
یک شعر از شهپر کارگریان

هر چه را تحریرکردم در پس پندار بود
دیدگانم مست روی نازنین دلدار بود
رنگ شب بر دل نشست و خنده ام از لب پرید
گوییا این لحظه را بر گریه ام اصرار بود
قطره های اشک خود را می سپردم در خیال
داغ این بی همدلی بر من چنین آزار بود
جوشش عشقی فریبا در نهانم می دوید
تا به هر لبخند نازت دل پر از اسرار بود
هر چه گویم وصف تو در واژه های این غزل
عطر تو جاری شده چون مطلع اشعار بود
#شهپرکارگریان