Advertisement

Select Page

تحلیلی زبان شناسانه بر شعری از گروس عبدالملکیان

تحلیلی زبان شناسانه بر شعری از گروس عبدالملکیان

 

دیگر

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصراری به مرگ!

یعنی

من مرده ام !

اما اگر قرار باشد زیاد غمگین شوی

بلند می شوم

با هم صبحانه می خوریم

گپ می زنیم

بعد هم می روم

سری به خاک دوستانم بزنم برگردم

اگر هم حوصله ام  نشد

شاید همان دور و برها خودم را چال کنم

چرا که دیگر

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصراری  به مرگ!

یعنی

اگر گلوله ای به سمت م شلیک شود

سرم را هم

خم نخواهم کرد

یعنی اگر برای بریدن  این رگ

تیغ در خانه نباشد

تا مغازه هم نخواهم رفت

چرا که دیگر

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصراری به مرگ!

اگر به خانه ام  بیایی

تمام خانه را گل خواهم کاشت

اگر نیایی هم

تمام خانه را گل خواهم کاشت

اگر بروی هم

اگر بمیری هم!

چرا که دیگر

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصراری به مرگ!

یعنی زمان را از دستم باز کرده ام

چاقو را از جیب در آورده ام

و رابطه ی علت و معلول را

بریده ام‌

چرا که میخواهم

بی دلیل  تنها باشم

درست چون نوازنده ای

که در میان اجرا

سازش را زمین می گذرد

تا موسیقی اش تمام نشود

درست چون خدایی

که انسان اش را زمین گذاشته

تا بر آسمان بنویسد:

دیگر

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصراری به مرگ!

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصراری به مرگ!

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصراری …

یاکوبسن۱ تاکید دارد هرچند شعر جنبه‌های عاطفی زبان معیار را بکار می‌گیرد، اما آن را در خدمت اهداف خود انجام می‌دهد.

شیوه‌ای که گروس عبدالملکیان در این شعر برگزیده، اگرچه از زبان معیار استفاده می‌کند اما با تکنیک‌های مختلف سعی در لایه‌مند‌شدن و تاویل‌پذیری آن دارد.

فرم و ساختار یک شعر اولین چیزی است که در نگاه منتقد مورد بررسی قرار می‌گیرد و در استحکام شعر موثر است. فرم این شعر، دایره‌ای ساده است که در خود، فرم تکرار ساخت‌ها و دایره‌ای مماس هم دارد و در زمره‌ی شعرهای بلند قرار می‌گیرد.

شعر با این سه سطر آغاز می‌شود:

دیگر

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصراری به مرگ!

و چندین بار در طول شعر عیناً تکرار می‌شود و در آخر با همین سطرها پایان می‌یابد که دقیقاً دو دایره کامل را ایجاد می‌کند و باعث ایجاد موسیقی در آن می‌شود. تقطیع این شعر نردبانی و شعری منثور است. چیزی شبیه نثر، اما چیزی که آن را از نثر‌های معمولی جدا می‌کند تاویل پذیری، نماد‌ها و موسیقی است که در آن وجود دارد.

واژه‌ی مرگ یا زندگی در این شعر به عنوان سمبل یا نمادی تبدیل می‌شود که هم خودش است و هم مظهر مفهومی که در واقع آن را تاویل‌پذیر می‌کند.

از دوگونه نماد‌ یا سمبل عمومی و بومی؛ واژه‌های «مرگ» و «زندگی» در این شعر جزو نمادهای عمومی هستند که در تمام جهان مظهر و معنای یکسان دارند در حالی که نماد یا سمبل بومی؛ مربوط به منطقه خاص جغرافیایی است.

نماد زندگی پایداری، نور، امید و آگاهی است. اما مرگ (در عرفان – مرگ نفس) نشانه‌ی رسیدن به حقیقت الهی است. در اسطوره‌ها نیز، مرگ (مرگ قهرمان) راهی به سوی جاودانگی یا تکامل است. اما نماد مرگ در شعر مخصوصا در شعرهای مدرن شکست، ناامیدی، یا حس پوچی است که این نماد در شعر گروس عبدالملکیان بروز می‌یابد.

مارتین هایدگر۲ در کتاب معروف «هستی و زمان» (۱۹۲۷) می‌گوید: آگاهی از مرگ به عنوان یک امکان قطعی اما نامشخص، انسان را به سمت زندگی سوق می‌دهد. درک مرگ به فرد کمک می‌کند تا از زندگی روزمره و عادت‌های سطحی فاصله بگیرد و به معنای عمیق‌تر وجود خود پی ببرد.

دیگر

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصراری به مرگ!

یعنی

من مرده‌ام!

اما اگر قرار باشد زیاد غمگین شوی

بلند می‌شوم

با هم صبحانه می‌خوریم

گپ می‌زنیم

بعد هم می‌روم

سری به خاک دوستانم بزنم برگردم

اگر هم حوصله‌ام نشد

شاید همان دور وُ برها خودم را چال کنم

چرا که دیگر

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصراری به مرگ!

 

دیگر

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصراری به مرگ

این سطرها با بی‌اعتنایی و بی تفاوتی به زندگی و مرگ دارد در ذهن شاعر اتفاق می‌‌‌افتد و تکرار آن تاکید این حس عمیق درونی اوست.

یعنی

من مرده‌ام!

در سطر پنجم این قسمت شاعر در واقع با این جمله خبری اعلام می کند که دیگر زنده نیست اما با این وجود ادامه می دهد:

اما اگر قرار باشد زیاد غمگین شوی

بلند می شوم

با هم صبحانه می‌ خوریم

گپ می زنیم

در این قسمت شاعر به دیالوگ و گفتگو‌ با شخص دوم و مخاطب خود می‌ پردازد و نشان می‌ دهد توجه ویژه‌ای به شخص دوم دارد و غمگین شدن مخاطب باعث ناراحتی و حرکت در زندگی‌اش می‌شود به حدی که به خاطرش بلند می‌شود و با او صبحانه می‌خورد، در واقع او هنوز به  دنبال دلیلی برای زندگی و ماندن است اما در سطر‌های بعدی می‌گوید:

بعد هم می‌روم

سری به خاک دوستانم بزنم برگردم

در اینجا شاعر دیدی اجتماعی دارد. در واقع اطراف خود را جز مرگ و نیستی نمی‌بیند.

اگر هم حوصله‌ام نشد

شاید همان دور وُ برها خودم را چال کنم

چرا که دیگر

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصراری به مرگ!

باز به افسردگی، غم و بی‌تفاوتی برمی‌گردد، او زندگی را تکرار مکررات می‌داند به‌حدی که دیگر برایش زندگی و مرگ یکی شده. در دایره مماس اول هرچند کلید‌واژه‌های عینی و تاکید بر سادگی زندگی استفاده کرده، اما از آن کارکردی سورئال بیرون کشیده و تاویل پذیری نماد‌ها در آن نمایان است. اما سطر درخشان این شعر آن است که گروس عبدالملکیان می‌گوید:

شاید همین دور و برها خودم را چال کنم

واین چال کردن خود بیانگر آشنازدایی در شعر گروس است. ذهنیت شاعرانه و عمیق، چرا که در زندگی عادی همچنین اتفاقی ممکن نیست. از طرفی می‌بینید که او در حال مکالمه و دیالوگ با شخص دوم  – تو – است و این یعنی با شعری لایه‌مند و تاویل‌پذیر روبرویم و تکنیک‌ها را در شعر خود به‌خوبی رعایت می‌کند:

در اینجا؛

نه اصرار‌ی به زندگی دارم

نه اصراری به مرگ!

راوی؛ با بازی‌های زبانی – که یکی از تکنیک‌های آن تکرار کلید واژه‌هاست – «نه اصراری» سعی در حرفه‌ای‌شدن شعر، یعنی ایجاد موسیقی و زیبایی شناسی دوچندان‌ آن کرده و این چیزی جز شاعرانگی، نبوغ و ساختارشکنی نیست. در قسمت بعدی:

یعنی

اگر گلوله‌ای به سمتم شلیک شود

سرم را هم

خم نخواهم کرد

یعنی اگر برای بریدنِ این رگ

تیغ در خانه نباشد

تا مغازه هم نخواهم رفت

چرا که دیگر

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصراری به مرگ!

باز یاس و ناامیدی شاعر را به وضوح می‌بینیم و از طرفی گلوله و تیغ هرچند کلید‌واژگانی عینی و زبان امروزی هستند اما در اینجا نماد مرگ محسوب می‌شوند. در واقع منظور شاعر این است که او به سرنوشت خود راضی است و عدم نگرانی خود را می‌رساند و برایش هیچ تلاشی نمی‌کند، حالا می‌خواهد سرنوشت او زندگی باشد یا مرگ فرق ندارد.

دیگر

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصراری به مرگ

باز هم بازی زبانی و تکرار ساخت‌ها.  «نه اصراری» که تکنیکی زبان شناسانه است و از طرفی در تاویلی دیگر؛ این سطرها بی‌اعتنایی و بی‌تفاوتی ‌به زندگی و مرگ ‌در ذهن شاعر و تکرار آن تاکیدی بر حس عمیق درونی عبدالملکیان.

اگر به خانه‌ام بیایی

تمامِ خانه را گل خواهم کاشت

اگر نیایی هم

تمام خانه را گل خواهم کاشت

در اینجا هم تاویلی عاشقانه و هم تاویلی اجتماعی دیده می‌شود چرا که شاعر به خویشتن خویش بسیار وابسته است و، بود و نبود دیگران برایش اهمیت آنچنانی ندارد و در واقع نوعی انتقاد از رفتارهای دو گانه اجتماع و اطرافیان اوست.

یا در این قسمت:

اگر بروی هم

اگر بمیری هم

به‌حدی از لحاظ واج آرایی بهم نزدیک شده که خواننده را مدهوش خود می‌کند، از بس با فکر و ذهن دقیق روی تکنیک‌های شعر کار شده. واج آرایی در آ، ر، ی، م دیده می‌شود و حتی وقتی در سطر بعدی قسمتی از شعر، تغییر می‌کند، باز هم ذهنیت مخاطب بهم‌ نمی‌ریزد و ذهن مخاطب را به همان سمتی می‌برد که شاعر می‌خواهد.

چرا که دیگر

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصراری به مرگ!

در این قسمت باز شاعر از تکرار ساخت‌ها استفاده کرده که بسیار در این شعر تکرار شده‌است:

«یعنی

زمان را از دستم باز کرده‌ام»

 

چاقو را از جیب درآورده‌ام

و رابطه‌ی علت و معلول را

بریده‌ام

چرا که می‌خواهم

بی‌دلیل تنها باشم

درست چون نوازنده‌ای

که در میان اجرا

سازش را زمین می‌گذارد

تا موسیقی‌اش تمام نشود

«یعنی

زمان را از دستم باز کردم»

نه تنها آشنازدایی وبرجسته‌سازی است و فراواقعی، بلکه نشان می‌دهد شاعر خود را از قید و بند زمان عبور می‌دهد و تنهایی را ترجیح، چرا که اگر بخواهد در دنیای عادی زندگی کند باید با زمان پیش برود و او این را نمی‌خواهد.

«چاقو را از جیب درآورده‌ام

و رابطه‌ی علت و معلول را

بریده‌ام»

در این سطرها شاعر از چاقو که تصویر عینی است استفاده کرده، اما از آن کارکرد ذهنی کشیده و آشنازدایی انجام شده و در واقع نمادی از بریدن دل از زندگیش را می‌رساند و در تاویل دیگر نشان‌ می‌دهد شاعر چون عرفا به دنبال بریدن رابطه‌های زمینی و رسیدن به آرامش بیشتر روحی و درونی است و در اصل تصویری سورئال است.

در سطر‌های:

چرا که می‌خواهم

بی‌دلیل تنها باشم

در اینجا شاعر از زبان معکوس استفاده می‌کند در واقع او به زبان کنایه، حرف به میان می‌آورد که این حجم از ناامیدی و بی‌تفاوتی بیانگر درون آشفته راوی است که می‌تواند خیلی دلیل‌های ناگفته‌ی گذشته را شامل شود و می‌بینید که تنهایی او بی‌دلیل نیست.

درست چون نوازنده‌ای

که در میان اجرا

سازش را زمین می‌گذارد

تا موسیقی‌اش تمام نشود

در تاویل این سطر‌ها می‌توان گفت؛ نمادی از توقف زندگی اوست و از طرفی می‌توان اینگونه برداشت کرد در تاویل دوم:

می‌خواهد ذهن مخاطب را به‌چالش بکشد و ادامه این شعر را به ذهنیت مخاطب واگذار کند و برای همین روایت را باز می‌گذارد. باز در سطر‌های آخر به این تکرار ساخت‌ها می‌رسد که:

دیگر

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصراری به مرگ!

و با این سطرها فرم دایره‌ای را به پایان می‌رساند، او شاعری تکنیکی است هرچند ساده‌نویس است اما تاویل ‌پذیر و لایه‌مند می‌نویسد. همین باعث‌ شکوفا شدن او در اشعار مدرن امروز شده، این شعر با فرم بلند و دایره‌ای ساده هست که اول و اخر شعر تکرار شده و همین تکرار سطر‌ها اول و آخر شعر باعث ارجاع درون متنی می‌شود. ارجاع درون متنی در شعر یکی از نکاتی است که می‌توان با استفاده از آن به استحکام دایره درونی شعر کمک کرد و یکی از تکنیک‌هایی که می‌شود برای ارجاع درون متنی از آن بهره برد. تکرار است و به تبع آن، تکرار در شعر باعث ایجاد موسیقی و زیبایی شناسی می‌شود که در این شعر بسیار اتفاق افتاده. فقط به تکرار ساخت‌ها دقت کنید که به وفور در آن دیده می‌شود. با کلیدواژه‌هایی چون؛

یعنی، اگر

یا در قسمتی از شعر تمام سطر تکرار ساخت‌هاست مانند:

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصرار‌ی به مرگ

که شاید شش بار تکرار ساخت‌ها صورت گرفته. سطر «چرا که دیگر» دو بار تکرار شده است. «تمام خانه را گل خواهم کاشت» دوبار تکرار شده و در قسمتی دیگر شاعر می‌گوید: «چرا که دیگر» دوباره تکرار ساخت‌ها دیده می‌شود. و بار سوم به جای «چرا که دیگر» شاعر می‌گوید: «چرا که می‌خوام»

و این تغییر در پایان سطرها هرچند تغییر در سطر ایجاد کرده، اما ذهن مخاطب را به همان سمتی که شاعر می‌خواهد ارجاع می‌دهد. در شعر ایشان همزاد‌پنداری وارتباط با مخاطب بسیار دیده می‌شود، چرا که یکی از مواردی که به همزاد‌پنداری و ارتباط با مخاطب کمک می‌کند تصاویر عینی و رئال است که در این شعر بارها اتفاق افتاده، هر چند از آن کارکرد سورئال بیرون کشیده و به تاویل پذیری می‌رسد، اما با استفاده از نشانه‌های عینی، ذهن مخاطب عامی را هم به خود جلب کرده و این یکی از نکات موفقیت اشعار اوست. و از طرفی اگر بخواهیم نوع تخیل گروس عبدالملکیان در این شعر را مشخص کنیم باید بگویم: هم از تخیل رئال و هم از تخیل سورئال استفاده کرده چرا که هم تصاویر عینی می‌بینید هم تصاویر سورئال و به تبع هر دو معنا از آن استنباط می‌شود. برای مثال:

نه اصراری به زندگی دارم

نه اصراری به مرگ!

شاعر از تخیل رئال استفاده کرده گرچه باز با تکیه بر نماد و سمبل‌ها آن را تاویل‌پذیر و لایه‌مند کرد و کارکردی سورئال کشیده شده‌است اما تصویری مانند:

و رابطه علت و معلول را

بریده‌ام

تخیلی کاملا سورئال که شاعر از هر دو تخیل رئال و سورئال استفاده کرده و زبان شعر و فضای آن کاملا مدرن و امروزی می‌شود.

تودوروف۳ می‌گوید هر اثر ادبی می‌تواند قواعد ژانر خود را بازتعریف یا دگرگون کند. دقیقاً همین است؛ چرا که هر نویسنده وشاعر افق دید خود را و نگرش تازه‌اش را به جهان ادبیات اضافه می‌کند و گروس عبدالملکیان به زیبایی به افق دیدی تازه دست یافته‌است. باید بگویم اشعار گروس عبدالملکیان جزو متن‌های باز به‌شمار می‌آید.

طبق نظرات امبرتو اکو۴ و رولان بارت۵ نظریه پردازان ایتالیایی و فرانسوی؛ به متنی، متن باز می‌گویند که معنای متن به نیت مؤلف وابسته نیست، بلکه در دست خواننده است. برای همین باید گفت؛ شعر‌های ایشان جزو متن باز محسوب می‌شود.

۲۰/۲/۱۴۰۴

—————

۱ (Roman Jakobson)، زبان‌شناس، نظریه‌پرداز ادبی، و ساختارگرای روسی

۲ (Martin Heidegger)، فیلسوف برجسته قرن بیستم و توسعه‌دهنده‌ی اگزیستانسیالیسم، پدیدارشناسی و پسامدرنیسم

۳ (Tzvetan Todorov)، نظریه‌پرداز ادبی بلغاری-فرانسوی

۴ (Umberto Eco)، نشانه‌شناس و رمان‌نویس ایتالیایی

۵ (Roland Barthes)، نظریه‌پرداز ادبی، فیلسوف و نشانه‌شناس فرانسوی

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights