
یک غزل از رضا حدادیان

هنگامِ آبیاری شعـــر است و باز هم
گلدانِ پشتِ پنجره افتاده از قلـــم
مانند اَبر، بُـــرده مرا باد با خودش
تا انتهای کوچهی باران، قــدم قــدم
در دشتِ گیسوانِ پَریشانت ای غـــزل!
حس میکنم غزالِ دلم کرده است رَم
از بس که آه می کشم از دستِ سرنوشت
آیینهام شدهست پُر از ردّ پای غـــم
من قامتم شبیه الــــف بود، کوهِ درد
ماننـــد دال، پشتِ مرا کرده است خَم
#رضاحدادیان