Advertisement

Select Page

خاطره‌ای از صادق چوبک از کتاب نابغه یا دیوانه

خاطره‌ای از صادق چوبک از کتاب نابغه یا دیوانه

“صادق چوبک” در کتاب نابغه یا دیوانه درباره “صادق هدایت” و سفرشان به ساری و اقامت‌شان در خانه منوچهر خاح کلبادی و هم‌چنین دیدار با استاد غلامحسین بنان خاطراتی دارد که این‌گونه بازگو می‌کند:
در فروردین ۱۳۲۵ با هدایت برای اولین بار به شمال سفر کردیم. من تا آن زمان شمال را ندیده بودم و این مسافرت به اصرار هدایت بود. او شمال را خیلی دوست داشت. قرار شد ما دو تایی بدون آنکه کسی آگاه شود به ساری برویم. به دلیل اشغال شمال ایران توسط روس‌ها، بلیط بازار سیاه داشت. هدایت به عماد سالک سفارش کرد دو تا بلیط برای ما جور کند. هدایت به من گفت: به کسی نگو ما داریم به مازندران می‌رویم، چون دوستانی دارم که متوقع‌اند به خانه آنها بروم، نمی‌خواهم مزاحم کسی بشوم. یک راست به هتل می‌رویم و راحت.

اما هدایت هیچ‌وقت مزاحم کسی نبود، اگر کسی او را به جایی دعوت می‌کرد برایش فخر بود. هیچ وقت هم ندیدم مخل آسایش کسی باشد. هر جا می‌رفت محترم بود. وقتی برای سفر به ایستگاه راه‌آهن شمال رفتیم دیدم “دکتر پرویز ناتل خانلری”، “علی اکبر سروش”، “احسان طبری” و “مهندس کامبخش” و همسرش دکتر “اختر کیا” با ما در یک کوپه هستند. پیش بینی هدایت از آنکه کسی از سفرمان آگاه نشود درست درنیامد‌. جنوب ایران زیر سلطه اشغالگران انگلیس بود که کم‌کم در حال تخلیه کشور بودند ولی شمال هم‌چنان در اشغال روس‌ها بود که کنگر خورده و لنگر انداخته بودند و خیال خام تجزیه آذربایجان را داشتند. به نظر می‌آمد که در یکی از شهرهای شوروی سفر می‌کنیم. ترن پُر بود از سربازان روس و کمتر زبان فارسی به گوش می‌رسید. با اینکه هدایت از شلوغی کوپه‌مان به شدت دلخور و عصبی بود ولی به ناچار با افراد کوپه هم‌کلام شدیم تا رسیدیم به ساری.

ساری برای “هدایت” مقدس بود. وقتِ پیاده شدن از ترن چند نفر از اعضای کوپه از هدایت دعوت کردند که با آنها باشد ولی هدایت عذر آورد. با درشکه یک راست به “مهمان‌خانه‌ شمال” رفتیم که هدایت قبلاً آن را می‌شناخت. “هدایت” خیلی از خرمی و سکوت ساری خوشش آمده بود. دو تایی یک اتاق گرفتیم و “هدایت” کنار پنجره رفت و خاموش بیرون را نگاه می‌کرد. گمان می‌کنم به چیز خاصی فکر می‌کرد. پس از چند لحظه آمد و گفت: اگر ما را به حال خودمان بگذارند خوب است. گفتم: کی؟ گفت: آخر اینجا زیر بلیط منوچهر کلبادی هست. اگر بداند ما اینجا هستیم نمی‌گذارد در هتل بمانیم. هر اتفاقی در شهر بیفتد ستون پنجم دارد و زود خبرها به او می‌رسد. خیلی مهمان نواز است ولی تا حدی اسبابِ زحمت می‌شود.

هنوز حرف‌مان تمام نشده بود که دیدیم درِ اتاق باز شد و یک آدم بسیار چاق با غبغب سنگین افتاده و هن‌هن کنان آمد تو و نیشش تا بناگوش باز بود‌. فوری با هدایت دست داد و مثل همیشه هدایت مرا این‌طور معرفی کرد: این آقا چوغک نویسنده خیمه شب‌بازی است‌. مرد چاق که همان منوچهر کلبادی بود با کم‌محلی نگاهی پرمعنا به من انداخت که بعداً معلوم شد که مرا باعث و بانی اقامت ما در هتل و نرفتن به خانه اش می‌داند. با اینکه از آن زمان به بعد چند بار دیگر با او برخورد داشتم و پس از مرگ “هدایت” اصلاً او را ندیدم ولی هیچ‌ وقت با من خوب تا نکرد. هر چند او بعدها وکیل شد و در میان روشن‌فکران، آن بدنامیِ سایر وکلا را نداشت، ولی من هیچ‌گاه او را تحویل نگرفتم.

خلاصه “منوچهر کلبادی” خودش شروع کرد به حمل چمدانِ “هدایت” که با اصرار او را به خانه خودش ببرد‌. “هدایت” گفت: من با چوغک هستم و او می‌خواهد در جای خلوت معلومات بنویسد و دوست دارد تنها باشد. کلبادی چاخان‌کنان با چرب‌زبانی گفت: البته ایشان هم تشریف بیاورند، منزل خودشان است، قدم‌شان روی چشم. از برخورد با این آدم دلِ خوشی نداشتم. ادا در آوردم و شروع کردم به نازِ خرکی‌. حالا نگو او کاندیدای حزب توده و از ملاکین بزرگ ساری است. خلاصه من را نرم کرد و هدایت هم چاره‌ای جز رفتن به خانه او نداشت. ما هم شل آمدیم و راهی خانه بزرگ و گَل‌وگشادِ و باغِ بسیار زیبای او شدیم.

خانه و باغش بسیار بزرگ بود. از دیدن باغ عظیم و بسیار زیبای این موجود گوشت‌آلود که دارایی‌اش را از پدرش به ارث برده بود غمی وصف‌ناپذیر به دلم راه یافت و وقتی پرخوری و وافور کشی فراوان و حرف‌ها و خنده‌های احمقانه این آدم را دیدم دیگر غم به دلم کوهی شد که چطور چنین موجود فربهی، صاحب این‌همه مال و منال است؟ در خانه او یعنی در قسمت مهمان‌سرا عده‌ای از تهران آمده بودند که بیشتر توده‌ای و همان افراد کوپه ما بودند. جهانگیر و تقی تفضلی هم بودند و سرهنگی هم حضور داشت که نشناختم. شب سفره مفصلی چیدند که من و هدایت فقط به خوراک‌هایی که از سبزی درست شده بود دست بردیم چون گیاه‌خوار بودیم. مشروب فراوان و منقل و تریاک هم به وفور بود. آن خلوت و تنهایی که من و هدایت در نظر داشتیم از میان رفته بود. یکی دو روز آنجا بودیم و آمدگان و رفتگان مرتب عوض می‌شدند.

در راه برگشتن به تهران من و هدایت در یک کوپه تنها بودیم. هدایت خیلی ساکت و متفکر در عالم خودش بود و اصلاً سردماغ نبود. آهسته سوت می‌زد و با عصبانیت خاص خودش پا رو پا انداخته بود و تکان تکان می‌داد و با انگشت سبابه‌ی دستِ راست تو هوا چیز می‌نوشت که این عادت او به من هم سرایت کرده. از این سفر و دیدن سربازان روس و تجهیزات آنها در مازندران به خشم آمده بود‌. کلاً از روس‌ها خوشش نمی‌آمد. در راه برگشت هر دو مست بودیم و شاید هر یک دو بطر وُدکای روسی خورده بودیم. نمی‌دانم برای چه کاری از کوپه بیرون رفتم که دیدم غلامحسین بنان تو راهروی ترن تنها ایستاده. از قبل یکدیگر را می‌شناختیم. پرسیدم: اینجا چه کار می‌کنی؟ گفت: با زنم داریم به تهران می‌رویم، تمام راه مشغول قماربازی است و حوصله‌ام را سر برده. بنان مرا به کوپه خودشان برد و دیدم گروهی نشسته‌اند و قمار می‌کنند. زنش بلند، باریک و مکش مرگ ما بود. بنان پرسید: تو اینجا چه کار می‌کنی، گفتم: من و هدایت با هم هستیم، از سفر ساری بر‌می‌گردیم. گفت: می‌شود بیایم در کوپه شما؟ گفتم: خبرت می‌کنم.

رفتم داخل کوپه و به هدایت گفتم: بنان آوازه‌خوان اینجاست، بگویم بیاید آواز بخواند؟ هدایت با نفرت گفت: آق دارم. مرده شور موزیک ایرانی را ببرد. از این تصنیف‌های احمقانه کلنل وزیری حالم بهم می‌خورد. کلنل تو موزیک ایرانی ریده. گفتم: بنان چه ربطی به کلنل وزیری دارد؟ اصلاً بنان تصنیف‌خوان به آن معنی نیست. هدایت به ناچار قبول کرد. بنان آمد و تازه نشستیم به عرق‌خوری و بنان هم واقعاً سنگ تمام گذاشت. بدون ساز غوغا کرد. مرتب از غزلیات حافظ می‌خواند و ما هر دو از صدای مخملیِ دودانگش بی‌نهایت لذت بردیم. درست است که هدایت به موزیک ایرانی اخ و پیف می‌کرد چون او بیشتر با تصنیف‌های کلنل وزیری و تحولی که در موزیک ایرانی پدید آورده بود مخالف بود و علتش هم تحت تاثیر حرف‌های سرگرد غلامحسین مین باشیان قرار گرفته بود که در آن زمان سازمان موسیقی کشور و مجله موزیک زیر دست او بود. مین باشیان به شدت با کارهای کلنل وزیری مخالف بود. اما این را باید بگویم که هدایت کوچک‌ترین اطلاع و دانشی از دستگاه‌ها و ردیف‌های موزیک ایرانی نداشت، هیچ. او فقط به موزیک فرنگی علاقه داشت.

یکی از علل خودکشی صادق این بود که دستگاه او را تحویل نمی‌گرفت. همیشه با دستگاه مشکل داشت و از دولت‌ها ناراضی بود. آزادی و وطنش را در حد پرستش دوست داشت. می‌خواست بدون چاخان و چاپلوسی و سر فرود آوردن او را محترم شمارند و هنرش را ارج گذارند. او فرانسه را خوب می‌دانست و در کار زبان پهلوی کوشش‌ها کرده بود. داستان‌ سرای قابلی بود و از همه گذشته آدمِ خوب و شریفی بود. هدایت تا بود از دولت‌ها و طرز حکومت خاندان پهلوی بیزار بود. خانواده و خاندان هدایت به واسطه تعصب مذهبی از لامذهبی صادق در عذاب بودند و از او رضایت نداشتند. از خاندان پهلوی به شدت متنفر بود و از بین بردن همین قانون اساسیِ نیم‌بند را توسط رضاشاه و برهم زدن اساس مشروطیت و افتتاح مجلس موسسانِ فرمایشی پهلوی اول، صادق را دشمن سرسخت رضاشاه ساخته بود. او ایران را اشغال شده به دست رژیم رضاشاه و قزاقانِ تحت امر وی می‌دانست.

هدایت رضاشاه را بی‌رحم و ستمگر، حریص و پول پرست، فاشیست و نوکر دست نشانده انگلیسی‌ها می‌دانست. به تمام خدماتِ پیشرفته او به نظر سطحی می‌نگریست. پس از شهریور ۱۳۲۰ و خروج رضاشاه از کشور دست به یک شوخیِ انتقام‌جویانه از پهلوی اول زد و آن اینکه هر چه اسکناس با عکس رضاشاه بدست می‌آورد با خودنویس چهره او را مبدل به ابلیس می‌کرد یعنی دو شاخ و دو گوش آویزان چون خرِ ناخوش و ریش بزی و عینک بر چهره اسکناس رقم می‌زد. اسکناسی از زیر دست او نمی‌گذشت که شکلک درست نکرده باشد. بانک از اسکنا‌س‌های شاخداری که به صندوق بانک برمی‌گشت سخت کلافه بود و یقین دارم دنبال عاملین این کار می‌گشتند.

هیچ کس را به آقایی و با انصافی او ندیدم. اگر با کسی خرده حسابی داشت و از او بدش می‌آمد و اثر خوبی از زیر دست آن شخص بیرون می‌آمد، آن کار را می‌ستود و غرض و مرضی در وجود او نبود. یک نفر دیگر هم در عمرم دیدم که خصائل و فضائل هدایت را داشت و او سرلشکر حسن پاکروان بود که شخصی شریف، فاضل و وطن پرستی به تمام معنا بود‌. از چاپلوسی و تشبث بیزار بود حتی نزد نزدیکان خود. اگر از پدرش می‌خواست نزد حاجی مخبرالسلطنه هدایت برود و کاری برای پسرش از او طلب کند بی‌شک وضعش به آن نابسامانی نبود که گاهی برای مِیِ شبانه دیناری در جیب نداشته باشد‌. پدرش پس از مرگ صادق به من گفت: آخرش من هیچ وقت طبیعت او را نشناختم.

#نابغه_یا_دیوانه
#صادق_چوبک
#صادق_هدایت
#غلامحسین_بنان

برگرفته از صفحه تلگرامی موسیقی و اندیشه
@mosighi_andishe

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights