
یک شعر از حمید روزبان

زمین را شوت کن
راست دروازه چوبی است
پای تیر چپ آهنی
فالگیرها میگویند
صورت کسی بر نمیگردد از آب
بی روزی
بر نگرد
حادثه نزدیکتر از سر روی ریل است
قطار را چند صدم ثانیه
و بعد که شب أمد بی ستاره به دوش
معلوم است خفاش ها بیدارند
گفت نه نام دیگرشان
بی ۵۲
ملخها را که سال قحطی خوردیم
کرک دارند
حالا استخوانهایمان
نگرد بر دور ما
دور از ما بایست !
فرشتگان
صندلی میدزدند
از سرزمین اجدادیشان
شیطان از
هرچه باران از آب بریزد
دربند ناتورهای بی سرشت
تور بینداز
بگیر و بینداز به دریا
#حمید_روزبان