرند
که برگزیده اند و دیگر پیش پاافتاده نیستند
” خون و جنون را بگو رنگ عجیبی دارند”
وسپرده اند
به خاطر دارید به آب و نانی هم  رسیده اندالبته
بالاتر از آزادی از می واز مستی می خوانند و بلند تر
چه آرامشی !
دراین همه صداست چه آسایشی!
فاصله نگیریدو این زبان آتش گرفته
حق من است
کلمات را به من سپرده اند شب ها را به من  سپرده اند
ومن شغل دیگری ندارم به نظر می رسد
شاعرشده ام
و در دهانم شفای مردم را ریخته ام
“خب، این حرف ها خیلی هم طبیعی ست”
پنهان نمی کنم
زائر می آورم از هر جانب بی کی بی چرا می آورم
وطعم جمعیت را شیرین می کنم
حق دارم
ساعت و لحظه شماری را به من سپرده اند
ساز برگزیده وآخرین زنده گی در چندین کافه
نوشتن دارند
چه نوشتنی دارندمن با  این تماس مشکلی ندارم بیا
این تکلیف را پیداست می پذیرم
نه ، زحمتی نیست
این هم مثلا” یک راه مقاومت و مبارزه است قبول؟
سپرده اند
در شعر دیگری بیاورم گفتن دارد
بگذارادامه بدهم حق است.

از خودم

با ساز و شکسته
بهانه می آورم این کافه و آن خیابان جدی تهران
تغییری نمی کند
وقتی که با تو ام و حرفم را می زنم
شب بود
غوغای فراوان را در نظر می گیرم
وشاعران کاربلد و بی نظیر  را حاضر می کنم
الیوت آخماتووا  نرودا لورکا
جلو می آیند بفرمایید
قهوه  قهوه ی تلخ! خواهش می کنم با عاشقانه ها
عاشقانه ترین کلمات  زبان شیرین فارسی امروز
وشب بود
از هرطرف که بگویی ما بسیاریم در این خاک وخل
خسته وخراب هم  تنها نیستند و نبوده اند با من
واین روزگار ” گرگستان” را در نظر می گیرم
گاهی شوخی نیست
با یک دنیا خنجر ارسالی و گپ و چت
با تماس های اضافه ی بفرمایید !
وامتیاز هم دارند
با تمام تنم آشنا می کنم مشغول باشید
با چند ساز و چندین شکسته
دارم حرف خودم را می زنم و دستم خالی نیست
وفکروذکر انسانم را گواهی می دهم
بگذار  بمیرم
امتیاز دارد اضافه می کنم بالاخره درست می شود
وشب بود
نباید بترسیم و تعلل کنیم و پشت گوش بیندازیم
“-نان و نمک این ترانه های خاص را فراموش نکن”
برای نوشتن هنوز فرصت دارم
روشن است
اثرم و دیگر تعلل نمی کنم
نرگس وکبوتر را در اطرافم مرور می کنم زیر باران
در چند کافه ی شلوغ و چند خیابان بی حاشیه و بی غلط
که بسیاریم بفرمایید
باتوام و عوض نمی شوم
اسم این وضعیت را هرچه می خواهی بگذار
هرچه می خواهی این صحنه را ویرایش کن
خودم امید وعلاقه رابرمی دارم
و پخش می کنم
با سازشکسته  بهانه می آورم.

۲۴-فروردین ماه-۱۴۰۴

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights