
فردوسی، پدرِ زبان، ستارهی خرد در سپهر واژهها

بهانگیزه روز بزرگداشت فردوسی (۲۵ اردیبهشت)
فردوسی را نمیتوان فقط «شاعر» خواند. او نگهبانِ یک ملت بود در هنگامهای که واژهها بیپناه بودند، و تاریخ، لایِ طومارِ فراموشی تا میخورد. او در میانِ غبارِ سدهها، زبانی را از خاک بلند کرد؛ نه با تازیانه که با نوازشِ واژه، با زلالِ اندیشه، با شکوهِ خرد. فردوسی؛ آن سروِ بلند آوازه، که از سطرهایش، آفتاب سر برمیآورد.
در روزگاری که زبان فارسی در سایهی سلطهی عربی، رو به خاموشی داشت، او زبانی را نوشت که از دلِ تاریخ میآمد، اما به فردا مینگریست. نه تنها واژهها را نجات داد، که حافظهی یک ملت را از گورِ خاموشی برانگیخت. فردوسی با «شاهنامه»، نه صرفاً یک حماسه، که یک پناهگاهِ زبانی ساخت. جایی که «رستم» و «سهراب» نه فقط قهرماناند، که تجسمِ درد، تردید، و تقدیرند؛ آیینههایی از رنجِ انسان.
او می گوید:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
و ما هنوز پس از هزار سال، زیر سایهی آن رنجْ تنفس میکنیم.
اندیشهی فردوسی، فراتر از شمشیر و میدان است. او به عدل میاندیشید، به فرّ، به خرد. او شاعری است که دلنگرانِ پادشاهیِ داد است، نه قدرت. در نگاهش، ستم، هرکه باشد و هرجا باشد، محکوم است. «ضحاک» فقط یک شاهِ افسانهای نیست؛ تمثیلیست از هر قدرتی که از شانهی مردم، مارهای خود را تغذیه میکند. و «فریدون» فقط یک قهرمان نیست، نغمهای است که در دلِ مردم میجوشد تا روزی خوابِ اژدها را آشفته کند.
فردوسی، بیش از آنکه قصهگوی جنگ باشد، قصهنویسِ انسان است. انسانی که میسازد، ویران میکند، میگرید، میجنگد، میبخشد، و باز در تقدیرِ خود تنهاتر میشود. او سرگذشتِ ما را گفته، نه فقط سرگذشتِ شاهان. واژههایش، آئینهای از روانِ ایرانیست؛ آنگاه که زخمیست، و آنگاه که زخم را آواز میکند.
در سپهرِ شاعران، فردوسی ستارهایست که با نورِ خرد میتابد. زبانی که به ما داد، تنها زبانِ سخنگفتن نبود؛ زبانِ اندیشیدن بود، زبانِ ایستادن، زبانِ بودن.
و هنوز، وقتی واژهای از لبِ ما میافتد، انگار تکهای از او، در جانِ زبان میلرزد.
باشد که جهان، ایران را با فردوسی بشناسد؛
و ما، خویشتن را با او.