یادنامهای برای احمد شاملو
در سایهسار واژههایی که از ژرفای رنج و امید جوانه زدند، در طنین بغضهای فروخورده و فریادهای نجیب، نامی جاودانهست که هنوز بر لبان آزادی جاریست: احمد شاملو.
او نهفقط شاعر بود، که صدای زخمی یک ملت بود. کلامش چون تبر، بر تنهی کهنسال سکوت میتاخت و روحش چون چراغی، در ظلمتِ بیفروغ دههها میدرخشید. شاملو با زبانی عصیانگر، اما انسانی، شعر را از برج عاج به کوچههای بیدفاع برد. از عشق گفت، اما نه عاشقانهای خام و گلگون؛ از رهایی گفت، اما نه شعاری سطحی؛ او خود رهایی بود، زادهی کلمه، بالیده در تبعید، جاودانه در حافظهی مردم.
او در شعرهایش، انسان را میستود: انسانی که زیر آوار استبداد، هنوز قد برمیافرازد و در تاریکی، فانوسِ حقیقت میشود. در صدایش، بغض زندانیان سیاسی بود، اشک مادران داغدار، و رؤیای کودکانی که هنوز به آفتاب ایمان دارند.
شاملو در ادبیات فارسی، نه صرفاً یک شاعر، که یک موضع است. موضعی در برابر فراموشی، سانسور، دروغ، و استبداد. او با صدای بلند گفت:
«من درد مشترکم / مرا فریاد کن!»
و این فریاد، هنوز از زبان نسلها جاریست.
احمد شاملو را باید در شبی جستوجو کرد که با چشمان بیدار، از پنجرهی شعرش، به صبحی روشن مینگرد؛ در واژههایی که هنوز بر سنگفرش خیابانهای خیس، ردپای امید میگذارند؛ در سکوتهایی که چون طوفان، ساختار کهنهی ظلم را فرو میریزند.
امروز، هرجا که کسی از حقیقت میگوید، هرجا که شاعری از رنج مردم مینویسد، صدای احمد شنیده میشود.
و تا آن صدا در حافظهی ماست، شاملو زنده است.




















