بررسی تطبیقی دون ژوان با هفت شهر عشق
پترهانتکه-عطار نیشابوری
پیش درآمد:
با دون ژوان و دون ژوانیسم میتوان از منظرهای گوناگونی مثل روانشناسی، جامعهشناسی، تاریخی، شخصیت-فردیت، روبرو شد، که ظهور آن به جامعهی شهری دوران مدرن باز میگردد، پرداخت. و در تبیین و بررسی آن جایگاهی قائل شد. اما مهمترین وجهی که تا کنون به آن پرداخته شده، بیشتر روانشناسی است تا سویههای دیگر. از این رو کمتر به جنبههای جامعهشناسی، ادبی-هنری و شخصیت-فردیت با آن روبرو شدهاند.
دون ژوانیسم:
در عمومیترین برخورد با دون ژوانیسم با چنین دیدگاههایی مواجه میشویم:
دون ژوانیسم در روانشناسی به مردی گفته میشود که علاقه به برقراری رابطه با زنان بیشمار دارد.
اصطلاحی است که از ادبیات و نمایشهای اپرا وام گرفته شده. روایتی از زندگی مردی افسانهای به نام دون ژوان یا دون خوآن که بیبند و بار است و زنان را میفریبد.
این اصطلاح برای مردان به کار میرود. مردانی که اشتیاق شدیدی به فتح و رابطهی جنسی با زنان دارند و هم زمان میتوانند روابط جنسی و عاطفی متعددی داشته باشند و بعد از هر فتح از این رابطه کنار بروند. مردانی نیازمند تحسین. پر سرو زبان، جذاب، دلربا و خوشپوش و فعال جنسی که از تنهایی گریزانند.
عدهای از روانشناسان عقیده دارند که این اختلالات در فرد از کودکی سرچشمه میگیرد که در بزرگی او نمود پیدا میکند.
ارتباط آنها با جنس مخالف با علاقهی بسیار برای به دست آوردن ادامه پیدا میکند، بعد از فتح و اطمینان از طرف مقابل، طرد آغاز میشود و این فرایند خاتمه رابطه به گونهای دیگر پیش میرود. فرد مقابل معمولا برای برگرداندن معشوقِ دون ژوان خود تا حد التماسها کوشش میکند تا دون ژوان را برگرداند، اما این کار او را ارضا میکند.
دوژوان دائم در تلاش برای بهدست آوردن یا فرار از قربانی خود است. چرخهای که باعث لذت او از این کار میشود. و این سیر دائما در کل زندگی آنها تکرار میشود.
این اختلال یک امر روانپزشکی و روانشناختی نیست، بلکه از ویژگیهای افرادی است که شخصیت خودشیفتهای دارند.
مردانی که اختلال دون ژوانیسم دارند بیشتر به سراغ زنانی میروند که از لحاظ شغلی، شخصیتی، ظاهر، تیپ، ثروت و شهرت در جایگاه بالایی قرار دارند.
فرد دون ژوان ویژگیهای منفی و نامناسب خود را به طرف مقابل نسبت میدهد و در اکثر موارد از او تعریف و تمجید دریافت میکند. به این طریق باز هم خودشیفتگیاش تقویت میشود؛ چرا که میداند برتر از طرف مقابلش است.
پترهانتکه در نحوهی روایت دون ژوان، مکان و شخصیت را کم و بیش گویی بر روی یک صحنه میآفریند. روایتی که مملو از تصاویری عینی و اغلب پراکندهاند ولی سمت و سویی از خیال پردازی جستارواری را تعریف مینماید. بر این اساس، دون ژوان دیگر آن آدم کنشمند و در نتیجه آن اغواگر بزرگ نیست که به زنان نزدیک میشود و تصاحبشان میکند. در دون ژوان زنان «صاحبشان» را بهجا میآورند و این شناخت آنها را از بند تمنایشان رها میسازد. به این ترتیب نگاهها حکم عمل را دارند و همهچیز معلول زمان حالی است که مصرانه به پیش میرود و آنچه مسلما خودنمایی میکند، امر مستحیل شدن است و مضمون مورد علاقهی هانتکه، «زمان دیگر» و «وضعیت دیگر» که در مضمونوارگی یافتن نیمهی دیگر تغییر مییابد.
دون ژوان سفر خویش را به سوی هفت زن در هفت اقلیم از سر میگذراند، و روایتگر داستانی است با راویی خلوتگزیدهای زاهدمآب در ساختمان محصور در میان یک باغ بزرگ که به حال خود رها شده و دیوارهای بلندش سکوت لازم و امنیت کافی را برای تعریف بی دغدغهی داستان در اختیار میگذارد. قبل از این که دون ژوان فراری به این آرامش تجاوز کند، موضع راویی به تفصیل تشریح میشود. راوی وقتش را صرف دو فعالیتی میکند که در فیلم پیتر گرینوی کاملا در نقطهی مقابل هم قرار داشتند، او آشپز و خواننده است؛ به این ترتیب آسایش جسم و روان باهم متناظرند با این حال انفعالی روزافزون زندگیاش را در برگرفته که مجال آشپزی برایش نمیگذارد. دون ژوان درست هنگامی وارد دنیای راوی میگردد که او تصمیم گرفته از آخرین مشغولیتش دست بکشد؛ امر کتاب خواندن «فکر آن صبحم خیلی بی محاباتر بود؛ بس است هر چه کتاب خواندهام» با این حال تمام عمرم خواننده بودهام. آشپز و خواننده. «چه آشپزی! چه خوانندهای!»
ورود دون ژوان راوی را از این رخوت درمیآورد و باعث میشود رفته رفته زندگی پیشینش را به فراموشی بسپارد.
«آمدن دون ژوان در آن بعداز ظهر ماه مه جای خواندن را برایم گرفت. چیزی بیشتر از یک جایگزینی صرف بود» خود دون ژوان، آن طور که از توصیف راوی معلوم میشود، شخصیتی پر ابهام و ذاتا مردد است که در نگاه نخست با تصوری که معمولا دون ژوان را اغواگر جنس مونث نشان میدهد، ربط چندانی ندارد و با این حال دارای خصوصیاتی فوق بشری است.
در داستان دون ژوان با شخصیتی مواجهایم که حین روایت از ویژگیهای ناهمخوانتر برخوردار میشود؛ حدفاصل بیقراری در ابتدا و عرصهی آرامش عمیق و پایدار در انتهای رمان به نحوی کاملا بدوی در اعتمادی عیان میگردد.
در این داستان میتوان شرح تجربهها را به مثابهی فرایند تایید خود درک کرد «در طول هفت روزی که دون ژوان در باغ من بود و داستانش را تعریف کرد، برای من و در عین حال برای خودش، یک بار هم از خود نپرسیدم کی بودم، از کجا آمده بودم» در ادامه درمییابیم که این روایت به نوعی سوگواری ذهنی است و این تسلی ناپذیری او را به عزیمتی همیشگی از مکانی به مکان دیگر وامیدارد، بی آنکه سفرش مقصدی مشخص داشته باشد.
پیترهانتکه در دون ژوان با زبانی ساختارشکن، از جذبهی اغواگر اصلاحناپذیر در مفهوم متعارف آن حکایت نمیکند بلکه نام خود را در فهرست دون ژوان نویسها ثبت مینماید تا به شکلی ظریف و هوشمندانه خط بطلانی بر اسطورهی پیشین آن به مثابهی زنباره و کازانووا بکشد. او موفق میشود در کمترین فضای ممکن به جای بنمایهها و استعارههای متعددی که در مجموع به این روایت ربط داده میشود، جایگزینهای دیگری را در اختیار گیرد و آنها را به سوی مبانی پیوسته انتزاعی تری سوق دهد تا در پایان این برداشت شکل بگیرد که در مورد دون ژوان مسئله موجودی زمانمند در بین است. یک موناد در مفهوم لایب نیتسی که یا با محیط پیرامونش ارتباطی هارمونیک دارد یا از ضرب خارج میگردد و به همین خاطر رفتاری نابجا و ناشیانه دارد. بدین ترتیب هانتکه تصویر جدیدی از دون ژوان پدید می آورد «در طول هفت روز حضورش در باغ من سروکلهی کلی دون ژوان دیگر پیدا شده بود؛ در سریال شبانهی تلویزیون، در اپرا، در تئاتر و همچنین در واقعیت کذایی با گوشت و خون، ولی با چیزهایی که دون ژوان من از خودش تعریف کرد، پی بردم؛ همهی آن دون ژوانها بدلی بودند حتی دون ژوان مولیر، حتی دون ژوان موتسارت. این رمان بیش از هر نوشتهای الگویی دربارهی اندیشیدن عرضه میدارد، اگر در چنین فضایی قادر باشیم دامنهی کامل فرایند نشانه شناختی را دریابیم و بر بنیادیترین قواعد حاکم بر رمان فائق آییم، هویت دون ژوان و مختصات فرا-انسانی آن را با نوعی گسست قطعی از قواعد سنتی نثر دریافتهایم.
اگرچه پترهانتکه هدایت توجه ما را از انواع نظم و درک پذیری متن به سوی تقابل مغشوش و پیچیدهای میکشاند که در ظاهر امر، تنها میتواند تهدیدی برای ارادهی معطوف بر تمرکز رمان باشد اما زایایی متن، معرف نوعی سوژه است. به عبارتی مؤلف از سایه و خیال نه تنها غافل نبوده بلکه از کانون و رگهی نشانههای شناختی ادراک برخوردار بودهاست؛ در مقابل متن خوانا یا سنتی نمیتواند بدون سترون شدن بطور کامل پیشبینی شود. چنین رمانی بایست به طریقی خوانندهی خود را به چالش بگیرد و او را به سمت نوعی خوانش دوبارهی خود یا جهان اطرافش بکشاند.
رمان دون ژوان، نظام دلالتگر آن، تصویری از نظام معناهایی است که به خواننده خود این امکان را میدهد؛ زندگیاش را از منظر تازهای بنگرد و از سویی با نوعی شیفتگی نابسامان که حاصل گسستها یا نقض درکپذیری است، دست بکشد.
اگر ما این اصل مطرح شده ازرا که میگوید معنی هر واحد زبان شناختی میتواند بر حسب ظرفیت تلفیقیاش در واحدی از سطح بالاتر تعریف شود، درمورد رمان دون ژوان بکارگیریم، می توانیم ادعا کنیم واحدهای گفتمان رمان باید بر حسب نقششان در نوعی ساخت سلسله مراتبی تعریف شوند.
هر چند درک یک متن، صرفا بمعنی کشف و دنبال کردن پیچیدگیهای داستان نیست بلکه تشخیص سطوح مختلف، فرافکنی حلقههای محور افقی زنجیرهی روایی بر یک محور عمودی تلویحی نیز هست؛ خواندن یک روایت تنها گذر از یک واژه به واژه ی دیگر نیست، بلکه گذر از یک سطح به سطح دیگر نیز می باشد.
نزدیکیهای دون ژوانها با نارسیسم:
در خصوصیات دون ژوانها به یکی از موارد مهمی که برمیخوریم خودشیفتگی بیش از حد است که آن ها را به نارسیسم که عشق شدیدی به خودشیفتگی دارند، شبیه میکند. موضوعی که به عقیده فروید بسیاری از خصیصههای خودشیفتگی با بشر به دنیا میآید. و او آن را نوعی اختلال روانی در فردیت میداند. موضوعی را که باید توجه داشت این است که دون ژوان خودشیفتگی به زن دارد اما نارسیس خودشیفتگی به خود.
بررسی تطبیقی دون ژوان اثر پتر هانتکه با هفت شهر عشق عطار:
این اثر اگر چه یک داستان روانشناختی است اما از آن جایی که در حوزه ادبیات قرار دارد میتوان از دیدگاه ادبی-هنری با آن روبرو شد.
در این داستان قرن هفدهمی هانتکه شهر به شهر و کشور به کشور در پی هفت زن برای رسیدن به آرامش طی مسیر میکند. که همین نشاندهنده نداشتن آرامشِ نداشتهی او در جهان خویشتن است و از همین زاویه است که داستان به حوزه روانشناسی وارد میشود.
این داستان را میشود از طریق بررسی ساختاری هفت شهر عشق با یکی از مشهورترین آثار ادبی-عرفانی قرن ششم ایران یعنی منطقالطیر فریدالدین عطار نیشایوری بررسی تطبیقی کرد.
در داستان منطقالطّیر، جمعی از مرغان برای یافتن پادشاه مرغان (سیمرغ) به سفر جستجو میروند. در هر منزل، گروهی از مرغان از راه میمانند و به بهانههایی از گروه جدا میشوند، تا اینکه پس از عبور از هفت وادی، از گروه بی شمار پرندگان تنها «سی مرغ» باقی میمانند و با نگریستن در آینه متوجه میشوند که سیمرغ در وجود خود آنهاست. در نهایت با این خودشناسی مرغان به حقیقت وجودی خود در خویشتن پی میبرند.
در نهایت این که منطقالطیر میخواهد بگوید که جمع مرغانی که در ابتدا میخواهند سیمرغ را به پادشاهی برگزینند در پایان به آن میرسند که سیمرغ همین سی مرغ (خودشان) هستند و خواننده به این نکته رهنمون میشود که طالب و مطلوب یکی است.
گرچه منطقالطیر یک داستان رمزی تمثیلی است اما در نقاطی با داستان دون ژوان وجوه اشتراکاتی دارد اما در موقعیتهایی افتراقاتی دارد.
یکی از مهمترین وجوه اشتراک ابن دو اثر تم عشق و جستجوگری در هفت شهر و کشور با هفت وادی عطار است که دو داستان با هم موازی به پیش میروند و قابل بررسی تاریخی و افسانهای است که باید دید ریشه آن در کجا میتواند باشد.
اما مهمترین وجه افتراق که این دو داستان را در ساختار از هم در دو جهت واگرا و دور می کند، زمینی و آسمانی بودن آنهاست.
دون ژوان یک داستان رآل است که در واقعیت زمین اتفاق میافتد اما منطقالطیر یک داستان فراواقعی رمزی تمثیلی است که به استعاره تبدیل میشود و در آسمان رخ میدهد و از همین دیدگاه است که به وجه ادبی-هنری آن نزدیک میشویم.
از طرفی: هدهد، طوطی، کبک، باز، دُرّاج، عندلیب، طاووس، تَذَرْوْ، قُمْری، فاخته، شاهین، مرغ زرین، بط، هما، بوتیمار، جغد صهوه، مرغان این سفر شخصیتهای منطقالطیر هستند اما شخصیتهای داستان دون ژوان انسان و زناند.




















