Advertisement

Select Page

اگزیستانسیالیسم فکرآوردی فلسفی-ادبی

اگزیستانسیالیسم فکرآوردی فلسفی-ادبی

 

عابدین پاپی (آرام)

پایداری پدیده زمانی است
که
«پدیدار» می‌شود.
«پاپی»

اگزیستانسیالیسم یا هستی‌گرایی به انگلیسی (Existentialism) که درجوانبی در معانی اصالت وجود و اصالتِ بشر هم به کار می‌رود ازجمله مکاتبی است که شاید بتوان گفت فی‌نفسه در ازمنه‌ی تاریخ و دامنه‌ی فرهنگ و اجتماع در شریان‌های موجودی به نامِ: «انسانِ مُفکر» جاری و ساری بوده است و هرچند در سده‌های پیشین پیشگامانی داشته است به‌طوری‌که سقراط در همه‌ی زمان‌های کار فلسفی خود به این گُفتمان توجه داشته و این دو شُعار را درآموزه های فلسفی خود لحاظ نموده است نخست: «زندگی نیازموده، ارزش زیستن ندارد.» و دودیگر می‌گوید: «خود را بشناس.» که در شعار نخست به فلسفه‌ی زندگی توجه دارد و می‌خواهد ماهیت فلسفی زندگی را به دایره‌ی بیآیش و همایش بیاورد و در شعار دومش بیشتر به دنبالِ روشن کردن ماهیت فلسفه‌ی اگزیستانسیالیستی است اما این دیسکورس به‌صورت علمی و در قالبی عملی و به‌طور واضح و مبرهن از جانب فردریش نیچه و سورن کی یرکگارد دو فیلسوف سده‌ی نوزده میلادی مطرح و ترسیم شد. با این تفاسیر، خود را بشناس به معنی پیدایی شناخت‌شناسی و بُعدِ معرفتی خویش است و پیدایی اصالت وجود خویش را هم‌معنا می‌دهد.» لذا انسان تا خودش را پیدا نکند به خودباوری خویش دست نخواهد یافت. بیگانگی باوجود خویش به معنی عدمِ شناخت از درونیات و فلسفه‌ی اجتماعی و بیرونی خویش است. اگزیستانسیالیسم از واژه‌ی اگسیستانس به انگلیسی (Existence)، اقتباس‌شده و به معنای وجود است و نخستین بانی اگزیستانسیالیست را سورن کی‌یر کِگارد (Søren Aabye Kierkegaard) نامیده‌اند.

اگزیستانسیالیسم به سه نوع یا بخش متفاوت تقسیم می‌شود: نخست: اصالتِ وجودی که این اصل به وجودِ خدا برمی‌گردد که همه‌ی وجودها را در برمی‌گیرد و واجب‌الوجود به آن می‌گویند. دوم: اصالتِ وجودی که حالتی ماتریالیسم و انسانی دارد و درواقع این وجود وابسته و همبسته به اصالتِ بشر است و در اصل اوست که برای همه‌چیز جهانِ معنا تصمیم می‌گیرد و ناظر بر همه‌ی امور است و سوم اگزیستانسیالیسم مسیحی و حتی می‌تواند نوعی اگزیستانس اعتقادی با هر کیش و مذهب و مسلکی باشد که از میان شناخته‌شده‌ترین آن‌ها می‌توان به سورن کی یرکگور، گابریل مارسل و کارل یاسپرس اشاره نمود و البته درجهان شرق نیز می‌توان به افرادی چون ابوعلی سینا ، شهاب‌الدین سهروردی، ملاصدرا،  و سایر فلاسفه‌ی شرقی به‌مانند ابن عربی و غیره اشاره کرد. اگزیستانس را می‌توان در دو بُعد معرفتی به دایره‌ی بحث کشاند: نخست: تقدم وجود بر ماهیت است یعنی انسان ابتدا به وجود می‌آید و بعد ماهیت می‌گیرد و دوم تقدم ماهیت بر وجود است که اغلب اگزیستانس های غربی بر این نظر دوم معتقدند چراکه اعتقادِ بر آن دارند که انسان اول ماهیت می‌گیرد و بعد به وجود می‌آید که به این شیوه و روش اصالتِ ماهیت می‌گویند. وجود یک امرِ عینی است نه ذهنی بدین‌سان که هر موجودی تا «وجود» نداشته باشد موجودیت خود را درجهانِ معنا و شناخت پیدا نمی‌کند. یک موجود ابتدا به وجود می‌آید و بعد موجودیت خود را درجهانِ معنا به تصویر می‌کشد. جهانِ معنا جهانی است که شامل مفاهیمی بارز و دسته‌بندی‌شده و تعریف‌شده است و تنها شامل جهان (کره‌ی خاکی) یا همان سیاره‌ی زمین نمی‌شود بلکه یک جهان گسترده و دامنه‌دار است که در ازمنه­ی دور و نزدیک قابل‌تأمل و وارسی علمی و عملی و معرفتی است. خالق و آفریننده‌ی هر نشانه‌ی طبیعی و اجتماعی یا خداست و یا تفکر انسان است. اصالت را به آفریننده دادن چه معنوی باشد و چه مادی می‌توان نوعی اگزیستانس نام نهاد. وقتی صحبت از وجود می‌شود یعنی آن چیزی که «هست» و می‌تواند هستندگی داشته باشد. هستی‌گرایی به معنی گرایش و تمایل به چیزی است که «هست» یا «وجود دارد» وجود داشتن هم می‌تواند وجودی ظاهری و فرمیکال باشد و هم می‌تواند وجودی باطنی و تکنیکال و فرآرونده محسوب شود. هستی‌گرایی یک اصطلاح مبرز است که به کارهای فیلسوفان شاخص و مشخصی می‌پردازد که در اواخر سده‌ی نوزدهم و اوایل سده‌ی بیستم ظهور کرده‌اند که باوجود زاویه‌ی دیدی که از حیثِ فکری و پارادایمی باهم دارند و می‌توان تفاوت‌های مکتبی عمیقی را در آثارشان مشاهده نمود اما دریک باور، زبانِ مشترک و فهمِ مشترک دارند و آن نیز: « اندیشیده‌ی فلسفی با موضوع انسان و نه صرفاً اندیشیدن موضوعی آغاز می‌شود.» در هستی‌گرایی نقطه‌ی آغاز فرد به‌وسیله‌ی آنچه: «نگرش به هستی» یا احساس عدم تعلق و گم‌گشتگی در مواجهه با دنیای به‌ظاهر بی‌معنی و پوچ خوانده می‌شود،مشخص می‌شود. هستی‌گرایی با پوچ‌گرایی و آبزوردیسم در تفاوت عمده است. چه این‌که بر اساس و بنیاد و باورِ اگزیستانسیالیست‌ها زندگی بی‌معناست مگر این‌که خود شخص به آن معنا دهد و این بدان معناست که ما به‌وسیله‌ی خودمان خود را در زندگی می‌یابیم و آنگاه تصمیم می‌گیریم که به آن معنا یا ماهیتی ببخشیم و دراین زمینه ژان پل سارترمی گوید: «ما محکومیم به آزادی، یعنی انتخابی نداریم جز این‌که انتخاب کنیم و بارِ مسئولیت انتخاب مان را به دوش بکشیم.» اما پوچ‌گرایان عقیده دارند که زندگی هیچ هدف و معنایی ندارد درحالی‌که اگزیستانسیالیست‌ها بر این باورند که انسان باید خود معنا و هدف زندگی خود را بسازد.» با این تفاسیر باید گفت که اگرچه سارتر بیشتر به دترمینیسم طبیعی و اجتماعی اعتقاد دارد و پوچ‌گرایان هم حالتی آبزوردیسم گونانه را اختیار می‌کنند اما نظر بر آن است که ما محکوم‌به مرگ نیستیم بلکه محکوم‌به زندگی هستیم یعنی بایستی تحت هر شرایطی برای بقا و حیاتِ خود با طبیعت و اجتماع بجنگیم و البته هدف و جامعه‌ی هدفی هم بایستی برای خود در جهت نیلِ به لذایذ و شادکامی‌های زندگی تعیین نماییم و برای این دو ، دست به هماورد و تلاش در جهت کسب آن‌ها بزنیم. با این تعاریف که از هستی‌گرایی شد باید اذعان دارم که فلسفه‌ی وجود و موجودی انسان و سایر موالید چهارگانه که درجهانِ معنا و هستی و جهانِ شناخت قابل‌بحث است تنها به مباحثِ اعتقادی مرتبط نمی‌شود چراکه ممکن است آته‌ئیسم‌ها با خودکار خود بر باورِ خدا خط قرمز بکشند اما تئیسم‌ها بر باورِ خدا اعتقاد دارند و همه‌ی امورات زندگی و هرآن چه که انسان به دست می‌آورد را به خدا نسبت می‌دهند ولی درجوانبی دیگر: «دئیسم‌ها» بر خالق بودن خدا اعتقاد و باور دارند اما این نکته را اضافه می‌کنند که: «خدا خالق هست اما ناظر بر کارهای ما نیست.» یعنی ما بایستی مسئولیت کارهای خودمان را خودمان متحمل و متقبل شویم و خدا در کارهای روزمره‌ی ما دخالتی ندارد.» درصورتی‌که تئیسم ها اعتقاددارند که خدا بر همه‌چیز آگاه و بیناست و حتی بر این مهم اعتقاددارند که هرکس به خویشتن بیناتر است و این بینایی را در راستای بینایی خدا که بی‌انتهاست تعریف می‌کنند. مباحثِ اعتقادی یک بحث است و مباحثِ اجتماعی و عقلانیت اجتماعی هم بحث دیگری است. عقلانیت اجتماعی بر مسئله‌ی دترمینیسم مهر ابطال نمی‌زند اما عقلانیت انسانی- معنوی این مهم را باطل فرض می‌کند. از این‌که هر مخلوقی خالقی دارد شکی نیست و هستی‌گرایان عقل‌گرا کاملاً عقلِ انسان را فونداسیون کار قرار می‌دهند و بر جبرگرایی بیشتر از اختیار واقف و پایبند هستند. بخش عمده‌ای از نظام آفرینش و تمامِ موجوداتِ موجود در نظام آفرینش حرکتِ اختیاری دارند و بخشی هم از زندگی موجودات جبر است. این‌که مرکزِ توجه ما بر جبر باشد و یا درکل اختیار را برگزینیم کاری بس غیرمعقول و مقبول است بلکه به نظر می‌رسد بخشی از زندگی موجودات که انسان در رأس آن‌ها قرار دارد جبر است و بخش دیگر آن بر اساس اختیار و انتخاب است. انسان هر چیزی را نمی­تواند اختیار و انتخاب نماید اما در خیلی از شرایط قدرت اختیار و انتخاب هم دارد. وقتی به حالِ خودمان باشیم و عقل ما تصمیم‌گیرنده باشد درواقع می‌توانیم هر چیزی را انتخاب کنیم اما بعضی وقت‌ها شرایطِ زندگی و حوادث طبیعی و اجتماعی و از همه مهم‌تر: «قانونِ اجتماعی» و قراردادهای عمومی این اختیار و انتخاب را از اما سلب می‌کند. به نظر می‌رسد در خیلی از جاها انسان قادر به انتخاب نیست و تنها به آن چیزی می‌رسد که درواقع به آن فکر نمی‌کند؛ یعنی شما وقتی به چیزی فکر می‌کنید تا که آن را به دست آورید به آن چیز نمی‌رسید اما وقتی به آن چیز فکر نمی‌کنید ممکن است که به آن دست‌یابید؛ یعنی می‌خواهم بگویم که شما بایستی فقط انجام دهید و سرانجامِ کار با شما نیست بلکه خودش اتفاق می‌افتد. انجام و انجام که حتماً سرانجامی درپی دارد و مهم نیست که این سرانجام از جنسِ انجام باشد بلکه نتیجه‌ی تلاش مهم است که حتماً حاصل می‌شود. این چارچوب فکری نشان از آن دارد که نمی‌توان یک مانیفست کامل را برای جبر و اختیار انسان و سایر موجودات در نظر گرفت. انسان دو نوع حالت را در زندگی در دستور کار خود دارد: یکی حالتِ: «خودآگاهی» است و دوم: حالتِ: «ناخودآگاهی» است. خودآگاهی به‌منزله این است که شما از کاری که انجام می‌دهید کاملاً آگاهی و شناخت دارید و درواقع می‌دانید چه چیزی را برای چه مقصدی طی می‌کنید اما در مسئله‌ی ناخودآگاهی شما از کاری که انجام می‌دهید شناخت و آگاهی ندارید بلکه این ناخودآگاه شماست که مسیر را برای شما مشخص می‌کند لذا در خیلی از مواقع این ناخودآگاهی شماست که برای شما تعیین و تکلیف می‌کند و در اینجاست که اگزیستانس شما حالتی دترمینیسم به خود می‌گیرد حتی وجود و ماهیت شما هم تحتِ تأثیر خودآگاهی یا ناخودآگاهی قرار می‌گیرد. مفهومِ اگزیستانسیالیسم در برخی از نوشتارها و تفکرات نمایان بوده و هست به‌طوری‌که می‌توان این مهم را در تعالیم بودا، کنفوسیوس، اعترافاتِ سنت آگوستین، حرکتِ جوهری در حکمت متعالیه‌ی ملاصدرا و در هَملِت ویلیام شکسپیر (هَملِت به انگلیسی (‌Hamlet): نمایش‌نامه‌ای تراژدی اثر ویلیام شکسپیر است که درسال ۱۶۰۲ نوشته‌شده و یکی از مشهورترین نمایش‌نامه‌های تاریخ ادبیات جهان به ‌شمار می‌آید. این نمایش بلندترین اثر شکسپیر است)، مشاهده نمود و در دوره‌ی معاصر اکنون هم می‌توان آثاری را مشاهده کرد که مفهومِ اگزیستانس دراین آثار منِ وجودی و منِ اجتماعی دارد. مارتین هایدگر (Martin Heidegger) یکی از این افرادِ شاخص است به‌طوری‌که با روش و شیوه‌ای نوین و بکر به تفکر درباره‌ی وجود یا هستی می‌پردازد و فلسفه‌ی این فیلسوف بر دیدگاه‌های بسیاری از فیلسوفان بعد از خودش تأثیر گذاشته است. هایدگر عالم را مجموعه‌ای از اشیاء و موجودات نمی‌داند بلکه شبکه نسبت‌های: «دازاین» باوجود می‌داند و عالم بودن را به‌عنوان یکی از پارامترهای وجود دازاین معرفی می‌کند. هایدگر زمان را به سه نوع تقسیم می‌کند: زمان روزمره دو: زمان طبیعی و سوم زمانِ جهانی است. در بحث زمان روزمره می‌گوید که زمان آن چیزی است که اتفاقات درآن رخ می‌دهد؛ یعنی زمان در موجود تغییرپذیر اتفاق می‌افتد که به نظرم هر موجودی بر اساس زمان قابل‌تغییر است و هایدگر تأکید بر موجودی دارد که تغییرپذیر است و می‌گوید زمان در چنین موجودی اتفاق می‌افتد اما درزوایایی دیگر هم می‌توان گفت که زمان رابطه‌ی عمیقی با تغییر موجودات دارد و به‌عنوان یک هستی تمام موجودات را کدبندی می‌کند و به هر موجودی حیات و ممات می‌بخشد و مسئله‌ی تغییر هم کاملاً مشهود است اما در خیلی مواقع زمان‌بر موجودات طبیعی تأثیر و تغییر کمتری دارد و شاید گفت این تفکر انسان است که زمان را تعیین و مشخص می‌کند کما اینکه این نوع تغییر در سایر موجودات تکراری است و شما نوعی ایستایی را در سایر موجودات همراهِ با تکرار معنا مشاهده می‌کنید؛ و در ادامه همین مبحث بازمی‌خوانیم: «پس تغییر در زمان است. تکرار دوره‌ای هم هست هر دوره تداوم زمانی یکسانی دارد. ما نمی­توانیم مسیر زمانی را به‌دلخواه خود تقسیم کنیم. هر نقطه اکنونی زمانی بر دیگری امتیاز ندارد و اکنون پیش‌تر و پس‌تر (بعدتر) از خود دارد. زمان یکسان و همگن است و ساعت چه مدت و چه مقدار را نشان نمی‌دهد بلکه عدد ثبت‌شده‌ی اکنون است. هایدگر می‌پرسد که این اکنون چیست؟ و آیا انسان بر آن چیرگی و احاطه دارد یا نه؟ آیا این اکنون من هستم یا فرد دیگری است؟ اگر این‌طور باشد پس زمان خود من هستم و هر فرد دیگر نیز زمان است و ما همگی در با هم بودنمان زمان هستیم و هیچ‌کسی و هرکس خواهیم شد. هایدگر می‌پرسد زمان چیست؟ و دازاین درزمان چیست؟ دازاین در هرآن به مرگ خودآگاهی دارد. دازاین به معنی حیات انسانی همان امکان داشتن است، یعنی گذشتن مطمئن و درعین‌حال مبهم از خود ممکن است هستی امکان به مرگ واقف است و معلوم است که آن را می‌دانم اما به آن فکر نمی‌کنم. دانایی من از مرگ تغییری از دازاین است. دازاین این امکان را دارد که مرگ خود را رد کند.» در پاسخ به پرسش‌های هایدگر باید گفت که رویکرد ایشان به زمان که می‌تواند نوعی اگزیستانس پارفت گون از حیثِ ذهنی باشد با عملکردی ذهنی همراه است یعنی هایدگر به زمان و حرکت آن در بطن هستی توجه نمی‌کند و شاید هم تعمداً نمی‌خواهد تأثیر زمان را در حیات و ممات انسان و موجودات دیگر مدنظر داشته باشد و بیشتر می‌خواهد از زمان پرسش‌هایی فلسفی را مطرح کند و با ذهن ِفلسفی خود به این پرسش‌ها جواب دهد اگرچه در خیلی از زوایا نگاهی واقعی هم به نوعِ زمانی که مدنظر خودش است برای پرسش‌هایش جفت‌وجور می‌کند. هایدگر به خود ِزمان اجازه نمی‌دهد تا که به پرسش‌های فلسفی‌اش پاسخی واقعی دهد بلکه خودش با ذهنیتی سمبلیک و هرمنوتیک که دارد جواب هایی ذهنیت بنیاد را مطرح می کند که البته درجوانبی هم حائزِ اهمیت است برای مثال: همین مسئله ی دازاین که نوعی منِ وجودی است        می‌تواند بسیار قابلِ اهمیت باشد چرا که شما ممکن است ساعت ها با کسی دریک اتاق زندگی کنیداما هیچ گونه زمانی را با آن سپری نکرده‌اید اما با زنگ زدن تلفن خانه که ممکن است فردی که زنگ می‌زند فرسنگ‌ها از شما دورهم باشد وارد مکالمه می‌شوید و درواقع منِ وجودی شما به وجودِ دیگری متصل می‌شود که من اعتقاددارم زمان دراین جا به حرکت درمی‌آید و منِ وجودی شما از آن حالت ایستایی خارج می‌شود. زمان بستگی به مکان هم دارد یعنی زمان و مکان بر اساس زبانِ درحالِ گذار هستند و هر موجودی به‌مرورزمان که شاید همین گذشت ساعت و دقیقه و ثانیه باشد به سمت نیستی هدایت می‌شود و یا حداقل تا به امروز علم و فلسفه این را می‌گوید. از این‌که زمان روزمره تکراری است و اتفاقی در زندگی شما رخ نمی‌دهد شکی نیست اما حرکت زمان طبیعی را نمی‌توان کتمان کرد چرا که نظام آفرینش درحالِ حرکت انتقالی و وضعی ست و اگر گمان می‌کنیم که امروز با فردا فرقی نمی‌کند شاید درزوایایی درست باشد اما این فکر آورد انسان است که می تواند در طبیعت و مکان و زمان تأثیر و تغییر داشته باشد. استاد راهی می‌گوید: هرصبح دم سر می‌زند خورشید از مشرق ولی / هرگز مکرر نیست چون هرروز روزِ دیگری است؛ بنابراین اگر بخواهیم نگاهی سطحی به زمان ِطبیعت داشته باشیم درواقع هیچ اتفاقی را درطبیعت مشاهده نمی‌کنیم اما باکمی تأمل و تفهمِ در فهمِ طبیعت درمی‌یابیم که جهان درحال حرکت و جوش‌وخروش است و در دلِ دال‌های آن می‌توان مدلول‌هایی معقول و منطقی را استخراج کرد. گذشت زمان هر موجودی را پیر و فرتوت می‌کند و شما چهارفصل را وقتی بررسی می‌کنید درواقع زمان دراین چهارفصل حضور دارد و این گُل می‌رود و گُلی دیگر بازمی‌آید و نگارنده دریک چارگانه چنین سُروده‌ام:

با ساز غم برگ پائیز را بنواز/ درود برتو ای زمستانِ پُرناز!/ افسوس نخور که بهار پایان می‌گیرد/ این گل می‌رود و آن گُل می‌آید باز! از جانبی دیگر خود ِفصلِ انسان فصلی قابل‌تغییر است چرا که شما یک تولد، یک حیات و یک مرگ دارید و این حرکت قلب شما نشان می‌دهد که شما درحالِ پیر شدن و نیل ِبه مقصد ممات هستید و چاره‌ای هم جز ممات نیست همچنان که چاره‌ای جز حیات نیست چاره‌ای هم برای جلوگیری از ممات نیست و فقط علم و تکنولوژی مرگِ شمار ا به تأخیر می‌اندازد. نگاهِ آبزوردیسم هایدگر به نگاهِ آلبرکامو نزدیک است و تقریباً در آثار فلاسفه‌ی غربی و به‌ویژه اصالتِ ماهیت‌ها شما نوعی طُغیان برعلیه­ی پوچی را مشاهده می‌کنید و برخی هم اصالتِ بشر را نجات‌دهنده‌ی همه‌چیز می‌دانند که باید گفت انسان تحت هر شرایطی نبایستی اجازه به خویشتنِ خویش دهد تا که به پوچی برسد چرا که شما وقتی به پوچی رسیدید پوچ می‌شوید و این ترمیم قابل‌وارسی و انجام نیست که مثلاً برعلیه پوچی طغیان کنیم چون‌که خودِ پوچی بزرگ‌ترین طُغیان است که همه‌چیز را ویران می کند و کسی هم جلودار آن نیست البته در داستان‌ها و فلسفه مسائلی چون آبزوردیسم قابل‌بحث و تأمل است اما دردنیای واقعی چنین مباحثی جوابگو برای زندگی شما نیستند و نبودند؛ بنابراین دراین جا آنچه محل بحث است خود ِطبیعت است و طبیعت ِانسان که این دو یک کیستی و چیستی دارند که مدام این دو درحالِ پارفت (رفت‌وآمد) هستند یعنی شما با پایان گرفتن زمانِ یک بهار درسالِ دیگر شما بهارِ دیگری را با گُل‌های دیگر می‌بینید و حتی ممکن است بهاری را تماشا کنید که با بهار قبلی یکی ست لذا بستگی به نوعِ مکان و شرایط اقلیمی و آب و هوایی و موقعیت جغرافیایی هم دارد که برمکان تأثیر می‌گذارد. من جهان هستی را بر پایه‌ی پارفت (رفت‌وآمد) تعریف می‌کنم. تمامِ دو بال ها، دوپاها، چهارپاها و خزندگان و جمادات و نباتات و گیاهان درحالِ پارفت‌اند و البته ناخودآگاهِ آن‌ها کاملاً هوشمند و فعال است و تنها در انسان شما در ابعادی ضمیر خودآگاه را احساس می‌کنید و این روند از روندگی هستی همان تجربه‌ی زیسته ما هم           می‌تواند باشد که این حالت از هستی را به اثبات می‌رساند. وقتی یک انسان می‌میرد انسان دیگری جای آن را می‌گیرد و با رفتن زمستان، زمستانی دیگر می‌آید. جهان درحالِ پارفت است و در بطنِ خودش هم دچارِ تغییر زمانی می‌شود که بخش عمده‌ای از این تغییر را طبیعت به‌طور ناخودآگاه به انجام و سرانجام می‌رساند و بخش دیگر آن‌هم به‌وسیله‌ی عقل بشر تعبیه و ترسیم می‌شود. یک انسان می‌میرد و انسان دیگری جایگزین آن می‌شود یک‌فصل می‌رود و فصلِ دیگری می‌آید. جهان بر پایه‌ی دو گُفتمان مهم درحرکت است: یکی آلترناتیو (جانشینی) و دوم: هم‌نشینی است. هر موجودی بر اساس این دو گفتمان مفهومی در پارفت است. وقتی جهان را مشاهده می‌کنید «مشاهده در مشاهده» است. یعنی یا آلترناتیو حرف اول را در نشانه‌ها می‌زند و یا که بُعدِ هم‌نشینی حاکم و حائزِ اهمیت است. یک آسمانِ پُر از ستاره، ابر و ماه و خورشید خود نوعی محورِ «هم‌نشینی» را به تصویر می‌کشد و یا یک جنگل آکنده از درخت‌های مختلف خود نوعی هم‌نشینی است اما درجوانبی دیگر شما با بُعدِ آلترناتیو هم سروکار دارید یعنی شب که می‌رود روز فرامی‌رسد غم که می‌رود شادی به‌جای آن می‌آید مرگ که می‌رود تولد به‌جای آن می‌آید. پدر شما که می‌رود پدر دیگری به‌جای آن می‌آید. هر چیزی درجای خودش «وجود» دارد و این اصالتِ وجود قابل‌انکار نیست اما این وجود می تواند دچارِ تغییر شود و دراین جاست که زمان این تغییر و تحول را برعهده‌گرفته است. واقع‌گرایی و توجه به واقعیات بهتر از آنست که با بعدی فلسفی به زندگی نگاه داشته باشیم برای زندگی کردن باید رویکردی واقع‌گرا را در ذهن خود لحاظ نمود. وقتی امروز می‌رود درواقع با چشمانِ خودمان این گذر را می‌بینیم دیگر دلیلی ندارد که با نگاهِ فلسفی این مهم را رد کنیم چرا که فلسفه به کارِ زندگی نمی‌آید و بی‌نهایت در بی‌نهایت است و تنها به کار بُعدِ شخصی و معرفتی ما می‌خورد. فلسفه برای فلسفه خوب است و هنر هم برای هنر و البته زندگی هم برای زندگی بهتر و مهتر است. زندگی برای زندگانی خلق‌شده است و ما باید نگاهی معقول و مقبول و واقع‌نگر به دایره‌ی زندگی داشته باشیم. اگزیستانس یک مفهومِ گسترده و فرآرونده است و گمان می‌رود در همه‌ی نشانه‌ها چه طبیعی و چه اجتماعی و انسانی و البته تولیداتِ فکری و ادبی – هنری وجود دارد؛ یعنی می‌خواهم بگویم که شما می‌توانید اگزیستانسیالیسم را در همه‌ی آثار ادبی – هنری پیدا کنید که در هرزمان و مکانی با توجه به نوع الگو واره این نوع اگزیستانس می‌تواند فرق داشته باشد ضمن این‌که حوادث و رویدادهای اجتماعی و تاریخی خود می­تواند بیانگر یک اگزیستانس باشد به‌طوری‌که پس از جنگ جهانی دوم جریان تازه‌ای قد علم کرد که می‌توان آن را اگزیستانسیالیسم ادبی نام گذاشت. جریانی که نمایندگانی را با خود همراه داشت که می‌توان به سیمون دو بوار که از بانیان موج دوم فمینیسم درجهان بود، اشاره نمود و یا به افرادی چون ژان پل سارتر، آلبرکامو و بوریس ویان اشاره کرد که به‌نوبه‌ی خود در تولیدات ادبی جهان جایگاه قابل‌توجهی دارند. کامو اگرچه فی‌نفسه اگزیستانس نیست اما نوعی اصالتِ وجود از جنس آبزوردیسم را می‌توان در آثارش دریافت نمود چرا که ایشان درپی گرفتن هدفی به‌منظور معنی دهی به ارزش‌های ازدست‌رفته است و این نوع آبسوردیسم خود می‌تواند نوعی اگزیستانس هم باشد. پذیرش پوچی، عصیان و ادامه دادنِ به زندگی جدای از معنی تراشیدن و در پی گرفتن نوعی وجود در جهت نیل به یک سرخوشی حتی اگر قابل‌بحث فلسفی هم نباشد خود می تواند حالتی اگزیستانس را داشته باشد. بنابراین وقتی صحبت از اگزیستانس می‌شود شما باید این وجود یا هستی را در همه‌ی آثار ملاحظه نمائید چراکه هیچ اثری بدون هستی یا وجود نیست بلکه از هستی یا وجودی اجتماعی یا طبیعی به وجود آمده است و این وجود می تواند همان اصالتِ بشر یا اصالتِ تفکرِ وجودی بشر باشد. جهان بدون وجود «بی‌وجود» می‌شود. من هستم پس وجود دارم من وجود دارم پس هستم. من می‌نویسم پس هستم که می‌نویسم من زندگی می‌کنم پس وجود دارم که زندگی می‌کنم من گریه می‌کنم پس هستم که گریه می‌کنم من غمگینم پس غمگینی من از وجود من سرچشمه گرفته و انسان بدون منِ وجودی خودش قادر به هیچ کار یا حرکتی فرآرونده نیست. انسان تا زمانی هست وجود دارد و اگر نیستی به سُراغ شما آمد دیگر هستی و وجودی در کار نیست. هستی و نیستی رابطه‌ی تنگاتنگی بازمان و آمالِ زمان دارد چرا که ممکن است شما دریک زمانی هست باشید اما در زمان دیگری نیست تلقی شوید. نوع و شیوه­ی تفکر شما خود می­تواند هستندگی شمارا به تصویر بکشد اما جسم و روح شما قابل‌تغییر و تحول و حتی نیستی نیست. زمان می تواند هست شمارا نیست کند و یا نیست شمارا تبدیل به هست نماید بنابراین بر اساس مکانی که زیست می‌کنید زمان نیز زیست مندی شما را با هوش مندی خود به دایره‌ی تعبیر و تفسیر می‌برد. به نظر می‌رسد هر پدیده وقتی پدیدار شد پایدار است و پدیدارشناسی به‌منزله‌ی بررسی آن پدیده‌هایی است که بایستی من وجودی آن‌ها را مشخص و معین نمود و علم شناخت‌شناسی می­تواند من وجودی هر موجودی را به دایره‌ی تمیز و تحلیل ببرد. دیگر نکته‌ی قابل‌وارسی و بررسی اگزیستانسیالیسم ادبی است. ادبیات به‌مانند سایر علوم یک اونتولوژی (هستی‌شناسی) دارد که این هستی‌شناسی به دنبالِ اصالتِ وجودِ ادبیات به‌مثابه‌ی یک موجود باوجود هست. از دیرباز رابطه‌ی وجود با ادبیات یک رابطه‌ی چند سویه و چند گویه بوده و هست. ادبیات به‌مثابه‌ی ادب و زبانی فاخرِ انسانی در حوزه‌ی ادب شناخته‌شده و اصالتِ وجود آن با شریان‌های آدمی کلاف خورده است. هر چیزی اعم از علم، فلسفه و جامعه و حتی اشیاء ادبیاتی مختص به خوددارند که بایستی به این علوم و اشیاء نگاهی دال و مدلول داشت چرا که در دل هر دال مدلول‌هایی نهفته و خفته است که این مدلول‌ها خود می‌تواند نوعی وجود ماهوی باشد؛ بنابراین اگرچه اگزیستانسیالیسم روشی فلسفی است چون خودِ ادبیات را وسیله‌ی بیان تفکرات فلسفی تلقی می­کند اما به‌طور ناخودآگاه و یا خودآگاه و بر اساس تغییر زمان و مکان و زبان جامعه بی‌شک بر جریان‌های ادبی بعد از خود تأثیر قابل‌توجهی داشته است. می‌گویند ادبیات ازاین‌جهت با اگزیستانسیالیسم رابطه دارد که از امورِ انتزاعی اجتناب و احتراز می­کند و به سمت امور ملموس و محسوس تمایل و گرایش دارد اما این مهم می­تواند در نفس و فی نفسِ خود ِادبیات و آن‌هم درجوانبی که ادبیات حالت و شکلی محاوره‌ای و عمومی دارد صدق کند چرا که اغلب زیرشاخه‌های ادبیات به‌مانند شعر، داستان و رمان درون‌مایه‌ای انتزاعی و تخیلی هم دارند لذا ادبیات را می‌توان درجهاتی عینی و درجوانبی دیگر انتزاعی برشمرد و اگر چنان باشد نظر صاحب‌نظران در موردِ غیر انتزاعی بودن ادبیات و رابطه‌ی آن با اصالتِ وجود می­تواند درست باشد؛ بنابراین سابقه‌ی ادبیات به‌مثابه‌ی اگزیستانس ریشه در یونان باستان دارد ازاین‌رو که نویسندگانی همچون شاعران و نمایش‌نامه نویسان در یونان باستان به دیدگاه‌های فلسفی خود جامه‌ی محاکات ادبی می‌پوشاندند و روی آوردن فیلسوفان اگزیستانسیالیسم به بیان ادبی خود منجر به آن گردید تا که پس از قرن‌ها، فلسفه با ادبیات پیوند بخورد و مرزِ بین این دو از بین برود و شاید خود ِجهانِ هم‌نشینی از دیگر عواملی بود که دموکراسی مفاهیم و واژِگان را در میان رشته‌ها متداول ساخت تا این‌که با حضورِ علمِ میان‌رشته‌ای در دانشگاه‌ها این شیوه رنگ و لعاب دیگری را به خود گرفت و جامعه‌ی علمی از آن حالت انحصاری و ایستایی گام در حالتی گسترده و جامع‌الاطراف گذاشت و این روند تا بدآنجا پیش رفت که پرداختن به مضامین فلسفی درقالب و بافتِ ادبیات تصویر می‌شد و توجه عامه‌ی مردم را به این مکتب فلسفی جلب خود کرد و برای رهیابی و پیدایی رویکردهای این فلسفه به حوزه‌ی ادبیات افرادی به‌مانند ژان پل سارتر، سیمون دو بوار، آلبرکامو، داستایوسکی و گابریل مارسل نقش عمده و به سزایی داشتند چرا که با نگاشتن داستان و نمایشنامه و بیان عقاید فلسفی خود درقالب شخصیت‌های داستانی و نمایشی عملاً مفاهیم فلسفی را وارد حوزه‌ی ادبیات نمودند و تقریباً می‌توان گفت دوره‌ای از ادبیات فلسفی را در تاریخ بنا نهادند به بیانی صبغه‌ی زبان و صیغه‌ی رفتاری ادبیات را تغییر دادند و رنگ و لعاب و زبانی فلسفی را به آثار بخشیدند. اگرچه این مکتب ادبی که صبغه‌ای وجودی داشت بعداً از بین رفت اما بر تئاتر و ادبیات تأثیر به سزایی گذاشت و این تأثیر را می‌توان در نویسندگانی چون ساموئل بکت و ژان ژید مشاهده کرد و داستان‌های نیهیلیستی داستایوسکی نیز نمونه‌ی بارزی از این شیوه و روش است. درادبیات اگزیستانسیالیستی معمولاً می‌توان به مضامینی چون تشویش، حزن و اندوه، پوچی و بدبینی، تنهایی، انزوا، نومیدی و یأس، دلهره و احساس گناه ناشی از مسئولیت انتخاب اشاره نمود. درکل می‌توان ادبیات اگزیستانسیالیستی را ادبیاتی تراژدیک و غمناک دانست که شاید این احساس اندوه و غم ناشی از هراس انسان از افتادن در دامِ مرگ و نیستی باشد. ژان پل سارتر را می‌توان نماینده و نمونه‌ی بارز ادبیات اگزیستانسیالیستی برشمرد چرا که با نگاشتن آثاری چون «تهوع» دیوار، خانواده‌ی خوشبخت و … توانست تفکرات فلسفی خود را درقالب داستان بیان کند و کتاب بیگانه‌ی آلبرکامو نیز نمودی از تفکرات اگزیستانسیالیستی را به سبک آبسوردیسم دربر دارد که البته این نوع آثار همان اگزیستانسی هستند که تفکر بشر را مهم‌ترین پارامتر فرآرونده می‌دانند. در ایران نیز این مکتب نقش‌هایی را بازی کرده که در کنار اندیشه‌های مارکسیستی می‌توان به اندیشه‌های وجودی نیز که یکی از تأثیرگذارترین اندیشه‌ها در حوزه‌ی ادبیات معاصر ایران بوده، اشاره نمود ازاین‌رو که، با حضور مکتب اگزیستانسیالیسم در ایران آثارِ این مکتب را می‌توان در آثار افرادی چون صادق هدایت، جلال آل احمد و اهل فلسفه به‌مانند احمد فردید و شریعتی و … مشاهده نمود به‌طوری‌که خلاصه‌ی تأثیرگذاری این اندیشه‌ی وجودی بر ادبیات ما از سه جنبه قابل‌وارسی است: یکی جنبه‌ی محتوایی است که بسیاری از درون‌مایه‌های اصلی این اندیشه، مانند آزادی و دلهره درشعر سیمرغ از دکتر خانلری و تکرار و پوچی درشعر سیزیف از دکتر کدکنی و انسان‌مداری و مرگ‌اندیشی دراشعارِ شاملو قابل‌رؤیت است البته احمد شاملو در اشعارش به فلسفه‌ی عشق و دوری از یار هم با رویکردی اگزیستانسی می‌نگرد. دوم جنبه‌ی نقد ادبی است که مباحثی چون ادبیات متعهد (سارتر) و هرمنوتیک جدید (هایدگر) با اندیشه‌های فیلسوفان وجود پیوند می‌خورد و اصولاً فضای فکری – فرهنگی و حتی اعتقادی ایران با دیدگاه‌های این دو فیلسوف درجهاتی نیز کلاف می‌خورد و دلیل دیگر که مؤلفه‌های این مکتب را با ادبیاتِ ما عجین می‌سازد شاید همان اصالتِ وجودی باشد که درادبیات کلاسیک و تاریخ باستان ما به‌ویژه در فلسفه­ی مانی و مزدک و آیین‌های باستانی و تئولوژی یافت می‌شود و این‌ها خود مسببی است تا که اصالتِ وجود ما با اصالتِ وجودِ غرب درجهاتی هم‌پوشانی و هم ذات پنداری داشته باشد چرا که اگزیستانسیالیسم مسیحی خود بیانگر و نشانگر این مدعا می­تواند باشد و سوم جنبه‌ی فرهنگِ پذیرش است. پذیرش بدین معنا که ما با نوعی فرهنگ تأثیر و تأثر مواجه می‌شویم به‌طوری‌که پذیرش آثار ادبی در غرب شاید به خاطر همان نوعِ  هم‌پوشانی و هم ذات پنداری موردقبول واقع می‌شود و اندیشه‌ی وجودی خیام با درون‌مایه‌هایی چون مرگ آگاهی، وانهادگی، سرخوشی و خوش باشی و درجهاتی اومانیسم و … در غرب شناخته می‌شود و این روند سبب می‌گردد تا که رباعیات خیام به‌عنوان اثری که در آن شمه ورگه‌های پررنگ و آهنگی از اندیشه‌های وجودی یافت می‌شود موردتوجه و التفات مردم آن زمان قرار بگیرد.

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights