
دو شعر از سعید جهانپولاد

۱
تفاوط
من با شما در این متن
که به وسعت سرزمینم است
اختلاف نظر دارم
اختلاف نظر دارم با هوا
با این فضا
که هر لحظه حالی به حالی میشود
اختلاف نظر درباره کلمات لغزنده
مثل «جنگ»
که هر لحظه کسی، شبکهایی و یا … درباره اش گمانه زنی میکند
یکبار میشود «محدود» بعد «نامحدود» بعد «تمام عیار» بعد رسانهایی بعد روایتی و بعد روانی و هی باوری
و آخرش حتما آخرالزمانی!…
«_آخر هی خر هی جنگ جنگ جنگ جنگل جانوران وحشی گفتن که ندارد آخر»
پدر میگفت:
«این قصه سر درازی دارد »
و شاهنامه را ورق زد
روی صفحه تلویزیون
زیرنویس ها تند تند رد میشد
خبر جنگ بود و
بوی دود و باروت بود
که حواسها را میپرتید
به هر سوی و سمتی
مادر بزرگ که کمی چشمهاش لوچ میزد
همین که لبهاش کلمهایی را میخواست درست هیجی کند
صدایی خراشنده
قاچ میزد هوا را
و فضا غبارگرفته و تیره
کلاغی از خیابان روی تیر برق
قار کشید
افتاد صداش روی تمام صداها
فضا با هجایی خونین
کلمات درهم شده را
چکه چکه
ر
ی
خ
ت
روی گلقالی
«_بازم خون دماغ شدی پسر؟»
از قار به غار افلاطون مانندتر شده
این اتاق
که پر از سرگیجهگی و
هیجان آشفتهگی است
_«ما به تشتت تاریخی دچاریم!»
سایههایی اینسوی و آنسوی
هیولایی که شبح شَری
با خود زاییده
دیوانه وار خزید به داخل
پیغمبری با سری بر دیس رقصید
رهبرانی زیر خروار خروار آوار دفن شده
گرزی فرو آمد بر سر اژدهاک
شادنوشی عفریته گان
در غروبگاه ایزدان
مَن مَن مَن… من کنان
در این متن که مثل سرزمینم است
با شما
خانمها /آقایان اختلاف نظر دارم
دربارهی…
۲
فردا
پدر بزرگ
برنواش را
از شانه ی خستهی دیوار برداشت
_«میشود آفتاب خندان را
دوباره به خانه بر گرداند»
و رفت
و برنگشت
خروس بر بام خانه
سه بار خواند
قوقولی قوقو …قوقولی قوقو
قوقولی…قو
#نه_به_چنگ
#شعر_ضد_جنگ
از کتاب «شعرهای ضدزمینی» سعیدجهانپولاد، در دست انتشار ۱۴۰۴