
یک شعر از نازنین رحیمی

این شایسته غرور من نبود
نخستین بار است
که پیراهنی سفید بر تن می کنم
انگار رنگی که تو بر تنم بخشیدی
نخستین بار است که به جای ماه نشسته ام
و ز دستهایم گندم می روید
نخستین بار است که در حیاط خانه ی پدری
پابرهنه راه می روم
بدون هیچ هراسی از ناهنجارهای زمین
از بس داشتن رویین تن شدنم از تو …
نخستین بار است
که خودم را خلع سلاح کرده ام
مقابل خودم بر بالشی از پر
که کنار تو جادو شده ام
نمی خواهم به تو بگویم
که هر بار
شماره به شماره ی محاسنت
تو را دوست داشته ام….
و شماره ی به شماره ی تپش های قلب ات
از سینه ام کبوتر سفیدآزاد کرده ام
نمیخواهم به تو بگویم
که این شایسته ی غرور من نبود
در روزگاری جادو شوم که جادویی نیست
#نازنین_رحیمی