Advertisement

Select Page

دو شعر از روزرین کمانگر

دو شعر از روزرین کمانگر

۱

 پر کشیدن در اردیبهشت

و تو باید پر می‌کشیدی

بسان واژه‌های مهر،

بسان تمام نادیده‌های زمین،

تا پرندگان این سرزمین،

جرأت پرواز بیابند.

تو باید پر می‌کشیدی،

تا آوای این خاک، جان بگیرد.

روزها، قرن‌ها، هزاره‌هاست

که خون در رگ‌های زمین

می‌جوشد از گرما،

می‌سوزد از غم،

می‌نالد از تنهایی…

تو باید پر می‌کشیدی

و بگویی:

باد، توانِ باز ایستاندنم را ندارد.

تو پر کشیدی

تا زمانی و مکانی

دیگر دوزخ نشود.

و پر کشیدنت،

شاید زمینی‌ها را

کمی تنها،

کمی دل‌هاشان را آسمانی کند.

هوایت بکند

دلتنگت شوند

کمی تنها، کمی…

دلتنگت شوند.

رفتی

و با رفتنت

حنجره‌ی بغضی

برای خفه کردن نماند—

و همین بس است.

تو پر کشیدی

و صدایت

ماندگار شد.

تو رفتی،

و من

تا زخمه‌ی یک مضراب

می‌روم.

تو رفتی، رفتی، رفتی…

و من، و ما،

هستیم.

و این «با تو بودن»،

یعنی تمام هستی.

یعنی پایان تمام غربت‌های دنیا

۲

پاسخت را در چند کیلومتری زادگاهت خواهم داد جایی که اوج صدایـت

را در درهاش خفـه میکننـد. جایـی کـه آنقـدر سـنگ بـررست میباراننـد کـه

نتوانــی خــم و پیچهــای جــادهات را بشناســی. آنجــا کــه خــواب و خیالــت را

امضـا میکننـد تـا ضامنـتِ عملکردهاشـان شـوی… کـه اگـر نشـوی، مگسـک

تفنگشــان، دل و مغــزت را نشــانه مــیرود.

ایــن بــار زمســتان اســت و گــرم و گرماگــرم خــون و بــوی بــاروت و صــدای

گلولههـای شـالی رسزمینمـان توانسـته متامـی ایـن کـوره راههـا را بـا همـهی

پیــچ و خمهــای جــادهاش، بــرود و خــودش را بــه شــهرمان برســاند. کــه اگــر

خـون اسـت، رنگـش رسختـر از گذشـته، کـه اگـر گـرم اسـت، اینبـار آتشـین

شــده و میســوزاند. کــه بجــای ســنگ، ژالــه میبارانــد و میشــویاند ایــن

فضـا را.

خــوب میدانیــم کــه سالهاســت ایــن صــدا را بــه بنــد کشــیده ِ اند و زیــر خــاک حصــارش میبندنــد، کــه نکنــد فریــاد بــرآرد، گاه هــم جــوی خــون بــهراه

میاندازنــد تــا هــراس بیافکننــد، غافــل از اینکــه آدم برفیهــای رسزمینــم، هــزار

ِ زمســتان اســت کــه لبــاس رسخ را بــه تــن کردهانــد.

می ِ دانـم زیر ِ خـاک باشـی وب ِ ـن و سـنگ، یـا حصـارت هـم ببندنـد، فریـاد باکـور را

ایــن روزهــا خــوب میشــنوی…

صدایشــان سال ِ هاســت، دل ایــن کوتــه نظــران را بــه هــراس انداختــه و بــه

ِ فکرشــان وا داشــته کــه اگــر آن زمــان کــه فریادهــا از دل خــاک گلــو برآرنــد؟؟؟…

باز میگویم

هر کجا که باشم، باشیم و باشند، با همیم. در کنار هم، پا تا پای هم

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights