
یک غزل و ۵ رباعی از سارا شیخی

یک غزل
مرز احساسم به تو دیواری از افسانه شد
زندگی در خواب هایم با تو هم پیمانه شد
تا به صبح آمیختم با خاطرات رفته ام
سهم من بعد سحر یک سیلی جانانه شد
توی باران ،پای سفره ،زیر ایوان بلند
رفت آخر زیر چتری با کسی همخانه شد
زندگی در بین آدمهای برفی سرد بود
شال من برگردنت از سوز دل دیوانه شد
شاعر شعرت میان آن غزلهای قشنگ
پر زد و در دورها تصویری از پروانه شد
زیر آن مهتاب ، آن تاج بلند نقره فام
سهم من بیداری شبها و یک ویرانه شد.
سارا شیخی(ساغر)
۳۰ فروردین۱۴۰۴
پنج رباعی
۱
باران و صدای ناله ی دلتنگی
یک رود که میرود به شهری سنگی
یک خواب پریشان و شبی بی پایان
با زخم تبر به خاطراتی رنگی
۲
یک یاد قدیمی و غروب جمعه
دستان صمیمی و غروب جمعه
یک جفت کبوتر جدا مانده ز هم
جا مانده شمیمی ز غروب جمعه
۳
اکسیر شکست آرزوهایم شد
چون شانه شکست و قفل موهایم شد
بر دامن پرچین بهاری سرسبز
چون موج گذشت و سهم رویایم شد
۴
بر دست بهار دانه ی سبزی هست
در دشت امید خاک بی مرزی هست
انگار میان سایه هایی منحوس
آزادی و عشق بینشان رمزی هست.
۵
سرسبز ترین بهار عمرم بودی
آیینه ی بی غبار عمرم بودی
لیلاجم و در بازی هستی مانده
تو باخت ترین قمار عمرم بودی
سارا شیخی(ساغر)
دی۱۴۰۳