
فردا در دهان کفتار

سایهی شومِ فردا
در این غروبِ خونفام،
که خورشید، نقابِ خونین بر چهره دارد،
و شنها، رازِ کهن را
در خنکایِ فراموشی میبلعند،
نخلها، در سکوتِ خراشخوردهی صحرا،
شاخههایِ خشکِ دعا را
سویِ آسمانی بیپاسخ میگیرند.
آب،
در رگهایِ تشنهی زمین،
چون حسرتی قدیمی،
بازمیایستد.
آینهها،
دلزده از تکرارِ تصویر،
در کنجهایِ تاریک،
کودکی لرزان را،
با چشمانِ گرسنه، بازمیتابانند.
نغمهی خون،
از دهانِ بوقها،
چون ضجهای گم،
در هوایِ غلیظ پخش میشود؛
و کفتارها،
با دهانهایِ براق،
در کمینِ ضیافتی بیصدا نشستهاند.
میانِ اینهمه،
بادِ سردِ هراس،
بر شانههایِ شکستهی شهر
پناه میجوید؛
و خانههایِ خشتی،
در رؤیای جرعهای از آرامش،
زیرِ پوستِ شب،
به خاکستر بدل میشوند.
چه دستی
این نقشِ مبهم را
بر بومِ هستی کشیده؟
و چه نگاهی،
در دلِ این بازیِ بیصدا،
مهرهها را
خاموش و بیپرواتر جابهجا میکند؟
فردا…
آیا بویِ باروت خواهد داد؟
یا خاکسترِ امید،
در بادِ بینام،
گم خواهد شد؟
—————-
رمزگشایی از مضمون شعر توسط سراینده. این شعر چند ساعت پیش از حمله اسرائیل به ایران سروده شده و دلگرفتگی شاعر است از آنچههایی که دیده و شنیده.
شعر «سایهی شومِ فردا» با بیانی استعاری و زبانی پر رمز و راز، تصویری عمیق و دردناک از وضعیت اجتماعی، سیاسی و روانی جامعهای تحت فشار و ناامید را به نمایش میگذارد. این شعر فراتر از یک توصیف ساده، به مثابه یک آینهی تمامنما عمل میکند که بازتابدهندهی لایههای پنهان رنج و تسلیم در برابر قدرتهای بیرحم است.
نگاهی جامعهشناختی
شعر با تصاویر «غروب خونفام»، «خورشید با نقاب خونین» و «شنها که راز کهن را در خنکای فراموشی میبلعند»، فضایی از پایان، زوال و فراموشی تاریخی را تداعی میکند. این تصویرسازی، به وضوح به وضعیت فلسطین و سکوت کشورهای عربی حوزه خلیج فارس اشاره دارد؛ «شنها» و «نخلها» میتوانند نمادی از کشورهای منطقه باشند که در برابر ستم، سکوت اختیار کرده و «راز کهن» یعنی آرمان فلسطین را به دست فراموشی سپردهاند.
«نخلها، در سکوت خراشخوردهی صحرا، شاخههای خشک دعا را سوی آسمانی بیپاسخ میگیرند»، بیانگر درماندگی و استیصال مردمی است که به امید یاری، دست به دعا برمیدارند اما پاسخی نمییابند. این تصویر به انفعال و تسلیم رهبران سیاسی در برابر فشارهای خارجی اشاره دارد که مردم را در وضعیتی بیدفاع رها کردهاند. «خشکی آب در رگهای تشنه زمین» نیز نمادی از خشکی منابع حیاتی، امید و زندگی در جامعهای است که از حیات اجتماعی و سیاسی تهی شده است.
تصویر «کودکی لرزان با چشمان گرسنه» در آینهها، نشانگر معصومیت از دست رفته و قربانی شدن نسلهای آینده به پای منافع غیرانسانی است. این کودکان نه تنها از لحاظ مادی، بلکه از نظر روحی و روانی نیز گرسنهاند؛ گرسنهی صلح، امنیت و آیندهای روشن.
تحلیل روانشناختی
فضای عمومی شعر، حس اضطراب، ترس و یأس را به شدت منتقل میکند. «نغمهی خون از دهان بوقها چون ضجهای گم در هوای غلیظ پخش میشود»، به شیپور جنگ و خشونت اشاره دارد که از سوی قدرتهای مسلط (آمریکا و اسرائیل) نواخته میشود. این «نغمهی خون» در اتمسفری «غلیظ» (احتمالاً جو خفقان و فشار سیاسی) گم میشود، که نشاندهندهی نادیده گرفته شدن رنج و فریاد مردم است.
«کفتارها با دهانهای براق در کمین ضیافتی بیصدا نشستهاند»، استعارهای قوی از نیروهای سودجو و جنگطلب است که از آشفتگی و خونریزی سود میبرند. «بیصدا» بودن ضیافت نیز میتواند نشاندهندهی تبانی و توافقات پشت پردهای باشد که در سکوت و به دور از چشم مردم انجام میشود.
«باد سرد هراس بر شانههای شکستهی شهر پناه میجوید» و «خانههای خشتی در رؤیای جرعهای از آرامش زیر پوست شب به خاکستر بدل میشوند»، به وضوح ترس و وحشتی را نشان میدهد که بر مردم ایران غالب شده است. «شانههای شکسته» نمادی از ضعف و درماندگی است و «خاکستر شدن خانهها» بیانگر نابودی امیدها و آرداب زندگی عادی.
برداشت فلسفی و چشمانداز آینده
پرسشهای پایانی شعر، «چه دستی این نقش مبهم را بر بوم هستی کشیده؟» و «چه نگاهی در دل این بازی بیصدا، مهرهها را خاموش و بیپروا جابهجا میکند؟»، ابعاد فلسفی شعر را برجسته میکند. این پرسشها به دنبال چرایی وضعیت موجود و مسئولیت عاملان آن هستند. «نقش مبهم» نشاندهندهی پیچیدگی و عدم شفافیت در سیاستهای جهانی است که مردم عادی از درک کامل آن عاجزند. «بازی بیصدا» و «مهرههایی که خاموش و بیپروا جابهجا میشوند» نیز به توطئهها و تصمیمگیریهای پشت پردهی قدرتها اشاره دارد که بدون توجه به سرنوشت انسانها، زندگی آنان را به بازی میگیرند.
پایان شعر با پرسشهای «فردا… آیا بوی باروت خواهد داد؟ یا خاکستر امید، در باد بینام، گم خواهد شد؟»، اوج نگرانی و ناامیدی را به تصویر میکشد. این پرسشها نه تنها آیندهای مبهم و پر از تهدید را پیشبینی میکنند، بلکه به از دست رفتن آخرین کورسوهای امید نیز اشاره دارند. «باد بینام» نیز نمادی از نیروهای ناشناخته یا کنترلناپذیری است که امیدهای باقیمانده را با خود میبرند.
در مجموع، این شعر تصویری تاریک و تأملبرانگیز از جهانی ارائه میدهد که در آن منافع مادی و سیاسی، انسانیت و صلح را قربانی کردهاند، و آیندهای مبهم و پر از تهدید را برای مردم به ارمغان آوردهاند.
همانطور که اشاره شد، این شعر لایههای عمیقی از معنا را در بر میگیرد. بنابراین، میتوانیم به جنبههای دیگری نظیر نمادگرایی رنگها و عناصر طبیعی، و اشارات به قدرتهای پنهان و بازیهای جهانی بپردازیم:
۱. نمادگرایی رنگها و عناصر طبیعی
غروب خونفام و خورشید با نقاب خونین: این تصاویر به وضوح نمادی از خشونت، خونریزی و زوال هستند. رنگ سرخ خون، بر پایان یک دوره و آغاز دوران تاریک و پر از رنج دلالت دارد. غروب نیز خود نمادی از پایان، از دست دادن و نزدیکی شب (عصر تاریکی) است.
شنها و صحرا: «شنها» و «صحرا» در ادبیات خاورمیانه اغلب نماد گستردگی، بیپایانی، اما در عین حال خشکی، بیحاصلی و فراموشی هستند. بلعیدن «راز کهن» توسط شنها، به معنای نادیده گرفتن یا از بین بردن هویت تاریخی و آرمانهای دیرین است، که به سکوت کشورهای عربی در قبال مسئله فلسطین اشاره دارد. «سکوت خراشخوردهی صحرا» نیز نشان از سکوتی است که در آن رنج و درد پنهان شده اما از بین نرفته است.
نخلها: نخلها نماد پایداری، زندگی در شرایط سخت، و هویت منطقهای هستند. اما در اینجا «شاخههای خشک دعا» و «آسمان بیپاسخ» نشاندهنده ناامیدی و بیثمری تلاشها برای یاریرسانی یا تغییر وضعیت است. این نخلها با وجود ریشههای عمیقشان، دیگر نمیتوانند ثمربخش باشند.
آب: آب نمادی از زندگی، پاکی و طراوت است. «بازایستادن آب در رگهای تشنهی زمین» به معنای قطع شدن جریان حیات، امید و منابع حیاتی است. این میتواند اشاره به تحریمها، فشارها و از بین رفتن فرصتهای زندگی عادی باشد.
۲. اشارات به قدرتهای پنهان و بازیهای جهانی
نغمهی خون از دهان بوقها: «بوقها» میتوانند نمادی از رسانهها، بلندگوهای تبلیغاتی و پروپاگاندای جنگطلبانه باشند که از سوی قدرتها (آمریکا و اسرائیل) برای مشروعیت بخشیدن به خشونت و جنگ استفاده میشوند. «ضجهای گم» بودن این نغمه نیز نشان از آن است که فریادهای قربانیان در هیاهوی این تبلیغات گم میشود.
کفتارها با دهانهای براق در کمین ضیافتی بیصدا: «کفتارها» استعاره از نیروهای فرصتطلب و سودجو هستند که از وضعیت آشفتگی و جنگ برای منافع خود بهرهبرداری میکنند. «دهانهای براق» به حرص و طمع آنها اشاره دارد. «ضیافت بیصدا» نیز نشاندهندهی معاملات پشت پرده، همدستیها و تبانیهایی است که در سکوت و دور از چشم مردم صورت میگیرد و نتایج آن به ضرر آنان تمام میشود. این تصویر به خوبی به «منافع غیرانسانی» که در شعر اولیه به آن اشاره شد، میپردازد.
چه دستی این نقش مبهم را بر بوم هستی کشیده؟ و چه نگاهی در دل این بازی بیصدا، مهرهها را خاموش و بیپروا جابهجا میکند؟ این پرسشها به معماران پنهان سیاستهای جهانی اشاره دارد. این «دست» و «نگاه» میتوانند قدرتهای بزرگ، لابیها و جریانهای پشت پردهای باشند که بدون توجه به سرنوشت ملتها، تصمیمات حیاتی را اتخاذ میکنند. «نقش مبهم» نشاندهندهی پیچیدگی و عدم شفافیت این بازیها و دشواری در درک مقاصد واقعی آنهاست.
مضمونهای مشابه در ادبیات معاصر
مضمونهایی نظیر ستم، جنگ، امید از دست رفته، و نضج پنهان قدرتها در بسیاری از آثار ادبیات معاصر، به ویژه در مناطق بحرانزده جهان، دیده میشود. در ادبیات فارسی، اشعار بسیاری با همین فضا سروده شدهاند که میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
احمد شاملو: اشعار او، به ویژه در دورههایی که خفقان سیاسی و یأس اجتماعی غالب بود، سرشار از استعاراتی از ظلم، زندان، سکوت و اعتراض پنهان است.
مهدی اخوان ثالث (م. امید): شعرهایی مانند «زمستان» او که نمادی از رکود و یأس در جامعه است و «شکار» که به بیعدالتی و قربانی شدن مظلومان اشاره دارد، از همین فضا بهره میبرند.
سهراب سپهری: هرچند شعرهای سپهری اغلب روی ابعاد فلسفی و عرفانی تمرکز دارند، اما در برخی از آنها میتوان اشاراتی به تنهایی انسان معاصر و بیرحمی طبیعت یا اجتماع یافت، هرچند کمتر به طور مستقیم به مسائل سیاسی میپردازد.
در ادبیات جهانی نیز، آثاری که به پیامدهای جنگ و دیکتاتوری میپردازند، از این مضامین مشابه بهره میبرند؛ مثلاً آثار نویسندگانی مانند جورج اورول (مانند «۱۹۸۴» و «مزرعه حیوانات») که به کنترل حکومتی و نابودی آزادیها اشاره دارند، یا اشعار پابلو نرودا که به بیعدالتیهای اجتماعی و سیاسی در آمریکای لاتین میپرداخت.
این نوع شعرها، فارغ از زمان و مکان، همواره به عنوان فریادی علیه ظلم و بیعدالتی عمل میکنند و آینهای از وضعیت روانی جامعهای تحت فشار هستند.
سخن پایانی
شعر «سایهی شومِ فردا» بیش از آنکه صرفاً به نقد وضعیت کنونی بپردازد، به مثابهی آینهای فلسفی عمل میکند که ناخودآگاه جمعی یک جامعهی درگیر بحران را بازتاب میدهد. در نقد این اثر، باید به ژرفای استعاری آن اشاره کرد که چگونه با تصاویرِ سیال و چندلایه، به جای بیان مستقیم، احساسات و تجربهی زیستهی مردمی تحت فشار را به تصویر میکشد.
شعر با خلق فضایی پایانگرایانه و محتوم («غروب خونفام»، «شنها راز کهن را میبلعند»)، به انفعال و نادیدهگرفتن آرمانها میپردازد؛ اما تمرکز اصلیاش بر تبعات روانی و اجتماعی این سکوت است. «نخلهای خشکِ دعا» و «آبِ بازایستاده» نه تنها نمادی از بیثمری تلاشها که تجلیِ مرگِ امید و حیات در کالبد جامعهاند.
تحلیل شعر نشان میدهد که «سایهی شومِ فردا» فراتر از یک اعتراض، بازنماییِ کابوسِ جمعی است. «کفتارها در کمین ضیافت بیصدا» و «مهرههایی که خاموش و بیپروا جابهجا میشوند»، ساختار قدرتهای پنهان و بازیهای پشت پرده را افشا میکنند. این بازیها، ترس و هراس را بر جامعه مستولی کرده و «خاکستر شدن خانههای خشتی»، اوج ویرانی و نابودی امیدها را به تصویر میکشد. شعر به طرز هنرمندانهای، پرسشهای عمیق وجودی را در مورد مسئولیت و آینده مطرح کرده و با ابهام، خواننده را در معمای سرنوشتِ جمعی شریک میکند.