Advertisement

Select Page

یک شعر از مرضیه رشیدپور-کیمیا

یک شعر از مرضیه رشیدپور-کیمیا


و پیدا کردن،
شبیه گشودنِ درِ یک کشوی فراموش‌شده‌ست
که بوی دست‌خطی ناتمام می‌دهد
با مرکّبِ خواب‌آلودی که هنوز “دوستت دارم”
را تا نیمه نگه داشته،
و بعد،
همان‌جا در میانه‌ی جمله،
افتاده‌ام به خودم.
گاهی
چشمم می‌ماند روی نقطه‌ای از دیوار،
یا روی چینِ آستینِ کسی در مترو،
و ذهنم، بی‌آنکه بداند چرا،
پرتاب می‌شود به شانه‌ای
که شاید بوده، شاید نبوده
و اصلاً چه فرقی دارد؟
وقتی لمس‌اش
مثلِ صدای برگ در مه،
نه واضح است،
نه محو.
و هر بار که فکر می‌کنم تمام شد،
که حالا دیگر هیچ واژه‌ای باقی نمانده،
یک لغتِ کوچک،
از گوشه‌ی دلِ خاموشم
برمی‌خیزد
و به جانِ کاغذ می‌افتد
مثلِ مورچه‌ای که راه خانه‌اش را بلد است
حتی در طوفان.
من هنوز گمان می‌کنم
کهربای لغت‌ها،
مرا در خود نگه می‌دارد
بی‌آنکه نیاز باشد کسی بخواندم،
یا باورم کند.
فقط باشم
در حدِ حدس
در حدِ سایه‌ای
روی شعری که نمی‌دانم
چه‌وقت تمام می شود.

#مرضیه_رشیدپور_کیمیا

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights