
دو شعر از نزهت عبدالهی

۱
دردی ست
که واژه را تحمل بیانش نیست
حجمی ست
پوشیده در لفافه ی سکوت
هر چه هست
خاموشی ست
درون شعله های پر پر
اجساد بی گناهان بر دار
تکه هاشان بی جان
دردی ست
توان گفتن نیست
حاصل جمع ناهمگون
تا ابد فروپاشی ست
صحنه دست مشاطه گان ست
انبساط ریخته
بر ذرات این دیوار
قطره قطره خون آویخته
بر اجتماع یاران
دردی ست
چکه چکه آگاهی
صورت و سیرتی نابرابر
اضطراب کودک
پریشان ی موهایم
باد ملودی باوری ست
چه نرم میوزد
میان آزادی پندارم!
خرداد۱۴۰۴
۲
به خانه بیاندیش!
به آن شهر آشوب گرفته بی سر
به آن چلچله ها
که در رقص میان گل ها
سرود آزادیشان در گلو خشکید
به سَروهای رها مانده از تقدیر!
بر آن خاک پرشکوه
برآن مام میهن
بر آن چراغ پر فروغ!
به خانه بیاندیش…
به تصور رنگهای بنفش و زرد
بر سایه های خشکیده بر دیوار
بر لرزش کوه البرز
بر سیاهی کمان آرش
به خانه بیاندیش!!
بر قفس بر میله های سوخته در آتش
به روزهای بی سرو ته
#نزهت_عبدالهی
تیر۱۴۰۴