Advertisement

Select Page

 کنترل، امتناع و کالایی شدن زبان در داستان «به مامان چیزی نگو»

 کنترل، امتناع و کالایی شدن زبان در داستان «به مامان چیزی نگو»

 کنترل، امتناع و کالایی شدن زبان در داستان «به مامان چیزی نگو» نوشته‌ی محمدرضا شادگار

خوانشی محتمل از روایت اضمحلال

«به مامان چیزی نگو» داستانی است که در آن سکوت کلمات را خفه می‌کند و زمستان، زندگان را پیش از آن‌که بمیرند، در خود می‌بلعد. این داستان به فروپاشی یک پدر، آخرین تمنای یک پسر، دفن خاموش مادر و مهم‌تر از همه، توانایی یک رژیم در تبدیل زبان به زنجیر می‌پردازد.

مقدمه

داستان «به مامان چیزی نگو» روایتی لایه به لایه است که ستم سیاسی، غم خانوادگی و شکست ارتباط را، به مثابه عدم رهایی، به تصویر می‌کشد. داستان با موضوع اعدام یک جوان، صرفاً غم فقدان را روایت نمی‌کند، بلکه انگار می‌خواهد تاریخ را به داستان برکشد.

داستان علاوه بر موفقیت در انتقال فضای خفقان‌آور ناامیدی، چالش‌های ساختاری و شکلی منحصر به فردی را نیز ارائه می‌دهد، به ویژه در مورد سرعت روایت، تکه‌تکه شدن زمانی و بن‌مایه‌ی‌ پیام‌ها به عنوان نیرویی پیوند دهنده و همچنین مخرب.

داستان روایتی عمیقاً شخصی و درون‌نگر را ارائه می‌دهد که با مضامین عشق، اشتیاق و نگرانی در میان عدم قطعیت شکل گرفته است. داستان از دیدگاه صمیمی اول شخص روایت می‌شود که به خواننده اجازه می‌دهد احساسات و تأملات شخصیت اصلی را مستقیماً تجربه کند.

داستان، روایت مونولوگ درونی شخصیت اصلی را با مونولوگ بیرونی او- در خطاب به «گلی جان» همسر غایب خود – و ندرتاً با گفت‌وگوی مستقیم – در صحبت با «مهندس» – به طور روان در هم می‌آمیزد و یک اثر جریان سیال ذهن فراگیر ایجاد می‌کند. شخصیت اصلی در انتظار یک ملاقات نامشخص، در تعلیقی عمیق با احساساتی متناقض در مورد تصمیم‌های گذشته خود دست و پنجه نرم می‌کند. توصیفات واضح از سرما، ناراحتی جسمی و محیط اطراف به فضاسازی کمک می‌کند و وزن روانی موقعیت را تقویت می‌کند.

زاویه دید، شخصی و محدود باقی می‌ماند. زیرا خواننده فقط وقایع را از دریچه شخصیت اصلی تجربه می‌کند. این انتخاب، عمق عاطفی داستان را افزایش می‌دهد و خواننده را از نزدیک با تردیدها، پشیمانی‌ها و امید مداوم او آشنا می‌کند.

نحوه‌ی درک شخصیت اصلی از زن جوان، درآمیختن او با روابط گذشته و تاریخچه شخصی، بر تضاد درونی و تمایل او به ثبات تأکید می‌کند. صحنه‌پردازی نقش مهمی در تثبیت روایت دارد، با توصیفات دقیق از مکان‌های خاص که حس زمان، مکان و نوستالژی شخصیت اصلی را تقویت می‌کند.

همچنین با اشاره به شعر، به دانشگاه و عناصر فرهنگی گسترده‌تر، تفسیری ظریف در مورد مضامین اجتماعی ارائه شده مطرح می‌کند. استفاده از استعاره – مانند مقایسه یک عروس بالقوه با یک چهره‌ی مطرح به ناحق کشته شده (مهسا امینی) – مفاهیم عمیق‌تری را از دیدگاه شخصیت اصلی در مورد سرنوشت و آینده نشان می‌دهد.

دربخش پایانی، تأثرات عاطفی به همراه مضامین ترس، ناامیدی و دلبستگی خانوادگی که در طول روایت شکل گرفته‌اند، تقویت می‌شود. مونولوگ درونی شخصیت اصلی به اوج عاطفی می‌رسد و افکارش در حالی که پیام تکان‌دهنده‌ی پسرش را پردازش می‌کند، در حالتی تقریباً دیوانه‌وار از هم می‌پاشد.

زاویه دید همچنان بر آشفتگی روانی شخصیت اصلی متمرکز است و باعث می‌شود افشاگری نهایی به شدت شخصی به نظر برسد. تضاد بین محاسبات قبلی او – نگرانی‌هایش در مورد پول، امنیت و پیدا کردن عروس برای پسرش – و سنگینی خردکننده سرنوشت پسرش، بار تراژیک داستان را تقویت می‌کند.

از نظر ساختاری، تا پایان روایت نیز، سبک روان و درون‌نگر داستان حفظ می‌شود و افکار تکه‌تکه شده راوی با مونولوگ بیرونیش در هم تنیده می‌شود. توصیفات فیزیکی – سرما، لرزش، نشستن روی زمین یخ‌زده – منعکس‌کننده بی‌حسی و شوک عاطفی شخصیت اصلی است. ماهیت چرخه‌ای داستان، با ارجاعات مکرر به امیدها و برنامه‌های گذشته، باعث می‌شود پایان داستان هم اجتناب‌ناپذیر و هم دلخراش به نظر برسد. در مجموع، حاصل روایتی عمیقاً تأثیرگذار است که به مضامین ناتوانی، سرنوشت و اندوه می‌پردازد. دیدگاه در حال تحول شخصیت اصلی – از امید محتاطانه تا ویرانی مطلق – به طرز استادانه‌ای از طریق دیدگاه اول شخص منتقل شده است.

«زمان» خاطره‌ای تکه‌تکه شده

یکی از جذاب‌ترین جنبه‌های داستان «حس تحریف‌شده‌ی زمان» آن است که بازتابی از فروپاشی روانی شخصیت اصلی (پدر) است.

پدر در «سه واقعیت هم‌پوشان» وجود دارد:

۱. گذشته، جایی که صدای پسرش در آخرین تماس تلفنی طنین‌انداز می‌شود.

۲. حال، جایی که او در سپیده دم منتظر پیام «مهندس» است.

۳. آینده ناگفته، جایی که غم و اندوه از قبل سرنوشت او را رقم زده است.

 زمان غیرخطی، روان‌پریشی گسسته‌ی سوگ را منعکس می‌کند. پدر قادر به تجربه زمان به صورت خطی نیست زیرا زندگی‌اش به طور برگشت‌ناپذیری از هم پاشیده است.

این ساختار خواننده را نیز در حالت آستانه‌ای معلق می‌کند. ارجاعات مکرر به «قبل از طلوع آفتاب» این حس را ایجاد می‌کند که پدر در یک موقعیت انتظار قرار دارد، بین عدم قطعیت و فقدانی اجتناب‌ناپذیر.

تمرکز داستان بر افکار درونی پدر، یک انتخاب هنری آگاهانه است که به طور قدرتمندی مضامین ستم، سرکوب سیاسی و پتانسیل مخرب ارتباط را به هم پیوند می‌دهد. مونولوگ درونی نه تنها دریچه‌ای به یک تراژدی عمیقاً شخصی به ما می‌دهد، بلکه منعکس‌ کننده‌ی سکوتی فراگیر است در جامعه‌ای تحت سیطره‌ی رژیمی خودکامه. خود عنوان «به مامان چیزی نگو» با فرمان سکوت، این مفهوم را تقویت می‌کند، در حالی که روایت پدر به میدان نبردی برای صداهای سرکوب ‌شده تبدیل می‌شود.

«پیام‌ها» موجد ارتباطی نیستند

یکی ازموثرترین بن‌مایه‌های این داستان، نحوه برخورد با پیام‌ها است. پیام افراد را به هم پیوند نمی‌دهد بلکه آن‌ها را نابود می‌کند. بن‌مایه‌ی ارسال پیام در سراسر داستان «حضور» دارد. اما پیام‌ها بیش‌ترموجب زوال‌اند تا این‌که پلی باشند برای درک و تفاهم. پیام‌ها نه تنها ابزاری برای فهمیدن یا زنده نگه داشتن امید نیستند بلکه خود سلاحی هستند نابودگر.

پیام پدر، در موضوع به زندان افتادن پسرش، منجر به بستری شدن و مرگ مادر می‌شود. پدر- به ادعای خودش و گویا به تازگی – به ارتباط «ظریف» اعتقاد پیدا کرده است. برای ارتباط، یادداشتی را در« شکاف در» اتاق همسرش می‌لغزاند، در حالی که پسرش که در زندان گرفتار شده است چاره‌ای جز انتقال خشن، تند و فوری اطلاعات ندارد.

«مهندس» در ارائه پیام نهایی تأخیر می‌کند ولی مصر است تا آن جایی عجله کند که پیامش بی‌ارزش نشده و بتواند آن را به سکه رایج تبدیل ‌کند. وقتی مهندس بالاخره پیغام پسر را می‌آورد، این پیام نه فقط حاوی حقیقتی تلخ، بلکه آغازگر نابودی پدر نیز هست.

رژیم حاکم با پیام نویسی روی بیلبوردها روایت‌های از پیش تعیین‌شده را – به‌زعم دختر جوان – به مردم تحمیل می‌کند و می‌خواهد آن‌ها را به تسلیم و استیصال بکشاند. پیام «مهندس» فروپاشی نهایی پدر را به همراه دارد همان‌طور که پیام‌های روی بیلبوردها می‌خواهند تسلیم توده‌ای مردم را تضمین کنند.

 داستان در تفسیر درخشانش درباره زبان و قدرت نشان می‌دهد که «گفتار» معادل «آزادی» یا «رهایی» نیست بلکه در رژیم‌های اقتدارگرا، زبان کنترل، منع و کالایی می‌شود.

ملاحظات سبکی، چشم‌انداز یخ‌زده و سنگینی سکوت

محیط سرد فقط یک پس‌زمینه نیست بلکه استعاره‌ای برای ظلم، انزوا و ناگزیری است. خیابان‌های سرد زمستانی با وضعیت یخ‌زدگی عاطفی پدر موازی است. انگشتان پدر بی‌حس می‌شوند، بدنش درد می‌کند. وضعیت جسمی او نشان دهنده نزول عاطفی اوست.

داستان، در جمله پایانی، دستور به سکوت می‌دهد. نه فقط از نظر شخصی، بلکه از نظر سیاسی و اخلاقی. دستور سکوت منعکس کننده نیروهای سرکوبگر درون روایت است. انگار حاکمیت است که دستور سکوت می‌دهد.

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights