Advertisement

Select Page

یک شعر از معصومه ارتش‌رضایی

یک شعر از معصومه ارتش‌رضایی

چه کسی جنگ را به خانه آورد
به قصد کشتن
برای نجات ندادن

نیاز به کلمات نیست
شبیخون تاکتیک غافلگیری‌ست
و
صلح تنها میراث بشریت
برای ما،
فراتر از محدوده قابل درک برای آنان

این قیاس با
تبانی خون‌آلود دشمنان دیرین
کش آمد
دست انداخت بر حنجره
و خون فرو ریخته بی‌گناهان را
پاشید در آسمان شرجی شب

حالا تقویم را می‌کاوم
نه ما سراغ جنگ رفته‌ایم
نه جنگ از ما دور است
بوی خون؛
تاول‌ها
تنفس‌های مسموم
اثرات مخرب گازِ تلخِ خَردل،
مثل گرداب پیچیده در استخوان و
شیرین نگشته طی سال‌ها
به کام سردشت بی‌سر

زمین چگونه فراموش خواهد کرد
این کودک کشتن‌ها را،
کودکانی که بالش پَر زیر سر
پر کشیدن به آسمان،
زن‌هایی که خواب به خواب رفتند،
مردهایی که زخم‌هاشان
با خاک وطن التیام یافت

سیاهی این قصهِ تلخ
نیمی از جهان را تاریک کرد

کسی به کسی نیست اما
مارها پوست انداختن و افعی شدند
و ما هر بار فقط بی‌صدا و با اظطراب گریستیم و
بغل کردیم
تنِ خسته و مبتلا به غم خویش را

چگونه می‌شود ایمان آورد
به صلح
ما خون دل خوردیم
خاک بلادیده میهن‌ را

چگونه می‌شود
چشم بر هم نهاد و
روزهای روشن را از سر گرفت

بیهوده است…
چشم‌ها سیاهی را می‌گریند
وقتی فرجام جنگ‌ را می‌جویند
در نقشهٔ
شهر کیمیایی جهان
ننگی نشسته در عمق جغرافیا
داغی‌ نشسته بر روی برگه‌های
پر ملال تاریخ
نمی دانم
کدام یک از ما زنده‌ایم
کدام یک
جای‌مان پُر ناشدنی،
در صبح آتش‌بس است
اگر چه به مسلخ کشیده‌اند
لامذهبان آدمیت را
اگر چه
تسکین نمی‌دهد
شعر
رنج‌های گُر گرفتهٔ را
بیایید دست‌های یکدیگر را بگیریم،
حماسهٔ دیگر بیافرینیم.

#معصومه_ارتش‌رضائی

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights