Advertisement

Select Page

مرزهای نقد مارکسیستی در عصر دیجیتال

مرزهای نقد مارکسیستی در عصر دیجیتال

——— 

«مرزهای نقد مارکسیستی در عصر دیجیتال، باز‌اندیشی بر رویکرد تری‌ایگلتون»
مارکسیسم و نقد ادبی، نوشته‌ی تری ایگلتون
ترجمه: اکبر معصوم‌بیگی
بازنشر: انتشارات گل‌آذین ۱۴۰۳
نویسنده مقاله: علی‌اکبرجانوند خرداد ۱۴۰۴

این مقاله تلاشی است برای ارزیابی مجدد کتاب تر‌ی ایگلتون با تمرکز بر سه ساحت کلیدی:
الف) بنیان‌های روششناختی
ب) گستره‌ی تحلیلی
ج) ظرفیت انطباق با تحولات فرهنگی اجتماعی معاصر

الف) بنیان‌های روششناختی
تری‌ایگلتون، به‌عنوان یکی از برجسته‌ترین منتقدان ادبی و نظریه‌پردازان مارکسیست معاصر، نقش مهمی در تحلیل ادبیات و فرهنگ از منظر مارکسیستی ایفا کرده است. از جمله‌ی آثار او «ایدیولوژی زیباشناسی ۱۹۸۳ » و «مارکسیسم و نقد ادبی ۱۹۷۶» تاثیر عمیقی بر حوزه‌های نقد ادبی و مطالعات فرهنگی گذاشته‌اند. کتاب او نه فقط به عنوان یک متن آموزشی، بلکه به‌مثابه‌ی سندی تاریخی از احیای تفکر انتقادی چپ در دهه‌های پایانی قرن بیستم قابل ارزیابی است. با این حال، تحولات نظری و اجتماعی دهه‌های اخیر، لزوم بازاندیشی در برخی پیش‌فرض‌های نظری و روششناختی او را ایجاب می‌کند.

ب) گستره‌ی تحلیلی
تری ایگلتون، در کتاب مارکسیسم و نقد ادبی، نقد را به‌عنوان ابزاری برای تحلیل روابط قدرت و ایدیولوژی در متن ادبی مطرح می‌کند. ایگلتون بر این باور است که ادبیات نتنها بازتاب دهنده‌ی واقعیت‌های اجتماعی است، بلکه در شکل‌گیری و تثبیت ایدیولوژی‌ها نیز نقش دارد. او با نگاهی دیالکتیکی، به بررسی تعامل میانِ متن ادبی و شرایط تاریخی اجتماعی می‌پردازد. این کتاب یکی از متون کلیدی در زمینه‌ی نظریه‌ی ادبی مارکسیستی است که تلاش می‌کند نقد ادبی را از منظر تاریخی و ماتریالیستی بررسی کند. ایگلتون به خوبی مفاهیم کلیدی مارکسیسم (مانند ایدیولوژی، طبقه، ساختارهای اقتصادی اجتماعی) را با نقد ادبی پیوند داده و نشان می‌دهد که چگونه آثار ادبی بازتاب‌دهنده‌ی شرایط تاریخی و طبقاتی‌اند. او به تحلیل و بررسی دیدگاه‌های متفکرانی چون مارکس، انگلس، لوکاچ، گرامشی، لویی آلتوسر، بنجامین و دیگران می‌پردازد و تفاوت‌های رویکردی آن‌ها را تبیین می‌کند. ایگلتون به شیوه‌ای آکادمیک و درعین‌حال قابل‌فهم، پیچیدگی‌های نظریه‌ی مارکسیستی را توضیح می‌دهد.
تری ایگلتون به عنوان یکی از نمایندگان برجسته نقد مارکسیستی، به بررسی رابطه بین ادبیات و ایدیولوژی می‌پردازد. او معتقد است که ادبیات نمی‌تواند از بستر اجتماعی و اقتصادی خود جدا باشد. ایگلتون بر این باور است که ادبیات باید در چارچوب منافع طبقاتی و تضادهای اجتماعی تحلیل شود. او به تاثیرات قدرت بر تولید و مصرف ادبیات توجه دارد. او به نقد ایدیولوژی‌های حاکم بر ادبیات می‌پردازد و تلاش می‌کند تا نشان دهد که چگونه ادبیات می‌تواند هم به تقویت و هم به نقد این ایدیولوژی‌ها بپردازد.
تری‌ایگلتون در این کتاب به‌صورت سیستماتیک و دقیق، مفاهیم مارکسیستی را در ارتباط با ادبیات بررسی می‌کند. او نشان می‌دهد که چگونه ادبیات تحت تاثیر شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی قرار دارد و چگونه می‌توان از طریق نقد مارکسیستی، لایه‌های پنهان ایدیولوژیک آثار ادبی را کشف کرد.
ایگلتون در این کتاب نه‌تنها به بررسی نظریه‌های مارکسیستی می‌پردازد، بلکه نقدی بر برخی از رویکردهای سنتی مارکسیستی نیز ارایه می‌دهد. این رویکرد انتقادی باعث می‌شود کتاب صرفا یک متن تیوریک نباشد، بلکه خواننده را به تفکر و بازاندیشی فرا بخواند.

مارکسیست‌های کلاسیک (مثل مارکس و انگلس) ادعا می‌کردند که ادبیات و هنر نیز بخشی از روبنا هستند و بنابراین تحت تاثیر زیربنای اقتصادی تولید می‌شوند. به همین دلیل، متون ادبی را می‌توان به عنوان انعکاسی از شرایط مادی و طبقاتی جامعه تحلیل کرد.

ج) ظرفیت انطباق با تحولات فرهنگی اجتماعی معاصر
ایگلتون در این کتاب نشان می‌دهد که رابطه‌ی زیربنا و روبنا در نقد ادبی پیچیده‌تر از آن چیزی است که مارکسیسم کلاسیک تصور می‌کرد. او از نظریات متفکرانی مانند لوکاچ، آلتوسر و گرامشی استفاده می‌کند تا این رابطه را بررسی کند.
تری‌ایگلتون در مارکسیسم و نقد ادبی به تحلیل رابطه‌ی زیربنا و روبنا، که از مفاهیم کلیدی در تفکر مارکسیستی است، می‌پردازد. او این رابطه را در بستر نقد ادبی بررسی می‌کند و تلاش دارد نشان دهد که چگونه متون ادبی تحت تاثیر ساختارهای اقتصادی و اجتماعی قرار می‌گیرند.
زیربنا Base : شامل نیروهای تولید (ابزار تولید، تکنولوژی) و روابط تولید (طبقات اجتماعی، نظام‌های اقتصادی مثل فیودالیسم یا سرمایه‌داری) است. زیربنا اساس اقتصادی جامعه را تشکیل می‌دهد و تعیین‌کننده‌ی شیوه‌ی تولید است.
روبنا Superstructure : شامل ایدیولوژی، فرهنگ، دین، سیاست، نهادهای اجتماعی و هنر است. مارکسیسم کلاسیک معتقد است که روبنا بازتاب و محصول زیربناست و در خدمت حفظ مناسبات اقتصادی موجود عمل می‌کند.
در نظریه‌ی بازتاب (Reflection Theory) که مارکس و انگلس مطرح کردند، ادبیات بازتاب‌دهنده‌ی شرایط اجتماعی و اقتصادی است. مثلا، یک رمان دوره‌ی ویکتوریایی را می‌توان به عنوان انعکاسی از تضادهای طبقاتی در انگلستان قرن نوزدهم دانست. اما ایگلتون نشان می‌دهد که این دیدگاه بیش از حد تقلیل‌گرایانه است، زیرا: متون ادبی نه‌تنها بازتاب جامعه هستند، بلکه در تولید معنا و ایدیولوژی نیز نقش دارند. رابطه‌ی میان زیربنا و روبنا یک‌سویه نیست؛ بلکه پیچیده و دیالکتیکی است. لوکاچ با نظریه‌ی «تمامیت دیالکتیکی» تلاش کرد نشان دهد که رمان‌ها نه فقط بازتاب جامعه، بلکه محصولی از آگاهی طبقاتی‌اند. «رمان هنگامی پدید می‌آید که یک‌پارچگی هماهنگ انسان و جهان پیرامون در هم می‌شکند.ص ۵۴» از نظر او، ریالیسم انتقادی قادر است تناقض‌های زیربنایی جامعه را آشکار کند. گرامشی مفهوم هژمونی فرهنگی را مطرح کرد که نشان می‌دهد چگونه طبقه‌ی حاکم از طریق فرهنگ، ایدیولوژی و هنر سلطه‌ی خود را بازتولید می‌کند. بنابراین، ادبیات نه فقط بازتاب زیربنا، بلکه ابزاری برای تثبیت یا مقاومت در برابر آن است.آلتوسر مفهوم خودمختاری نسبی روبنا را مطرح کرد و نشان داد که ادبیات و ایدیولوژی همیشه مستقیما تابع اقتصاد نیستند، بلکه در بازتولید آن نقش فعال دارند.
ایگلتون نتیجه می‌گیرد که نقد ادبی مارکسیستی نباید فقط به دنبال یافتن «تاثیرات اقتصادی» در ادبیات باشد، بلکه باید بررسی کند که:

1_ چگونه ادبیات ایدیولوژی را بازتولید یا به چالش می‌کشد؟
2_ چگونه متن‌ها تناقض‌های اجتماعی را در ساختار خود منعکس می‌کنند؟
3_ چگونه فرم ادبی (مثلا سبک ریالیستی یا مدرنیستی) با ساختارهای اقتصادی و اجتماعی مرتبط است؟

بنابراین، رابطه‌ی زیربنا و روبنا در نقد ادبی مارکسیستی پیچیده‌تر از یک رابطه‌ی ساده‌ی علت و معلولی است. ادبیات هم تحت تاثیر زیربناست و هم در شکل‌دهی به آگاهی و ایدیولوژی نقش دارد.
ایگلتون همواره منتقد پست‌مدرنیسم بوده و آن را به‌عنوان شکلی از ایدیولوژی نیولیبرالیسم مورد نقد قرار داده است. در عصر حاضر که پست‌مدرنیسم و نسبیت‌گرایی در برخی حوزه‌ها غالب شده‌اند، نقد او می‌تواند به عنوان یک ضدگفتمان قدرتمند عمل کند
برای پاسخ به پرسش ضرورت نقد مارکسیستی از نگاه ایگلتون، باید در نظر بگیریم که ایگلتون چگونه به نقد ادبی و مارکسیسم نگاه می‌کند و چه کارکردی برای آن قایل است. در واقع، او نقد ادبی را یک فعالیت صرفا آکادمیک یا زیبایی‌شناختی نمی‌داند، بلکه آن را در بستری سیاسی، ایدیولوژیک و تاریخی تحلیل می‌کند. همچنین اعتقاد دارد که نقد ادبی تنها بررسی زیبایی‌شناسی یک اثر نیست، بلکه باید به رابطه‌ی آن با ایدیولوژی، قدرت، طبقه، و اقتصاد نیز بپردازد. از منظر او نقد مارکسیستی یک ضرورت است، زیرا:

1_ ادبیات بخشی از ساختار ایدیولوژیک جامعه است.
«ادبیات می‌تواند بخشی از روبنا باشد، اما صرفا بازتاب منفعلانه‌ی زیربنای اقتصادی نیست.ص ۳۲» متون ادبی، آگاهانه یا ناآگاهانه، ارزش‌های یک دوره‌ی تاریخی را بازتاب داده یا درونی می‌کنند. اگر ادبیات را بدون تحلیل شرایط مادی و طبقاتی بررسی کنیم، ممکن است از درک تاثیرات واقعی آن غافل شویم.
2_ نقد مارکسیستی می‌تواند ساختارهای پنهان قدرت را آشکار کند.
بسیاری از متون کلاسیک ادبی (مثلا رمان‌های قرن نوزدهم) ممکن است در ظاهر فقط روایت‌هایی از زندگی روزمره باشند، اما در سطح عمیق‌تر، حامل ایدیولوژی‌هایی هستند که وضعیت اجتماعی و طبقاتی را تثبیت می‌کنند. نقد مارکسیستی کمک می‌کند تا این ایدیولوژی‌های پنهان را شناسایی کنیم.
3 _ ادبیات تنها بازتاب جامعه نیست، بلکه بر آن تاثیر می‌گذارد.
برخلاف دیدگاه‌های تقلیل‌گرایانه که ادبیات را تنها انعکاسی از زیربنا (اقتصاد) می‌بینند، ایگلتون معتقد است که متون ادبی خود در شکل‌دهی به ایدیولوژی و آگاهی طبقاتی نقش دارند. بنابراین، تحلیل آن‌ها ضروری است. «ایدیولوژی حاکی از شیوه‌های وهم‌آلودی است که بر پایه‌ی آن‌ها انسان‌ها جهان واقعی را تجربه می‌کنند، که این البته نوعِ تجربه‌ای است که ادبیات نیز به ما عرضه می‌کند. ص ۴۲ و ۴۳»
در شرایط کنونی جهان که نابرابری‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی هم‌چنان وجود دارد، نقد مارکسیستی ایگلتون به‌عنوان ابزاری برای تحلیل ساختارهای قدرت و ایدیولوژی در ادبیات و فرهنگ باقی می‌ماند. رویکرد او به نقد ادبی که بر رابطه‌ی بین متن و شرایط مادی تولید تاکید دارد، هنوز هم برای درک پیچیدگی‌های فرهنگی و اجتماعی مفید است.
4 _ نقد ادبی مارکسیستی به ما امکان درک تغییرات اجتماعی را می‌دهد.
از آنجا که تاریخ همواره در حال تغییر است، شکل‌های ادبی نیز تغییر می‌کنند و این تغییرات، خود نشانه‌ای از تحولات فرهنگی اقتصادی و سیاسی جامعه هستند. نقد مارکسیستی می‌تواند نشان دهد که چگونه این تحولات در متون بازتاب می‌یابند یا چگونه متون به تغییرات اجتماعی واکنش نشان می‌دهند.
ظهور راست نو (New Right) به‌ویژه پس از دهه‌ی ۱۹۸۰ و با تقویت نیولیبرالیسم، باعث شد که بسیاری از مفاهیم چپ‌گرایانه، از جمله نقد مارکسیستی، به حاشیه رانده شوند. این روند در دهه‌های اخیر، با ظهور پوپولیسم راست‌گرا، تشدید شده است. در چنین فضایی، متونی مانند مارکسیسم و نقد ادبی هم‌چنان اهمیت دارند، اما جایگاه و کارکرد آن‌ها دستخوش تغییراتی شده است.

راست نو نه‌تنها در حوزه‌ی اقتصادی، بلکه در حوزه‌ی فرهنگی و نظری نیز به شدت با رویکردهای مارکسیستی مقابله می‌کند. برخی از ویژگی‌های کلیدی راست نو که بر جایگاه نقد مارکسیستی تاثیر می‌گذارند عبارتند از:
1_ حمله به نظریه‌های انتقادی:
راست نو، نقد مارکسیستی و سایر نظریه‌های چپ‌گرایانه را به عنوان بخشی از «ایدیولوژی چپ دانشگاهی» رد می‌کند. در برخی موارد، حتی اصطلاحاتی مانند نقد فرهنگی یا نظریه‌ی انتقادی به‌عنوان ابزارهای تخریبی چپ معرفی می‌شوند.
2_ سلطه‌ی بازار بر فرهنگ:
نیولیبرالیسم تلاش کرده است که فرهنگ را به یک کالا تبدیل کند و ارزش‌های بازاری را در آن نهادینه کند. این امر، نقدهای رادیکال را به حاشیه برده است.
3_ ظهور پوپولیسم راست‌گرا:
با ظهور چهره‌هایی مانند دونالد ترامپ، ژاییربولسونارو برزیلی و ویکتور اوربان مجاری ، و حتا رهبرانی متحجر در شرق، شاهد حملات گسترده‌ای به علوم انسانی و نظریه‌های چپ‌گرا بوده‌ایم. این سیاست‌مداران اغلب معتقدند که روشنفکران چپ «دشمنان ملی» هستند. از این رو آثاری مانند مارکسیسم و نقد ادبی برای چپ‌گرایان و نظریه‌پردازان چپ حایز اهمیت است؛ زیرا:

الف) نقد مارکسیستی می‌تواند ایدیولوژی راست نو را نمایان و به چالش بکشد.
تری ایگلتون مشخص می‌کند که ادبیات، فرهنگ و رسانه‌ها چگونه می‌توانند حامل ایدیولوژی باشند. این رویکرد برای آن است که نشان دهد در دوران تسلط رسانه‌های راست‌گرا و پوپولیسم، نیروها چگونه در پی کنترل آگاهی جمعی هستند.
«آیا نقد مارکسیستی تنها راه نقد ادبی است؟»
هرچند ایگلتون نقد مارکسیستی را ضروری می‌داند، اما او نسبت به یک‌جانبه‌گرایی در نقد هشدار می‌دهد. او خود از نقدهای فرمالیستی، روانکاوانه، و ساختارگرایانه نیز استفاده کرده است. در واقع، او معتقد است که نقد مارکسیستی نباید به یک الگوی سخت‌گیرانه‌ی اقتصادی اجتماعی محدود شود، بلکه باید با سایر روش‌های نقد در تعامل باشد. اگر بپذیریم که جهان امروز هم‌چنان تحت تاثیر تضادهای طبقاتی، سرمایه‌داری جهانی، و ایدیولوژی‌های مسلط قرار دارد، پس نقد مارکسیستی هنوز هم کاربردی و ضروری است. درک ادبیات بدون در نظر گرفتن ساختارهای قدرت و ایدیولوژی، می‌تواند باعث نادیده گرفتن نقش واقعی آن در جامعه شود.
با این حال، همان‌طور که ایگلتون اشاره می‌کند، نقد مارکسیستی نباید به یک روش ایستا و غیرقابل تغییر تبدیل شود. این نقد باید بتواند با مفاهیم جدید (مثل پسامدرنیسم، نظریه‌ی فرهنگی، و نقد فمینیستی) تعامل داشته باشد و به شرایط جدید پاسخ دهد. بنابراین، نقد مارکسیستی، آن‌چنان که ایگلتون مطرح می‌کند، نه‌تنها ضروری است، بلکه باید همواره پویا، انتقادی و در حال تحول باشد.

ب) ادبیات هم‌چنان یک میدان مبارزه‌ی ایدیولوژیک است.
راست نو با سیاست‌های فرهنگی خود سعی در بازتعریف تاریخ و هویت دارد. از این رو، تحلیل متون ادبی و فرهنگی از منظر نقد مارکسیستی، هنوز هم یک ابزار موثر برای مقاومت در برابر سلطه‌ی ایدیولوژیک است. در دوره‌ی حاضر، بسیاری از روایت‌های رسمی و الیگارشی سعی دارند، جنبش‌های عدالت‌طلبانه‌ی حقیقی را بی‌اعتبار کنند. نقد مارکسیستی با به‌روز رسانی متون کلاسیک و مفاهیم شاید بتواند چالشی برای این روایت‌ها ایجاد کند.
تری ایگلتون به ما نشان می‌دهد که چگونه متون، از طریق فرم و محتوا، ارزش‌های طبقاتی را بازتولید می‌کنند.

ج) ارتباط نقد مارکسیستی با سایر نظریه‌های انتقادی.
اگرچه راست نو تلاش می‌کند مارکسیسم را به حاشیه براند، اما اندیشه‌ی مارکسیستی هنوز هم در پیوند با سایر نظریه‌های انتقادی (مانند فمینیسم، مطالعات پساکولونیالیسم _ پسااستعماری_ و نقد نژادی)، می‌تواند در برابر این گفتمان مقاومت کند. امروزه بسیاری از نظریه‌های فرهنگی و انتقادی هم‌چنان از چارچوب‌های مارکسیستی برای
تحلیل مسایل اجتماعی و اقتصادی استفاده می‌کنند. نظریه‌ی مارکسیستی هم‌چنان یکی از معدود روش‌هایی است که می‌تواند ساختارهای قدرت را در بستر تاریخی و مادی بررسی کند.

نقد مارکسیستی، همسو یا در تقابل با جهان دیجیتال؟
یکی از انتقادهایی که به نقد مارکسیستی وارد شده، این است که برخی از تحلیل‌های آن هنوز بر مدل‌های اقتصادی قرن نوزدهمی متکی‌اند. ایگلتون خود نیز از این مسئله آگاه است و تلاش می‌کند مارکسیسم را به شیوه‌ای پویا و به‌روز ارایه دهد.
با ظهور فناوری‌های جدید، شکل تولید فرهنگی تغییر کرده است. نقد مارکسیستی باید بتواند اقتصاد دیجیتال، رسانه‌های اجتماعی و نیولیبرالیسم فرهنگی را تحلیل کند.
نقد مارکسیستی چه‌قدر می‌تواند با سایر روش‌های تحلیلی ترکیب شود تا پاسخ‌های بهتری برای مسایل معاصر ارایه دهد؟
با توجه به سلطه‌ی گفتمان راست نو و نیولیبرالیسم، متونی مانند مارکسیسم و نقد ادبی ایگلتون، نه‌تنها هم‌چنان مهم‌اند، بلکه از همیشه ضروری‌تر به نظر می‌رسند.
با دگرگونی فناوری‌های شیوه‌های تولید و مصرف، ادبیات و فرهنگ نیز در حال تغییر اساسی است. نقد مارکسیستی ایگلتون ممکن است بتواند به تحلیل این تغییرات اساسی کمک کند. به‌ویژه در بررسی اینکه چگونه الگوریتم‌ها و پلتفرم‌های جایگزین، ممکن است به بازتولید ایدیولوژی‌های مسلط و نابرابری‌های ساختاری کمک کنند.
در آینده، نقد مارکسیستی چه جایگاهی خواهد داشت و چگونه می‌تواند به بررسی تاثیرات اجتماعی و اقتصادی فناوری‌های نوین و نوظهور، بپردازد؟
آیا ایگلتون با تاکید بر رابطه‌ی بین تکنولوژی و روابط تولید، می‌تواند چارچوبی برای تحلیل این پدیده‌ها ارایه دهد؟
با ظهور پلت‌فرم‌ها و شبکه‌های ارتبات‌جمعی و تولید محتوای ادبی توسط ماشین‌ها، پرسش‌های جدیدی درباره‌ی ماهیت خلاقیت، نویسندگی و ارزش ادبی مطرح می‌شود.آیا می‌توان اداعا کرد که نقد مارکسیستی ایگلتون می‌تواند به این پرسش‌ها پاسخ دهد و به بررسی اینکه چگونه این تحولات ممکن است بر جایگاه هنر و ادبیات در جامعه تاثیر بگذارند، بپردازد؟
پرسش دیگر اینکه با وجود تغییرات سریع تکنولوژیکی و اجتماعی، ایده‌های ایگلتون به‌عنوان بخشی از میراث نظریه‌ی انتقادی، هم‌چنان پویا باقی خواهند ماند؟ رویکرد او به نقد ادبی و فرهنگی که بر تحلیل مادی و تاریخی متکی است، هم‌چنان می‌تواند به عنوان یک چارچوب تحلیلی قدرتمند مورد استفاده قرار گیرد؟
نظریه‌ی ایگلتون با وجود تاثیرگذاری گسترده‌اش، از سوی برخی منتقدان و صاحب‌نظران مورد نقد قرار گرفته است. برخی منتقدان معتقدند که ایگلتون در رویکرد مارکسیستی خود بیش‌ازحد به تحلیل‌های کلاسیک مارکسیستی متکی است و ممکن است در مواجهه با تحولات جدید فرهنگی، اجتماعی و تکنولوژیک، انعطاف کافی نداشته باشد. به‌ویژه در عصر پست‌مدرنیسم و جهانی‌سازی، برخی استدلال می‌کنند که نظریه‌های او نیز همانند دیگر متون مارکسیستی، نیاز به به‌روزرسانی دارند تا بتوانند پیچیدگی‌های جهان معاصر را بهتر توضیح دهند. همان‌طور گه گفته شد ایگلتون به‌عنوان یکی از منتقدان سرسخت پست‌مدرنیسم شناخته می‌شود. با این حال، برخی معتقدند که نقد او به پست‌مدرنیسم گاهی افراطی و یک‌جانبه است. منتقدان استدلال می‌کنند که پست‌مدرنیسم، با همه‌ی کاستی‌هایش، توانسته است برخی از محدودیت‌های گفتمان‌های کلان (مانند مارکسیسم) را نشان دهد و فضایی برای شنیدن صداهای حاشیه‌ای فراهم کند. ایگلتون ممکن است به این جنبه‌های مثبت پست‌مدرنیسم توجه کافی نداشته باشد. یکی از انتقادهای رایج به مارکسیسم کلاسیک و از جمله به ایگلتون، تاکید بیش‌ازحد بر اقتصاد و طبقه به‌عنوان عوامل تعیین‌کننده‌ی اصلی در تحلیل‌های فرهنگی و ادبی است. شاید این رویکرد موجب باوری شده است که ایگیلتون از نقش سایر عوامل مانند جنسیت، نژاد، قومیت و محیط زیست غافل مانده است. در حالی که ایگلتون در برخی آثارش به این مسایل پرداخته است، اما برخی هم‌چنان استدلال می‌کنند که این عوامل در نظریه‌ی او به اندازه‌ی کافی پررنگ نیستند.
نگاه دیگر این است که ایگلتون در تحلیل‌های خود بیشتر بر فرهنگ و ادبیات غربی متمرکز است و به اندازه‌ی کافی به تنوع فرهنگی و ادبیات غیرغربی توجه نکرده است. این مسئله ممکن است محدودیتی در جهانی‌سازی نظریه‌ی او ایجاد کند، به‌ویژه در دنیایی که ادبیات و فرهنگ‌های غیرغربی نقش فزاینده‌ای در گفتمان جهانی ایفا می‌کنند. برخی از مفاهیمی که ایگلتون در آثارش به کار می‌برد، مانند «ایدیولوژی» یا «زیبایی‌شناسی» بسط کامل نیافته و به اندازه‌ی کافی روشن و دقیق تعریف نشده‌اند. این ابهام ممکن است باعث سردرگمی خوانندگان و منتقدان شود و از دقت تحلیل‌ها بکاهد.
ایگلتون به‌عنوان یک نظریه‌پرداز، بیشتر بر تحلیل و نقد ساختارهای قدرت و ایدیولوژی تمرکز کرده است. با این حال، برخی منتقدان معتقدند که او به اندازه‌ی کافی به ارایه‌ی راه‌حل‌های عملی برای تغییر شرایط اجتماعی و سیاسی نپرداخته است. این مسئله ممکن است باعث شود که نظریه‌ی او بیشتر به‌عنوان یک ابزار تحلیلی تلقی شود تا یک برنامه‌ی عملی برای تغییر. ایگلتون در برخی از آثارش، مانند «درآمدی بر نظریه ادبی » به سنت‌های ادبی کلاسیک توجه زیادی دارد. این رویکرد ممکن است باعث غفلت از تحولات جدید در ادبیات و فرهنگ معاصر شود. به‌ویژه در عصر دیجیتال و هوش مصنوعی، که اشکال جدیدی از ادبیات و هنر در حال ظهور هستند، این سنت‌گرایی ممکن است محدودیت‌هایی ایجاد کند.
با وجود جایگاه مهم آن در سنت انتقادی چپ، این کتاب واجد ابهام‌ها و کاستی‌های است که بررسی آنها می‌تواند به توسعه‌ی نظریه و نقد ادبی یاری رساند. مقاله‌ی حاضر با بازخوانی انتقادی اثر ایگلتون، سعی بر تحلیل روشن‌تر و دسته‌بندی شده‌تری دارد:

الف) منطق نظری و روششناسی حاکم بر کتاب ایگلتون
1. تمرکز بیش از حد بر مبانی نظری:
کتاب ایگلتون با اتکا بر نظریه‌پردازی کلاسیک، گاه از جهان عینی و متون خاص ادبی فاصله می‌گیرد. این تاکید بر ساختارهای نظری موجب نوعی انتزاع می‌شود که تحلیل متون را به حاشیه می‌برد.
2. ابهام در تعریف برخی مفاهیم کلیدی:
واژگانی چون «ایدئولوژی»، «زیبایی‌شناسی» یا حتی خود «نقد» گاه بدون تمایزگذاری روشن بین معانی تاریخی‌شان به کار رفته‌اند و خواننده را دچار سردرگمی می‌کنند.

ب) گستره و دامنه تحلیل در کتاب ایگلتون
تمرکز بر ادبیات و نظریه‌های غربی:
اکثر منابع و متونی که ایگلتون به آنها ارجاع می‌دهد در چارچوب سنت غربی قرار دارند و گفتمان‌های غیرغربی (مانند ادبیات پسااستعماری ) در حاشیه قرار دارند.

ج) کاربرد عملی و نیاز به‌روزرسانی رویکرد ایگلتون
1. فقدان راهکارهای عملی:
اگرچه ایگلتون در نقد ساختارهای سلطه‌گر ایدئولوژیک تواناست، اما در ارایه‌ی مسیرهای بدیل و راهکارهای مشخص برای کنشگری اجتماعی ضعیف عمل کرده است.
2. چالش‌های عصر دیجیتال:
کتاب از نظر تاریخی محصول دهه‌های پایانی قرن بیستم است و کمتر می‌تواند به پرسشهای ناشی از رسانه‌های نو، اقتصاد دیجیتال و تولید فرهنگی آنلاین پاسخ دهد.
رویکرد مارکسیستی ایگلتون بیشتر بر ساختارهای اجتماعی و جمعی تاکید دارد. برخی منتقدان استدلال می‌کنند که این رویکرد ممکن است از نقش فردیت و خلاقیت فردی در تولید ادبی و فرهنگی غافل شود. این مسئله به‌ویژه در مواجهه با آثار ادبی که بر تجربه‌های فردی و ذهنی تمرکز دارند، می‌تواند به عنوان یک ضعف تلقی شود.

استنلی فیش(Stanley Fish) منتقد ادبی و نظریه‌پرداز آمریکایی، نقد‌هایی بر دیدگاه‌های ایگلتون وارد کرده است. او معتقد است که ایگلتون با تاکید بر ایدیولوژی و سیاست در نقد ادبی، به‌نوعی از جهان‌بینی مطلق‌گرایانه می‌رسد که خود در تضاد با نسبی‌گرایی مورد نظز فیش است. فیش ایگلتون را به داشتن«جهان‌بینی بسته» و «اعتقاد به حقیقت‌های از پیش تعیین‌شده» متهم می‌کند. از دیگر منقدان جدی ایگلتون:

۱.ریچارد داوکینز (Richard Dawkins)
ایگلتون در کتاب Reason, Faith and Revolution به نقد دیدگاه‌های داوکینز درباره دین و الهیات می‌پردازد. او داوکینز را متهم می‌کند که درک عمیقی از الهیات ندارد و نقدهایش سطحی هستند. در پاسخ، داوکینز نیز ایگلتون را به دلیل دفاع از دین و نقد علم‌گرایی مورد انتقاد قرار داده است. این تبادل نظرها نشان‌دهنده تضاد بین دیدگاه‌های ایگلتون و داوکینز در مورد نقش دین و علم در جامعه است.
۲. مارتین امیس (Martin Amis)
ایگلتون در مقدمه‌ای بر نسخه‌ای از کتاب Ideology، مارتین امیس را به خاطر اظهاراتش درباره اسلام‌گرایی مورد نقد قرار داد. او امیس را به داشتن دیدگاه‌های نژادپرستانه و ضداسلامی متهم کرد. در پاسخ، امیس ایگلتون را “بازمانده‌ای ایدئولوژیک” خواند که بدون راهنمایی خدا و کارل مارکس نمی‌تواند روز خود را آغاز کند.
۳. نشریه The New Criterion
این نشریه محافظه‌کار در مقاله‌ای با عنوان “تناقضات تری ایگلتون” به نقد دیدگاه‌های مارکسیستی ایگلتون پرداخته است. آن‌ها استدلال می‌کنند که ایگلتون در نقدهایش دچار تناقضاتی است و گاهی از دیدگاه‌هایی دفاع می‌کند که با اصول مارکسیسم در تضاد هستند.
۴. نشریه Science & Society
در نقدی بر کتاب Why Marx Was Righ، این نشریه ایگلتون را به خاطر دفاع ناکافی از اتحاد جماهیر شوروی و چین مورد انتقاد قرار داده است. آن‌ها معتقدند که ایگلتون در تحلیل‌هایش به جنبه‌های منفی این کشورها توجه کافی نکرده است.

با وجود این تمامی این نقد‌ها و نگرانی‌ها، آیا تری‌ایگلتون هم‌چنان به‌عنوان یکی از مهم‌ترین چهره‌های نظریه‌‌پرداز انتقادی و نقد ادبی شناخته می‌شود؟ با توجه به اینکه ایرادهای وارد شده به او بیشتر ناشی از محدودیت‌های ذاتی مارکسیسم کلاسیک و چالش‌های نظریه‌ی انتقادی در مواجهه با تحولات جدید است. سوال اساسی هم‌چنان به قوت خود باقی است که آیا آثار او به‌عنوان چارچوبی قدرتمند برای تحلیل ادبیات و فرهنگ باقی خواهد‌ماند؟ آیا او خواهد توانست‌ با به‌روزرسانی و تطبیق با شرایط جدید، گفتمانی نو و هم‌چنان تاثیرگذار را آغاز کند؟
اکبر معصوم‌بیگی به‌عنوان مترجمی شناخته‌شده در حوزه‌ی فلسفه و نظریه‌های ادبی تلاش بسیار کرده است تا ضمن وفاداری به متن و زبان مبدا، ترجمه‌ای دقیق با نثری پاکیزه و قابل‌فهم ارایه دهد که به نظر موفق بوده است. به طوری که این کتاب نه‌تنها به‌عنوان یک مرجع دانشگاهی، بلکه به‌عنوان متنی که خواننده را به تفکر انتقادی دعوت کند، قابل توجه باشد.
این مهم موجب آن شده‌است که درک مفاهیم پیچیده‌ی مارکسیستی، راحت‌تر و ارتباط خواننده‌ی فارسی‌زبان، را با این مفاهیم آسان‌تر کند. زبان کتاب تخصصی و دانشگاهی است. برای کسانی که آشنایی و تخصص کمتری با فلسفه‌ی مارکسیستی دارند مکن است هضم آن کمی سخت باشد. معصوم‌بیگی در انتقال مفاهیم موفق بوده، هرچند مطالعه‌ی این گونه متون نیاز به تمرکز و دقت لازم خاص خود را دارد. بازخوانی ایگلتون نه تنها برای فهم و بررسی بهتر مارکسیسم ادبی بلکه برای سنجش قابلیت‌های این سنت و متون مارکسیستی در مواجهه با دنیای معاصر اهمیت دارد. امیدوارم با دسته‌بندی نقدها و نظرها و شفاف‌سازی مواضع، این مقاله توانسته باشد گامی هر چند کوتاه در جهت تحلیل موتر اثر ایگلتون برداشته باشد. علی‌اکبر جانوند خرداد ۱۴۰۴

منابع پیشنهادی:

۱. Eagleton, Terry. Literary Theory: An Introduction. Blackwell 1983
2. Jameson, Fredric. The Political Unconscious. Cornell UP 1981
3. Gross, Elizabeth. “Ideology, Aesthetics, and the Limits of Marxism.” Cultural Critique, 1987
4. McGowan, John. Postmodernism and Its Critics. Cornell UP 1991
5. Srnicek, Nick. Platform Capitalism. Polity 2017

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights