
یک غزل از رضا حدادیان

دوباره دخترِ باد است و سعی باطلِ من
وَ شاخه شاخه صدای شکستن دلِ من
به شِکوه لب نگشودم تمام عمر از تو
شبیه بُغضی در پرده ماند ، مشکلِ من
اگر چه منتظر زخمِ واپسین بودم
نماند برسرِ عهدی که بست، قاتلِ من
به غیراز آینه هرگز قبول باید کرد
نبود حتّی یک آشنا، مقابلِ من
هزار کوهِ یخی قد کشید در شعرم
نداشت معجزه ای آفتاب مایلِ من
اگرچه دریا دریا گریستم ،امّا
شده ست تشنگی شوره زار، حاصلِ من
سپر می اندازم در برابرت، زیرا
حریف چشم تو هرگز نمی شود دلِ من.
#رضاحدادیان