Advertisement

Select Page

غزلی از ماریا شجاعی

غزلی از ماریا شجاعی

——

بیگانه ی درآینه رویای تو ویران شده
مانند ماهی بر لب کفتار آویزان شده

این ساعت بی عقربه زندان پوچ عالمیست
بی خانه ای بر شانه ی تقدیر آویزان شده

من شک ندارم قصه ها میخوانی از ظلم و فساد
پس کو عدالت هان بگو حالا کجا پنهان شده

ما منتظر ماندیم بس وان خائن بی کار وکس
از بس که رویش داده یم بازیگر میدان شده

مه بگذرد از روی ما خورشید پشتش سوی ما
تاریک گشته کوی ما در ظلمتی حیران شده

مردم که از بس ساکتند گویا بتی بی حرکتند
بی انتظاری در صفی مبهوت و سرگردان شده

خاکستر از ما مانده جا همراه آتش پابه پا
بنگر درون دیده ها بارانی و گریان شده

مریم به آگاهی رِسَد وان گه که خود از هم دِرَد
بشکافت بطن پیله را پروانه ای سلطان شده

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights