Advertisement

Select Page

یک غزل از مرضیه رزازی

یک غزل از مرضیه رزازی

از خانه راحت دل بریدن حفظ ظاهر بود
هرچه پرنده خون به دل دیدم مهاجر بود

:یکبار یک مرغ مهاجر با خودش می‌گفت
امسال اگر می‌شد وطن قشلاقِ آخِر بود _

اما چه ها دید و کشید از سرزمینش که
غیر از وطن هرجا که جان می‌داد حاضر بود

ناچار برگشت از مسیرِ رفته در ییلاق
یخ زد پرش در راه و از پرواز قاصر بود

حالا برای دردِ مردن در دلِ غربت
نه آن پرنده نه وطن، دنیا مقصر بود

 #مرضیه_رزازی

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights