Advertisement

Select Page

قدرت خاموش مقاومت: درباره «چراغ دل» اثر بانو مشتاق

قدرت خاموش مقاومت: درباره «چراغ دل» اثر بانو مشتاق

قدرت خاموش مقاومت: درباره «چراغ دل» اثر بانو مشتاق

در هیاهوی سالن مجلل گیلدهال لندن، شامگاه یکی از روزهای ماه مه ۲۰۲۵، وقتی نام «چراغ دل» به قلم بانو مشتاق و ترجمه دیپا بهاستی، به عنوان برنده جایزه بین‌المللی بوکر طنین‌انداز شد، لحظه‌ای سکوت معنادار فضا را پر کرد؛ سکوتی که گویی فریاد سال‌ها مقاومت خاموش و نجواهای به حاشیه رانده‌شده بود. این لحظه نه تنها به رسمیت شناختن یک اثر ادبی برجسته بود، بلکه نشان‌دهنده اشتهای فزاینده برای ادبیاتی است که از حاشیه‌ها—از نظر زبانی، جغرافیایی و اجتماعی—برمی‌خیزد و شجاعانه به مواجهه با جریان‌های زیرزمینی جنسیت، کاست و قدرت می‌پردازد. «چراغ دل» تنها یک کتاب نیست—بلکه صدایی است که از دل سکوت برمی‌خیزد، نوری است که بر مبارزات خاموش اما پایدار زنان در جوامع پدرسالار و کاست‌محور جنوب هند می‌تابد و راهی به سوی درک عمیق‌تر امیدها و رنج‌های انسانی می‌گشاید.

«چراغ دل» شامل دوازده داستان است که گویی هر یک، قطره‌ای از اقیانوس تجربه زیسته زنان در طول بیش از سه دهه (۱۹۹۰ تا ۲۰۲۳) هستند. مشتاق، که خود وکیل، روزنامه‌نگار و فعال اجتماعی است، ترکیب نادری از مهارت ادبی، بینش حقوقی و آگاهی اجتماعی عمیق را به آثارش می‌آورد. هر داستان عمیقاً در واقعیت‌های روزمره زنانی ریشه دارد که در سیستم‌های سرکوبگر—چه سلسله‌مراتب کاستی که چون زنجیری نامرئی دست و پایشان را بسته، چه محافظه‌کاری مذهبی که سایه‌اش بر زندگی‌شان سنگینی می‌کند، و چه خواسته‌های خفه‌کننده سنت که راه نفس کشیدن را بر آنان تنگ می‌کند—زندگی می‌کنند. شخصیت‌های او قهرمانان به معنای متعارف و پرهیاهو نیستند؛ بلکه انسان‌های عادی—مادران، دختران، بیوه‌ها، طردشدگان—هستند که پایداری‌شان، خود به نوعی مقاومت و حفظ کرامت انسانی بدل می‌شود. آن‌ها چراغ دل خود را، هرچند کم‌سو، در برابر تندبادهای ناملایمات روشن نگه می‌دارند.

داستان‌گویی به‌عنوان مقاومت و شکفتن امید

هر داستان در «چراغ دل» وزن احساسی و سیاسی خاص خود را دارد، اما از طریق موضوعات مشترک مانند خودمختاری، حافظه، مقاومت، کرامت و بارقه‌های امید به هم پیوند می‌خورند. این‌ها داستان‌های شورش‌های دراماتیک و انقلاب‌های پر سر و صدا نیستند، بلکه مواجهه‌های آرام، صبورانه و آهسته با بی‌عدالتی‌های موروثی و روزمره هستند. به عنوان مثال، در یکی از تکان‌دهنده‌ترین داستان‌های مجموعه، با عنوان فرضی «ساراسوآتی تنها نیست»، شاهد بیوه‌ای جوان به نام ساراسوآتی هستیم که در شهر کوچکی با بافت سنتی و محافظه‌کار، نه تنها بر شغل آموزگاری خود پافشاری می‌کند، بلکه مخفیانه و با وجود نگاه‌های سنگین، طرد خاموش همسایگان و تهدیدهای پنهان بزرگان محله، دخترکی از طبقه دالیت[۱] به نام لاکشمی را زیر بال و پر خود می‌گیرد. مشتاق با ظرافتی کم‌نظیر، نشان می‌دهد که چگونه هر حرف الفبا که لاکشمی با کمک ساراسوآتی می‌آموزد، آجری است که از دیوار بلند تبعیض فرو می‌ریزد و هر لبخند کوچک و امیدوارانه او، پیروزی شیرینی است در برابر سکوت سنگین و ستم جامعه. مقاومت ساراسوآتی در ادامه دادن به تدریس نیست، بلکه در نگاه مصمم اوست وقتی زمزمه‌های همسایگان را نادیده می‌گیرد، در دستان استوار اوست که کتاب را به لاکشمی می‌دهد و در این باور قلبی است که نور دانش می‌تواند تاریکی جهل و تبعیض را بزداید.

در داستانی دیگر، زنی جوان با جسارتی آرام و درونی، تصمیم می‌گیرد ازدواج نکند و بدن، زمان و سرنوشت خود را از سلطه انتظارات اجتماعی بازپس می‌گیرد، علی‌رغم هزینه‌های گزافی چون تنهایی و انگشت‌نما شدن. این انتخاب، نه از سر طغیان، که از سر درکی عمیق از ارزش وجودی خویش است. در جای دیگر، پیوندهای شکننده بین همسایگان مسلمان و هندو در پی خشونت‌های قومی از هم می‌پاشد، و مشتاق با نگاهی دقیق نشان می‌دهد که چگونه تنش‌های سیاسی و اجتماعی تا خصوصی‌ترین لایه‌های زندگی خانوادگی نفوذ کرده و زخم‌هایی عمیق بر جای می‌گذارند، اما حتی در این میان، جرقه‌ای از انسانیت مشترک، مانند کمک پنهانی یک زن هندو به همسایه مسلمانش، می‌تواند روزنه‌ای از امید بگشاید.

هنر بی‌بدیل مشتاق در به تصویر کشیدن چشم‌انداز احساسی شخصیت‌هایش بدون فروکاستن زندگی آن‌ها به قربانی بودنِ صرف است. زنان در داستان‌های او اغلب از بار سنگین انتظارات و محدودیت‌ها خسته‌اند، اما هرگز کاملاً شکسته نمی‌شوند. مقاومت آن‌ها همیشه آشکار نیست؛ اغلب درونی است، در سکوت یک تصمیم، در نگاهی نافذ، از طریق فکر، حافظه، آیین‌های کوچک روزمره یا نافرمانی لحظه‌ای و به ظاهر بی‌اهمیت بیان می‌شود.

این “قدرت خاموش”، این توانایی برای حفظ انسانیت و امید در دل تاریکی، آثار مشتاق را با نویسندگان فمینیست برجسته‌ای در سراسر فرهنگ‌ها—مانند چیماماندا نگوزی آدیچی با تمرکزش بر زنان نیجریه‌ای مدرن، آنی ارنو با کاوش‌های بی‌باکانه‌اش در حافظه و طبقه اجتماعی، یا ماهاسوتا دوی با تعهدش به صدای به حاشیه رانده‌شدگان هند—هم‌راستا می‌کند. این نویسندگان، هر یک به شیوه خود، می‌دانند که رادیکال‌ترین عمل گاهی اوقات فقط زنده ماندن، به یاد آوردن و روشن نگه داشتن نوری درونی است، نوری که راه را برای نسل‌های بعد هموار می‌کند.

زبانی از سایه‌ها و نور: جادوی ترجمه وفادار

زبان «چراغ دل»، حتی در جامه انگلیسی، با ریتم‌ها، رنگ‌ها و طنین‌های زبان کانادا می‌تپد—زبانی که داستان‌ها در آن متولد شده‌اند و روح نویسنده در آن دمیده شده است. تصمیم مترجم، دیپا بهاستی، برای حفظ این بافت زبانی و فرهنگی، تصمیمی آگاهانه و شجاعانه است. او رویکرد خود را “ترجمه با لهجه” می‌نامد و آگاهانه از تمایل رایج به صاف کردن اصطلاحات منطقه‌ای، بومی‌زدایی از متن یا پاک‌سازی ویژگی‌های زبانی برای ساختن متنی یکدست و هموار برای مخاطب جهانی اجتناب می‌کند. در عوض، او اجازه می‌دهد زبان کانادا از طریق انگلیسی نفس بکشد، و به خواننده این امکان را می‌دهد که اصطکاک شیرین، لطافت، موسیقی و گاهی زبری و خشونت پنهان در متن اصلی را تجربه کند. به عنوان مثال، ممکن است بهاستی تصمیم بگیرد یک اصطلاح کانادایی خاص برای توصیف یک رابطه خانوادگی پیچیده یا یک باور محلی را به جای یافتن یک معادل ناقص انگلیسی، با توضیحی کوتاه یا حتی به صورت آوانویسی شده در متن حفظ کند تا خواننده با تمامیت آن مفهوم فرهنگی مواجه شود، نه با شبحی رنگ‌پریده از آن. یا شاید ساختار جمله‌بندی خاصی در کانادا که بیانگر نوعی احترام یا تردید است، در ترجمه انگلیسی نیز با ظرافت بازتاب یابد.

با انجام این کار، بهاستی به دستاوردی نادر می‌رسد: تبدیل ترجمه به امتداد سیاست‌های خود کتاب. همان‌طور که مشتاق زندگی‌هایی را که از روایت‌های اصلی و مسلط حذف شده‌اند، به مرکز توجه می‌آورد، ترجمه بهاستی نیز اصالت زبانی و فرهنگی را بر صیقل دادن و یکسان‌سازی ترجیح می‌دهد و به صدای نویسنده و زبان مبدأ احترام می‌گذارد.

جهانی‌گرایی ریشه‌دار: پارادایم نوین ادبی

«چراغ دل» با قدرت تمام، این ایده را به چالش می‌کشد که “ادبیات جهانی” لزوماً باید به زبان انگلیسی نوشته شود یا صرفاً به حساسیت‌ها و انتظارات مخاطبان غربی پاسخ دهد. داستان‌های مشتاق بی‌پرده محلی و عمیقاً ریشه‌دار هستند. ارجاعات فرهنگی، هنجارهای اجتماعی، و درگیری‌های درونی شخصیت‌ها به جغرافیایی خاص—شهرهای کوچک و روستاهای کارناتاکا، معابد و مساجد پر از رمز و راز، محله‌های تقسیم‌شده بر اساس کاست که دیوارهای نامرئی‌شان بلندتر از هر بنایی است، و فضاهای خانگی زنانه که مقاومت در آن‌ها زیر پوست زندگی روزمره می‌جوشد—گره خورده‌اند. با این حال، همین ویژگی‌های خاص و جزئی‌نگری صادقانه است که داستان‌ها را به طرز شگفت‌انگیزی جهانی و قابل فهم می‌کند. اشتیاق به تعریف خویشتن و داشتن حق انتخاب، درد جانکاه طرد شدن و نادیده گرفته شدن، بار سنگین سنت‌های دست و پاگیر و تلاش برای رهایی از آن‌ها—این‌ها احساسات و تجربیات انسانی هستند که در سراسر مرزهای جغرافیایی، فرهنگی و زبانی طنین‌انداز می‌شوند.

این همان چیزی است که «چراغ دل» را به کتاب زمان ما تبدیل می‌کند؛ کتابی که با ریشه‌دار ماندن در خاک خود، با خوانندگانی در دهلی و داکار، اسلو و اتاوا، تهران و قاهره سخن می‌گوید. در عصری که شاهد ظهور دوباره ملی‌گرایی افراطی، فرقه‌گرایی کور و افزایش خشونت جنسیتی هستیم، داستان‌های آرام اما قدرتمند مشتاق یادآور این هستند که ادبیات می‌تواند فضایی برای همدلی رادیکال و درک متقابل باشد. آن‌ها از ما می‌خواهند که گوش فرا دهیم—نه به صداهای بلند و آمرانه در مرکز قدرت، بلکه به نجواهای آرام و صبورانه در حاشیه، جایی که حقیقت اغلب در آن زندگی می‌کند و امید در سکوت جوانه می‌زند.

قدرت جایزه: فراتر از یک تقدیر

جایزه بین‌المللی بوکر به طور فزاینده‌ای به فضایی برای تجلیل از چنین صداهایی تبدیل شده است. در سال‌های اخیر، آثاری مانند «مقبره شن» (هندی)، «اجسام آسمانی» (عربی) و «ناراحتی عصر» (هلندی) را به رسمیت شناخته است—کتاب‌هایی که قراردادهای زبانی، روایی و موضوعی را به چالش می‌کشند. با انتخاب «چراغ دل»، این جایزه نه تنها یک اثر ادبی فوق‌العاده را تجلیل می‌کند، بلکه بر اهمیت کار خستگی‌ناپذیر مترجمان به عنوان پل‌های فرهنگی، ارزش بی‌بدیل ادبیات منطقه‌ای و بومی، و ضرورت حیاتی گسترش قانون ادبی جهانی تأکید می‌ورزد.

پیروزی بانو مشتاق همچنین نمادی قدرتمند برای نویسندگان زن هندی است، به ویژه آنانی که خارج از حلقه‌های محدود نخبگان ادبی انگلیسی‌زبان فعالیت می‌کنند و به زبان‌های مادری خود می‌نویسند. این موفقیت، در را برای ادبیات غنی کانادا—که مدت‌هاست زنده، پویا اما کمتر ترجمه شده و کمتر شناخته شده بود—باز می‌کند تا توجه جهانی را که شایسته آن است، دریافت کند. شاید مهم‌تر از آن، این جایزه به ناشران در سراسر جهان انگیزه می‌دهد تا با جسارت بیشتری به سراغ ترجمه آثاری از زبان‌ها و فرهنگ‌های کمتر شناخته‌شده بروند و به خوانندگان در همه جا فرصتی می‌دهد تا با شخصیت‌ها، داستان‌ها و صداهایی روبرو شوند که تحت تأثیر نیروهای فرهنگی بسیار متفاوتی شکل گرفته‌اند، و با این حال در حقیقت احساسی و انسانی خود، به طرز شگفت‌آوری آشنا و نزدیک هستند. این امر می‌تواند الهام‌بخش نویسندگان گمنام‌تری شود که در سکوت و با امکانات محدود، داستان‌های ناگفته مردم خود را روایت می‌کنند.

نتیجه‌گیری: چراغی که سوسو نمی‌زند، بلکه راه می‌نمایاند

در دیدگاه عمیق و انسانی مشتاق، قلب یک اندام منفعل و صرفاً تپنده نیست—بلکه چراغی است، منبعی از نور درونی که حتی در تاریک‌ترین شب‌ها و در میان سخت‌ترین طوفان‌ها نیز می‌تواند روشنایی ببخشد و راه را نشان دهد. داستان‌های «چراغ دل» با وضوح اخلاقی کم‌نظیر، دقت فکری مثال‌زدنی و لطافت احساسی دلنشین خود می‌درخشند. آن‌ها نه تنها داستان می‌گویند، بلکه از ما می‌خواهند که به درون و بیرون نگاه کنیم، فرضیات و پیش‌داوری‌های خود را بازنگری کنیم، و آنانی را که برای مدت‌ها نادیده گرفته‌ایم یا صدایشان را نشنیده‌ایم، ببینیم و بشنویم.

با توجه روزافزون دنیای ادبیات به این شاهکار خاموش اما پرطنین، امید است که تأثیر آن فراتر از یک رویداد گذرا باشد و موجی پایدار ایجاد کند. بگذارید «چراغ دل» تنها یک پیروزی منحصر به فرد نباشد، بلکه سرآغاز عصری جدید باشد—عصری که در آن ادبیات از هر گوشه‌ای از جهان، با تمام تنوع و تکثر رنگ‌ها و زبان‌هایش، می‌تواند وضعیت انسانی مشترک ما را روشن کند و به ما در ساختن دنیایی عادلانه‌تر و انسانی‌تر یاری رساند. این چراغ، سوسو نمی‌زند؛ بلکه با نوری پایدار، راه آینده را می‌نمایاند.

——————————–

[۱]  دالیت‌ها کی هستند؟

دالیت واژه‌ای است که به معنای «فروکوفته» یا «زیر پا گذاشته‌شده» است و به گروه‌هایی از مردم در هند گفته می‌شود که در نظام سنتی کاستی، خارج از چهار طبقه اصلی (وارنا) قرار دارند. آن‌ها را گاه با عنوان نجس‌ها” یا “لمس‌ناپذیران” (Untouchables) هم می‌شناختند، اما این اصطلاحات امروز توهین‌آمیز تلقی می‌شوند.

جایگاه در نظام کاستی

نظام کاستی در هند به‌طور سنتی چهار طبقه اصلی دارد:

  1. برهمنان (روحانیون)
  2. کشاتریاها (جنگجویان)
  3. وشیاها (بازرگانان و کشاورزان)
  4. شودراها (کارگران)

دالیت‌ها در هیچ‌یک از این طبقات جای ندارند و «خارج از کاست» یا آچوت (achoot) محسوب می‌شدند، که به معنای «لمس‌ناپذیر» است. آنان قرن‌ها مورد تبعیض، محرومیت و خشونت اجتماعی قرار داشتند.

زندگی اجتماعی و اقتصادی

  • دالیت‌ها اغلب به کارهای بسیار سخت، کثیف و تحقیرآمیز مثل جمع‌آوری زباله، تمیز کردن فاضلاب یا دفن مردگان گماشته می‌شدند.
  • دسترسی آنان به آموزش، معابد، چاه‌های آب و اماکن عمومی محدود یا ممنوع بود.
  • تماس فیزیکی یا حتی سایه دالیت‌ها از نظر سنتی «نجس» تلقی می‌شد.

تحولات مدرن

  • پس از استقلال هند در سال ۱۹۴۷، قانون اساسی هند تبعیض کاستی را ممنوع کرد و واژه‌ی “Scheduled Castes” را برای اشاره رسمی به دالیت‌ها به کار برد.
  • ب. ر. آمبدکار، حقوق‌دان و نویسنده قانون اساسی هند، خود از طبقه دالیت بود و نقش بزرگی در مبارزه برای حقوق آنان ایفا کرد.
  • امروزه دالیت‌ها از سهمیه‌های آموزشی و استخدامی برخوردارند، اما تبعیض اجتماعی و خشونت علیه آنان هنوز در بسیاری مناطق ادامه دارد.

دالیت به عنوان یک جنبش

در دهه‌های اخیر، واژه «دالیت» به یک هویت سیاسی و اعتراضی بدل شده است. بسیاری از اعضای این گروه، با افتخار از این واژه برای نشان دادن مقاومت، آگاهی و مبارزه با ستم تاریخی استفاده می‌کنند.

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights