Advertisement

Select Page

مردمِ مستأصل، لیبرالیسم‌های متناقض و چشم‌انداز انقلاب

مردمِ مستأصل، لیبرالیسم‌های متناقض و چشم‌انداز انقلاب

از هزارتوی بی‌اعتمادی تا جست‌وجوی افق؛ چگونه جامعه‌ای خسته اما بیدار، میان دو گفتمان بی‌ریشه، راهی به سوی کنش، معنا و آینده می‌جوید؟

نخست باید بپذیریم که مردم ایران، پس از یک قرن آزمون‌های سیاسی، در مرحله‌ای از تاریخ ایستاده‌اند که می‌توان آن را وضعیت «استیصال فعال» نامید: نه امیدی باقی مانده و نه توان ادامه‌ی وضعیت موجود، اما هنوز افق روشنی هم برای آینده ترسیم نشده است. این درنگِ ترس‌خورده، سکوتی است آکنده از درد، اما نه عاری از معنا. مردم مستأصل، برخلاف تصور تحلیل‌گران سطحی، نه ناآگاه‌اند و نه تن‌داده به نظم موجود؛ بلکه در انتظار افق نوینی هستند که ارزش خیزش دوباره را داشته باشد. مردم زمانی انقلاب می‌کنند که روزنه‌ای به سوی فردا ببینند، نه صرفاً برای رهایی از امروز.

جامعه‌ای که میان دو ویرانه گرفتار است

تاریخ معاصر ایران با دو پروژه ناتمام تعریف می‌شود: یکی پروژه مدرنیته‌ی دولتی پهلوی، و دیگری پروژه انقلاب اسلامی که به ضد خود بدل شد. در میان این دو، طبقه متوسط، روشنفکران، و طبقات فرودست بارها به خیابان آمدند، اما همواره یا مصادره شدند یا سرکوب.
امروز، ایرانِ پساجمهوری‌اسلامی، نه شباهتی به نظام دینی اولیه دارد و نه نشانی از وعده‌های عدالت‌خواهانه. در مقابل، بخشی از اپوزیسیون به‌ویژه در خارج کشور، با نگاهی نوکلاسیک به لیبرالیسم، آینده‌ای را وعده می‌دهد که به اندازه جمهوری اسلامی، فاقد ریشه در متن اجتماعی ایران است.

لیبرالیسم اسرائیل‌طلب، لیبرالیسم جمهوری‌اسلامی‌طلب

در فضای سیاسی ایران، نوعی شکاف عمیق در گفتمان لیبرالی به‌وجود آمده است. از یک‌سو، «لیبرالیسم اسرائیل‌طلب» در میان برخی نیروهای اپوزیسیون، مدافع دخالت خارجی، نئولیبرالیسم اقتصادی، و عادی‌سازی جنگ اسرائیل با جمهوری اسلامی به مثابه نماد مدرنیته در خاورمیانه است. این گفتمان که گاه رنگ پوپولیستی به خود می‌گیرد، با تکیه بر رسانه‌های پرقدرت، خود را تنها آلترناتیو جمهوری اسلامی می‌نمایاند، اما در عمل نتوانسته پیوند ارگانیک با مردم داخل کشور برقرار کند.
در سوی دیگر، «لیبرالیسم جمهوری‌اسلامی‌طلب» قرار دارد. این طیف که گاه با اصلاح‌طلبان سابق، بخش‌هایی از روشنفکری دینی، یا تکنوکرات‌های حکومتی هم‌پوشانی دارد، در پی ارائه نسخه‌ای از لیبرالیسم کنترل‌شده درون ساختار ولایت فقیه است. آن‌ها خواهان «آشتی ملی» هستند اما در واقع تداوم نظام موجود را در لباسی مدرن‌تر طلب می‌کنند.
نکته اساسی در هر دو گفتمان آن است که هر دو، عاملیت مردم را نادیده می‌گیرند و یا آن را تنها در قالب مشارکت در ساختار از پیش‌طراحی‌شده معنا می‌کنند. در نتیجه، مردم خود را یا ابزار قدرت خارجی می‌یابند یا مهره‌ای در بازی قدرت داخلی.

جنگی که مردم را دگرگون کرد

در این میان، جنگ ۱۲ روزه اخیر میان ایران و اسرائیل، که برای نخستین بار به درگیری مستقیم نظامی بین دو کشور منجر شد، لحظه‌ای شکاف‌ساز در تاریخ معاصر ایران بود. مردم، به‌ویژه در مناطق در معرض حمله، نه با شور ملی یا بسیج ایدئولوژیک، بلکه با اضطرابِ زنده‌ماندن واکنش نشان دادند. بی‌اعتمادی به نهادهای رسمی، سکوت سنگین جامعه و حتی گاه واکنش‌هایی توأم با بی‌تفاوتی، بازتابی از آن بود که ملت، پیش از حاکمیت، به حفظ جان خود و خانواده‌اش می‌اندیشید.
اما این دگرگونی تنها پدیده‌ای امروزین نیست. تاریخ ایران پر است از لحظاتی که مردم، در وضعیت استیصال، از حکومت دل بریدند و به بی‌طرفی یا حتی همکاری با نیروهای مهاجم تن دادند. در واپسین سال‌های ساسانیان، آنگاه که اشراف‌سالاری زرتشتی جامعه را از درون فروپاشاند، مردمِ خسته از جنگ‌های ممتد با روم، در برابر سپاه عرب ایستادگی نکردند. در دوره‌ی قاجار، فتحعلی‌شاه، میان ناکارآمدی و انفعال، ایران را عملاً به میدان رقابت قدرت‌های خارجی بدل کرد و مردم در آن بی‌قدرتی تاریخی، امیدی به دربار نداشتند. حتی در دوران هخامنشیان، نبردهای جانشینی گاه با جلب حمایت اقوام بیگانه همراه بود.
این رفتار تاریخی ایرانیان – همکاری یا تسلیمِ منفعلانه در برابر قدرت خارجی – نه از خیانت، که از استیصالی ساختاری ناشی می‌شود. جامعه‌ای که دیگر از درون، امکان اصلاح یا خیزش نمی‌بیند، دست‌کم امید دارد از بیرون نجات یابد.
امروز نیز با جنگی که خطر ویرانی را عینی ساخت، بسیاری از مردم به این نتیجه رسیده‌اند که حتی تقابل با اسرائیل نیز نه جنگی «ملی» که منازعه‌ای است میان رژیم و نظم جهانی، و آن‌ها تنها گروگان این نزاع‌اند.

مردم و معنا: آیا هنوز کسی در پی حقیقت است؟

مردم ایران، به‌ویژه نسل جوان، دیگر نه فریب وعده‌های روشنفکری دینی را می‌خورند، نه با رؤیای لیبرالیسم‌ امریکایی یا عربستانی به هیجان می‌آیند. آن‌ها حقیقت را نه در بلندگوهای رسمی و رسانه‌های دولتی، که در تجربه‌ی زیسته و زخم‌های روزمره می‌جویند.
شعار «زن، زندگی، آزادی» نمونه‌ای از این جست‌وجوی عمیق است: شعاری بدون مرجع رسمی، بدون حزب پشتیبان، اما با رساترین پژواک اجتماعی. این شعار نشان می‌دهد که مردم ایران به مرحله‌ای فرارفته‌اند که پیش از انقلاب‌های سیاسی، خواهان تحول در سطح زندگی و کرامت فردی‌اند.
عاملیت مردم، برخلاف تحلیل‌های کهنه، تنها در رأی‌دادن یا شورش خیابانی نیست. این عاملیت در امتناع است، در نافرمانی مدنی، در ترک صندوق رأی، در نادیده‌گرفتن خطبه‌های نماز جمعه، در حذف حجاب به عنوان نماد سلطه‌ی ایدئولوژیک، و در ساختن زیست‌های آلترناتیو در دل نظم رسمی.

چرا انقلاب نمی‌شود؟

سؤال پرتکرار بسیاری از تحلیل‌گران این است: چرا در ایران، با این‌همه فساد، گرانی، سرکوب و بی‌عدالتی، هنوز انقلاب نمی‌شود؟ پاسخ روشن است: انقلاب زمانی رخ می‌دهد که مردم بدیل معنادار ببینند. مردم، همان‌طور که گفته‌شده، نه در پی فاجعه‌اند و نه خودویرانگری؛ آن‌ها به امیدی دست می‌زنند که افق را روشن کند.
تا زمانی که آلترناتیو موجود یا در پادویی قدرت‌های بیگانه تعریف می‌شود یا در تداوم ساختار موجود، جامعه ترجیح می‌دهد صبر کند، مقاومت کند، یا در سکوت، تیشه به ریشه نظم موجود بزند. انقلاب، برخلاف تصور رسانه‌ها، محصول فشار نیست؛ محصول امکان است.

از انقلاب به تحول اجتماعی

پرسش امروز شاید نباید «چرا انقلاب نمی‌شود؟» باشد، بلکه این باشد: چگونه می‌توان چشم‌اندازی آفرید که مردم را از استیصال به سوی عمل اجتماعی ببرد؟
برای آن، نخست باید به مردم بازگشت: به تجربه‌های خُرد، به مبارزات روزمره، به تلاش زنان، کارگران، معلمان، و زیست‌های مقاومتی که خارج از نظم رسمی شکل گرفته‌اند. سیاست آینده ایران از دل این بافت‌ها سر برمی‌آورد، نه از شبکه ایکس (توییتر) سیاستمداران تبعیدی یا خطابه‌های امامان جمعه.
دو دیگر، باید پروژه‌ای ایجابی طراحی شود: نگاهی سازنده به مفاهیمی چون عدالت اجتماعی، حق آموزش، برابری جنسیتی، آزادی اندیشه و کرامت انسانی.
و سوم، باید از دو لیبرالیسم بی‌ریشه عبور کرد: نه لیبرالیسمی که در آغوش مداخله‌گران خارجی آرمیده، و نه آن‌که خود را در دالان‌های تاریک ولایت فقیه محبوس کرده. بلکه باید به لیبرالیسمی بازگشت که از دل تجربه تاریخی ایران، همراه با مؤلفه‌های بومی و خواست‌های انسانی، سربرآورد.
لیبرالیسم بومی در تاریخ ایران پیش از ۱۳۵۷: تأملی بر نمونه‌های ریشه‌دار
بحث از لیبرالیسم در ایران معاصر، اغلب میان دو قطب ناسازگار نوسان می‌کند: از یک‌سو لیبرالیسمی که با اتکای صرف به الگوهای غربی، بی‌توجه به زمینه‌ی اجتماعی-فرهنگی ایران، رنگی از وابستگی و بی‌ریشگی به خود گرفته است؛ و از سوی دیگر، نوعی قرائت ابتر و خنثی از آزادی‌خواهی که در دل ساختارهای اقتدارگرای داخلی محبوس مانده و از توان رهایی‌بخش تهی شده است. در مقابل این دو قرائت، تاریخ معاصر ایران شاهد کوشش‌هایی برای صورت‌بندی نوعی لیبرالیسم بومی‌شده، اخلاق‌محور و متکی بر تجربه‌ی تاریخی خود بوده است؛ لیبرالیسمی که در عین تأکید بر آزادی، عدالت و قانون‌مندی، با هویت ایرانی و ارزش‌های انسانی آشتی‌پذیر است. نمونه‌هایی از این تلاش‌ها را می‌توان در سیر تحولات پیش از انقلاب ۱۳۵۷ به‌وضوح مشاهده کرد.
نخستین نمونه، میرزا ملکم‌خان ناظم‌الدوله است که در نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم، با تأسیس نشریه‌ی قانون و تبلیغ ایده‌هایی چون قانون‌گرایی، حکومت محدود، و حقوق فردی، راهی برای پیوند تجدد غربی با بستر ایران گشود. ملکم‌خان هرچند از آموزه‌های اروپایی تأثیر گرفته بود، اما هدفش ترجمه‌ی صرف نبود، بلکه بومی‌سازی اندیشه‌ی مدرن در خدمت نوسازی ایران بود.
در ادامه، جنبش مشروطه‌خواهی در سال‌های ۱۲۸۵ تا ۱۲۸۸ خورشیدی را می‌توان مهم‌ترین تلاش اجتماعی برای نهادینه‌سازی آزادی و قانون در ایران دانست. این جنبش، با شرکت نیروهای متنوعی چون علما، روشنفکران، تجار و طبقه متوسط شهری، کوشید تا مفاهیم مشروطه، عدالت‌خانه، و مجلس را در چارچوب فرهنگ بومی و با در نظر گرفتن الزامات اجتماعی ایران معنا کند. مفهوم «عدالت» در این دوره، نقش حلقه‌ی اتصال میان سنت و مدرنیته را ایفا می‌کرد.
احمد کسروی، روشنفکر و حقوق‌دان دهه‌های ۱۳۲۰–۱۳۱۰ خورشیدی، یکی دیگر از چهره‌هایی است که می‌توان از او به عنوان نماینده‌ی لیبرالیسم عقل‌گرای ایرانی یاد کرد. او با نقد خرافات، تعصب دینی، و وابستگی فرهنگی، بر ضرورت عقلانیت، اخلاق مدنی و آزادی اندیشه تأکید می‌کرد. او به جای نفی دین، بر پالایش آن و بازگشت به معنویت اخلاقی تأکید داشت.
در دهه‌های بعد، دکتر محمد مصدق با تأسیس جبهه ملی و رهبری جنبش ملی شدن نفت، پروژه‌ای لیبرال‌ـ‌ملی‌گرا را پیش برد که بر پایه‌ی حاکمیت مردم، استقلال سیاسی، و حاکمیت قانون استوار بود. مصدق نه‌تنها در برابر سلطه‌ی خارجی ایستاد، بلکه به‌صورت اصولی از آزادی مطبوعات، حقوق احزاب، و نهادهای دموکراتیک دفاع کرد. او کوشید تا دموکراسی را از دل سنت حقوقی و تاریخی ایران برپا کند، نه از طریق تقلید صِرف از غرب.
در مجموع، این نمونه‌های تاریخی گواهی می‌دهند که تجربه‌ی آزادی‌خواهی و قانون‌گرایی در ایران، نه از طریق تقلید از غرب یا تسلیم در برابر قدرت‌های استبدادی داخلی، بلکه از مسیر تلاش برای برساختن یک لیبرالیسم بومی و اخلاقی ممکن شده است. این تجربه‌ها در پیوند با فرهنگ، دین، سنت عدالت‌طلبی و خواست تاریخی مردم برای زندگی شرافتمندانه و آزاد شکل گرفته‌اند، و می‌توانند همچنان برای امروز الهام‌بخش باشند.

راه‌هایی به سوی گریز از استیصال

پیش از آنکه از انقلاب سخن بگوییم، باید از شرایط روانی، اجتماعی و تاریخی مردم برای ایستادن، نایستادن یا چشم‌دوختن به دوردست‌ها سخن گفت. «جامعه‌شناسی استیصال» می‌کوشد لحظه‌ای را تحلیل کند که مردم نه به وضعیت موجود باور دارند، نه به امکان دگرگونی. این وضعیت، حاصل شکست‌های تاریخی، وعده‌های نافرجام، خشونت ساختاری و فقدان چشم‌انداز است. در چنین حالتی، فرد تنها می‌کوشد روز را به شب رساند؛ نه از سر رضایت، بلکه برای زنده‌ماندن.
گذار از این وضعیت نه از راه شعارهای توخالی، بلکه از طریق بازسازی اعتماد و معنا در سطح زندگی روزمره ممکن است. امید، در جامعه‌ای که استیصال را زیسته، تنها زمانی زنده می‌شود که مسیرهای کوچک اما واقعی برای بازیابی کرامت، قدرت و تعلق فراهم گردد. این گام‌ها شاید خیزش نباشند، اما ریشه‌های آن را می‌سازند.

راه‌های ممکن برای این گذار، نه نسخه‌هایی سیاسی، بلکه مسیرهایی انسانی‌اند:

نخست، باید گفت‌وگو را به جامعه بازگرداند. نه گفت‌وگو در سطح سیاست‌مداران، بلکه گفت‌وگوی مردم با مردم. حلقه‌های خودجوش در محلات، در فضای مجازی، در میان هم‌صنفان، دانشجویان و همسایگان، می‌توانند زنجیره‌ای از معنا و همدلی بیافرینند. در جامعه‌ای که از «ما» بودن تهی شده، گفت‌وگو نخستین گام بازسازی پیوند اجتماعی است.
دوم، تاب‌آوری اقتصادی در سطح خُرد باید تقویت شود. در شرایطی که دولت‌ها ناتوان یا بی‌اعتنا هستند، حمایت از ابتکارات کوچک اقتصادی، همیاری‌های محلی، بازارهای کوچک و شبکه‌های حمایتی، می‌تواند از مردم در برابر فروپاشی معیشتی محافظت کند. چنین اقتصاد خُردی نه تنها نان، بلکه کرامت بازمی‌آورد.
سوم، آموزش عمومی و انتقادی باید از انحصار ایدئولوژی‌ها خارج شود. مردم نیاز دارند تاریخ خود را بازخوانی کنند، نه با هدف افتخار یا ملامت، بلکه برای درک موقعیت اکنون. آموزش تاریخ، فلسفه، رسانه، حقوق، و پرسش‌گری باید در قلب زیست روزمره بنشیند. این نوع آموزش، بذر خودآگاهی است و نخستین ضربه به دیوارهای استیصال.
چهارم، باید مقاومت انفعالی مردم را به کنش خلاق بدل کرد. جامعه امروز ایران، پر است از شکل‌های خاموش مقاومت: از نافرمانی‌های مدنی گرفته تا بی‌اعتنایی‌های هدفمند. اما اگر این مقاومت‌ها در اشکال فرهنگی، هنری، و خلاقانه تجلی یابند، می‌توانند بدل به نیرویی معنابخش و جمعی شوند.
برای نمونه، نمایش‌های خیابانی خودانگیخته، کنسرت‌های کوچک در خانه‌ها، طراحی پوسترهای انتقادی، بازخوانی شعرهای قدغن‌شده، یا حتی آشپزی دسته‌جمعی برای حمایت از کارگران اخراج‌شده—این‌ها همه کنش‌هایی کوچک‌اند، اما هر کدام گامی به سوی بازیابی قدرت از دست‌رفته است. خلاقیت، راهی برای بیان بی‌صدای مردم است و در عین حال، ابزاری برای پیوند جمعی.
و سرانجام، باید تصویر آینده را ترسیم کرد – نه به‌سان رؤیای اتوپیایی، بلکه به‌عنوان چشم‌اندازی ممکن. مردم زمانی از استیصال خارج می‌شوند که نه‌تنها بدانند چه نمی‌خواهند، بلکه ببینند چه می‌خواهند. امید، اگر جولانگاه نداشته باشد، می‌پوسد. آینده باید به زبان ساده، قابل لمس، و برآمده از خواست‌های انسانی بیان شود: جامعه‌ای با نان، آزادی، همدلی، تنوع و کرامت. چنین تصویری، نیروی نهفته جامعه را به حرکت درمی‌آورد.

سخن پایانی: امید همچون امر سیاسی

در نهایت، جامعه ایران بیش از هر چیز نیازمند امید است. نه امیدی توخالی، بلکه امیدی مبتنی بر توان مردم برای ساختن آینده. تا زمانی که این تصویر آینده در چشم‌انداز عمومی ترسیم نشود، انقلاب ممکن نیست.
مردم انقلاب نمی‌کنند تا تنها نظامی را فروبریزند؛ آن‌ها انقلاب می‌کنند تا جهانی نو بسازند. و تا وقتی جهان نو وعده داده نشده، انقلاب به تعویق می‌افتد. این نه نشانه‌ی بی‌تفاوتی مردم است، بلکه نشانه‌ی بلوغی تاریخی است که می‌خواهد از تکرار تراژدی پرهیز کند.

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights